امشب جهان به عطر ولایت معطر است
زیرا شب ولادت موسی بن جعفر است
روئیده در بهشت ولایت گلی کز آن
در هر مشام رایحه ای روح پرور است
ولادت امام موسی کاظم مبارک باد
ولادت_امام_موسی_کاظم
📣 زاکانی از ادامه رقابت ریاست جمهوری انصراف داد
زاکانی:
🔺️تا پایان زمان قانونی رقابت ماندم اما تداوم راه شهیدرئیسی مهمتر است.
🔺️از جلیلی و قالیباف میخواهم وحدت کنند و مطالبه بحق نیروهای انقلاب را بی پاسخ نگذارند و مانع از تشکیل دولت سوم روحانی شوند.
🔺️از مردم عزیز و هواداران سپاسگزارم و از ملامتها نمیهراسم.
فوری!
🔶آقای قاضیزاده هاشمی از ادامه رقابتهای انتخاباتی انصراف داد
#انتخابات
358.8K
-
•.تماسی از بهشت🥲❤️🩹
|چهل روز از رفتنِ؛
سیدِمحرومان گذشت...|💔(:
-
•°•°ره رو عشق°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۷۴ حامد:صدای کسی که نمیشناختم به گوشم خورد .گفتم:سلام بفرمایید. ناش
﷽
═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═
#پارت۷۵
کیان: حامد زنگ زد و گفت که تونسته سینا رو بگیره.خواستم حرفی بزنم که صدای انفجار به گوشم خورد .هرچی حامد رو صدا میزدم جواب نمی داد.نگاه ترسیده ای به فرشید انداختم.فرشید که زودتر به خودش اومد دستم رو گرفت و محکم دنبال خودش کشید و به طرف جایی که حامد گفته بود دوید.با رسیدنمون به اونجا نگاهم به موتوری خورد که داشت میسوخت و حامد و سینا هم اون طرف تر افتاده بودن.سریع به طرفشون دویدیم.حامد خودش رو روی سینا انداخته بود تا اتفاقی براش نیوفته.سریع بلندش کردم و صدای زدم تا جوابم رو بده.فرشید سریع به سینا دستبند زد و بچه هارو خبر کرد تا بیان .حامد اروم چشماش رو باز کرد و چند تا سرفه کرد.با بیحالی نگاهم میکرد و منم برای بار هزارم خداروشکر کردم که بلائی سر حامد نیومده و سالمه . آروم از حالت دراز کش بلند شد و نشست. نفس های عمیق میکشید و این باعث میشد به خاطر دودی که توی هوا بود هر چند ثانیه یکبار سرفه کنه. نگاهی بهش انداختم و سر تا پاش رو نگاهی انداختم تا مطمئن بشم بلائی سرش نیومده.اروم لب زدم: حالت خوبه؟چیزیت که نشد ؟
حامد: نه خداروشکر بخیر گذشت.
کیان:خداروشکر .خواستم کمک کنم بلند بشه که نگاهم به بازوش خورد.خونی شده بود .ترسیده نگاهش کردم و دستش رو گرفتم که خودش تازه متوجه شد.لبخند محوی زد و گفت.
حامد: چیزی نیست .احتمالا به خاطر اینه که سوخته.چون خودم رو انداختم روی سینا برا همین دستم سوخت موقع انفجار.
کیان: با دیدن فرشید که به طرفشون میومد ساکت شدم.فرشید هم سریع نگاهمون انداخت و مشغول پرسیدن حال حامد شد.بلند شدیم و کمک کردم تا حامد هم بلند بشه .توی ماشین نشستیم و حرکت کردیم.
.........
به زور تونستم حامد رو راضی کنیم تا بریم اول بیمارستان و دستش رو شست و شو بدن و معاینه کنن.اونم به زور مجبور شد رضایت بده .
فرشید جلوی بیمارستان ایستاد .خواست پیاده بشه که رو بهش گفتم:داداش لازم نیست تو بیای .من میبرمش .تو فقط زنگ بزن به اقا محسن ببین اونا چیکار کردن .
فرشید:باشه زنگ میزنم ولی منم میام .شاید کمک نیاز داشتید.
کیان: سری تکون دادم و حامد رو بردیم داخل اتاقی که پرستار گفت.قبلش حامد گوشیش رو داد دست من و خودش داخل رفت. سری از تاسف به خاطر کاراش تکون دادم و پشت در نشستیم.
.......
پرستار بیرون اومد و با گفتن اینکه کارش تموم شده و براش سرم زدن دور شد.خواستیم بریم داخل که صدای تلفن به گوشمون خورد.
دستم رو توی جیب پیراهنم کردم و گوشی رو در آوردم. با دیدن اسم(نورا خانم) فهمیدم بدبخت شدیم و نامزدش زنگ زده.
رو کردم سمت فرشید که کنجکاو نگاهم میکرد و لب زدم:نامزدشه😐
فرشید: سریع نگاهی به اتاق حامد انداختم که دیدم به خاطر اثر سرم و داروهایی که دکتر گفت براش زده خوابیده و بازوش باند پیچی شده بود.
رو به کیان گفتم: من نمیدونم .من جواب نمیدم.
کیان: ای بابا خب اگر جواب بدیم که میپرسه حامد کجا هست .اگر هم جواب ندیم که نگران میشه.
به اجبار دکمه وصل شدن تماس رو زدم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم و لب زدم:سلام .
نورا: سلام .ببخشید شما؟من به گوشی نامزدم زنگزدم.
کیان: ببخشید شما باید خانم طاهری باشید .
نورا: بله و شما؟
کیان: من همکار و دوست حامد هستم .یه مشکلی براش پیش اومد که گوشیش دست من هست.
نورا: آهان. باشه.ببخشید مزاحم شدم لطفا بگید حامد هر وقت تونست بهم زنگ بزنه.
کیان: چشم حتما .
خواستم خداحافظی کنم که از شانس بدم همون موقع پرستار دکتری به نام دکتر خالقی پیج کرد.بخشکه این شانس که من دارم.یه بار نشد یه کاری رو تا آخرش بتونم درست تموم کنم.
نورا: ببخشید اقا شما بیمارستان هستید؟؟؟ توروخدا راستش رو بگید اتفاقی برای حامد افتاده؟؟
کیان: چ.. چی؟راستش یکم دست حامد آسیب دیده .برای همین اومدیم بیمارستان.به خدا چیز خاصی نیست الانم به خاطر سرم خوابیده .
نورا: توروخدا آدرس بیمارستان رو بدید .من باید بیام همین الان.
کیان: خانم لازم نیست شما بیاید .ماهم کارمون داره تموم میشه .
نورا: نه لطفا آدرس بدید .خواهش میکنم.
کیان: باشه .بیمارستان امام حسین هستیم.میدونید کحا هست یا آدرس دقیق بدم؟
نورا: نه بلد هستم . ممنون .من تا یکم وقت دیگه میام.
کیان: خواهش میکنم .خداحافظ
نورا: خدانگهدار.
فرشید: چیشد؟
کیان: چی چیشد ؟
فرشید:حالت خوبه؟دارم میگم نامزد حامد چی گفت؟
کیان:آهان.هیچی ادرس رو گرفت داره میاد اینجا .
فرشید:باشه. خوبه .ماهم بهتره بیرون باشیم تا حامد یکم استراحت کنه.
کیان: باشه بشین همینجا تا من برم براش آبمیوه بخرم .
فرشید:نمیخواد صبر کن من میرم . تو بمون اگر نامزد حامد اومد بهش بگی کجا هست.
کیان: باشه دستت درد نکنه.
فرشید: کاری نمیکنم🙂
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پ.ن.حامد❤️🩹
پ.ن.رفتن بیمارستان...
پ.ن.نورا میخواد بیاد دیدن حامد🥺
https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
سلام رفقا
شبتون بخیر
از همه ی رفقایی که میتونن رای بدن و به سن رای دادن رسیدن میخوام فردا در صحنه انتخابات حضور پیدا کنند و به اصلح ترین نامزد انتخابات رای بدن.
رای بدید تا مشت محکمی بر دهان دشمنان ایران و دشمنان شهید رئیسی بزنیم🙂😉
پس همه به عشق وطن ،وعده ما فردا پای صندوق رای ✌️
#به_عشق_وطن
#رای_میدهیم
رفقا بدونید رای دادن هر یک نفر میشه یه مشت محکم به دهان دشمنان کشور عزیزمون.