19.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گاندو_صدای_ماست
قسمت اول، رای سرنوشت ساز🇮🇷
به قول آقامحمد، یه سنگ هم یه سنگه دیگه!
میدونستی توی دور دوم انتخابات، هر کاندیدی که حتی "یک رای" بیشتر داشته باشه رئیس جمهور میشه؟
اون یک رای که تعیین میکنه کدوم تفکر روی کار بیاد، تویی، منم، اون کسایی هستن که ما قانعشون کردیم که همین "یک رای"ها اثرگذارن و اومدهن پای صندوق
توی این ساعتا و تا آخرِ مهلت رایگیری، سعی کنیم کوچه رو هموار کنیم...مسیر آبادی کشورمون رو باز کنیم(:🇮🇷
✊ @shout_editor13 | فریاد بیصدا
سلام رفقا
ظهرتون بخیر
رای دادید یا هنوز نرفتید؟؟😉
بریم یه پارت داشته باشیم و بعدش بریم رای بدیم😁
•°•°ره رو عشق°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۸۹ محمد: چ..چی؟الان حالش چطوره؟بهوش اومده؟ محسن:بهوش اومد اما چون حا
﷽
═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═
#پارت۹۰
محمد: محسن اول از همه من نیازی به درمان ندارم وحالم خوبه.دوم هم اینکه من میخوام پیش رسول باشم پس چه بزاری چه نزاری میرم پیشش.
حامد: آقا محمد میشه شما پیش داوود باشید و من کنار رسول باشم؟؟
محمد: خواستم بگم نه اما دلم نیومد.حامد خیلی وقته دلتنگ رسول بوده و حالا داره جلوی ما مراعات میکنه وگرنه هر کس ندونه من یکی خوب میدونم که حامد خیلی به رسول وابسته هست و برای هم عزیز هستن.نفس عمیقی کشیدم و گفتم:باشه فقط مراقب خودتون باش.
حامد : ممنونم اقا 🥺
محمد: با آوردن رسول و داوود و انتقال دادنشون به آمبولانس من کنار داوود نشستم و حامد هم به طرف آمبولانسی که رسول توش بود رفت و داخلش نشست.
حامد: کنار رسول توی آمبولانس نشستم و یه پرستار هم اومد کنارم نشست.چند تا دستگاه مختلف حتی توی این وضعیت و آمبولانس بازم رهاش نمیکردن.با بسته شدن در آمبولانس و حرکت کردن آمبولانس، دستای سرد رسول رو میون دستام جای دادم.با لمس دستش اشک توی چشمام جمع شد.چقدر وقت بود که با حسرت گرفتن دستاش زندگی میکردم؟چند روز بود که دیدنش برام شده بود آرزو؟ چند روز بود که دلتنگش بودم اما برای اینکه داوود و بقیه آروم باشن میریختم توی خودم؟
مگه چقدر تحمل دارم اخه؟رفیقم،برادرم،همونی که سالهاست باهاش هستم و همه جوره برام عزیزه توی این حال هست و معلوم نیست کی چشماش رو باز کنه .معلوم نیست کی بتونه باهام حرف بزنه و آرومم کنه.معلوم نیست وقتی چشمای قشنگش رو باز کرد میتونه حرف بزنه یا نه.
قطره اشکی از چشمم جاری شد.دستش رو بالا آوردم و بوسه ای روی دستاش کاشتم.چقدر دلتنگ بودم براش.چقدر آرامش گرفتم وقتی کنارمه.حتی با وجود اینکه حالش بده اما بازم خوشحالم که پیشمه.پرستار در حال چک کردن دستگاه ها بود اما من داشتم یه دل سیر داداشم رو نگاه میکردم.دلم می خواست ساعت ها بشینم کنارش و فقط زل بزنم به چشماش .اما حالا با چشمای بسته اش رو به رو هستم .دلم میخواست چشمای به رنگ شبش رو باز کنه اما معلوم نیست کی به آرزوم میرسم.
سرم رو پایین انداختم و اشکم رو پاک کردم .نمیدونستم باید چیکار کنم .حال گرفته ام دست خودم نبود .استرس اتفاقی که قراره برای رسول بیوفته لحظه ای ولم نمیکرد .
اگه نتونه حرف بزنه چی؟اگه خوب نشه چی ؟خدایا خودت کمک کن.تو که خودت هوامون رو داشتی و کمک کردی برگردن کمک کن این اتفاقاتم بخیر بگذره .نیمنگاهی به پرستار انداختم.کنارم نشست و اندازه ریزش قطره های سرم رو درست کرد.سعی کردم توی این مدتی که کنار رسول نشستم به خوبی دستاش رو بگیرم و نگاهش کنم.با تکونی که دستش خورد نگاهم خیره ی چشماش به رنگ شبش شد که باز بود.کپ کردم.پرستار سریع به طرفش اومد و مشغول بررسی حالش شد.اما من با بغض نگاهش میکردم.بغضی که توی گلوم چنبره زده بود بی اراده بود و نمیتونستم با وجودش کاری انجام بدم یا حرف بزنم.خواستم حرف بزنم که سرفه اش گرفت.دستش رو روی دهنش گذاشت اما چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که دستش خونی شد و اون موقع بود که فهمیدم چه اتفاقی داره میوفته.سریع بلندش کردیم.نباید توی حالت دراز کش بالا بیاره.با بلند کردنش خون بالا آورد و اون موقع بود که فهمیدم حالش چقدر بده و من نمیدونستم.پرستار سریع به سرمش دارو زد و کمک کرد دراز بکشه.رسول اما با چشمای خمار که مشخص بود بی حوصله هست و اثر داروی بیهوشی داره عمل میکنه بهم خیره شد.منتظر بودم حرف بزنه اما تازه به یاد آوردم که نمیتونه ک هنجره اش آسیب دیده.سرم رو جلو بردم و پیشونیش رو بوسیدم و زیر لب گفتم:داداش رسول بعد این همه مدت برگشتی کنارم .حق نداری بخوابی باید زود بلند بشی بریم خرید هامون رو انجام بدیم برای عروسیم.باشه؟من منتظرم که زود خوب بشی.
تمام حرف هام رو با بغض میگفتم و لرزش صدام کاملا مشخص بود اما با این حال رسول آروم چشماش رو بست و خوابید.چرا دوباره خوابید؟ پس مگه قرار نشد بیدار بمونه؟
پس چیشد؟؟🥺
رو به دکتر کردم و گفتم:پ..پس چرا خوابید؟
دکتر:نگران نباش .به خاطر بالا آوردن خون درد داشت و بهش دارد زدم اثر خواب آوریش زیاد بود و زود عمل کرد.این خون بالا آوردن ها باید براتون عادی بشه.حتی اگر عمل کنه و خوب بشه ممکنه تا چهار ،پنج ماه اول خون بالا بیاره و حالش بد بشه .اما به مرور زمان بهتر میشه .فقط باید امیدوار باشیم با عمل کارش حل بشه و خطر نداشته باشه.چون سرب خطرناک هست و اینکه بعد ساعت های زیادی اومده بیمارستان خطر داره براش.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پ.ن.حال رسول و خون بالا اوردنش💔
پ.نحرفای حامد دلم رو سوزوند❤️🔥
پ.ن.چرا خوبید🖤❤️🩹
https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
شهیدة🇵🇸
کانال یه دهه هشتادی!
ماموریت :جهاد تبیین📱
با ولایت تا شهادت
https://eitaa.com/shahydeh
#حمایتی
رفقا تازه تاسیس هست کانالشون اما فعالیت های زیبایی داره
حتما عضو بشید که پشیمون نمیشید😉
هدایت شده از عــشاق الــحــســیــن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه قشنگه حتما ببینید 🥺💔
ممنون میشم در این مورد حرفی نزنید.چون همون طور که خودتون کار دارید منم کار دارم.اینکه من برای اینکه آروم بشم و حالم خوب بشه رمان مینویسم دلیل نمیشه که بیکار هستم.پس درک کنید و قبول کنید کانال های دیگه ام همینطور هستن.
- تا حالا شده دلت برای بغل کردن
آدمی تنگ بشه که تا حالا بغلش نکردی؟!
+ بله، آغوش امام حسین علیهالسلام..
#آقایاباعبدلله🤍
https://eitaa.com/romanFms
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقایامامحسین؛
یک لحظه به حال خویش مگذار مرا
من مال توام به غیر مسپار مرا . .:))
https://eitaa.com/romanFms