13.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین
دعای مستجاب مادرم....
#اباعبدالله
#سرباز_امام_زمان
سخت خودمه_کپی ممنوع_فور کنید
https://eitaa.com/romanFms
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همین ساعت همین لحظه
الان باید حرم بودم...🖤
#اربـآب_حـسیݩ
#سرباز_امام_زمان
کپی ممنوع _فور لطفا
https://eitaa.com/romanFms
•°•°ره رو عشق°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۹۶ محمد:به همراه محسن به طرف طبقه دوم رفتیم.سوار آسانسور شدیم .تکیه
﷽
═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═
#پارت۹۷
محمد: دیگه خسته شدم .سرم رو به دیوار تکیه دادم.چشمام رو بستم تا شاید برای دقایقی از آشوب درونم کاسته بشه.دستی روی پام گذاشته شد.لای پلکام رو باز کردم و خیره شده به محسن که دستش رو روی پام گذاشته بود.دوباره چشمام رو بستم و بدون حرف موندم.صدای محسن منو از آشوبی که مثل باتلاق بود و داشتم توش دست و ما میزدم بیرون کشید و نجات داد.
محسن:محمد درد نداری؟دست و پات درد نمیکنه؟
محمد:نه خوبم .فعلا خوبم اما نمیدونم این خوب بودنم چقدر طول میکشه.
محسن:محمد آروم باش.یکم امید داشته باش.
محمد: محسن باور کن نگرانیم برای خودم نیست.نگرانم برای حال رسول که نمیدونم خوب میشه یا نه.نگرانم برای داوودی که توی این مدت اینقدر روش فشار بوده که سکته کرده.محسن چطور باور کنم ؟چطور باید باور کنم که یه جوون به سن و سال داوود سکته کرده باشه؟
من چطور باید ببینم زجر و درد رسول رو موقعی که میخواد حرف بزنه اما نمیتونه؟چطور باید ببینم
محسن:نمیگم نگران نباش.میدونم نمیتونی نباشی.من که تازه چند وقته باهاشون آشنا شدم بهشون عادت کردم و نمیتونم سختی هاشون رو ببینم .تو که سال هاست ،به عنوان فرمانده و برادر کنارشون هستی .پس طبیعیه که نگرانشون باشی ،اما به نظرت منطقیه که به خاطر اینکه نمیدونیم هنوز اتفاقی افتاده یا نه اینطور زانوی غم بغل بگیریم؟؟
بهتره همونطور که خودت سه ساعت پیش گفتی امیدت به خدا باشه.
محمد: نمیدونم دیگه نمیدونم چیکار باید کنم.محسن نباید به عنوان یه فرمانده اینقدر ضعیف باشم اما انگار فشار این اتفاقات داره کمرم رو خم میکنه.محسن نباید جلوی نیروهام که حال خودشون بدتره اینطور باشم اما نمیشه .هر کاری میکنم اما نمیشه .
محسن:میشه فقط امید داشته باش.الان همه ی بچه ها چشم امیدشون به تو هست. وقتی ببینن تو اینجوری شدی که اونا بدتر میشن.
محمد: خواستم خرفی بزنم که صدای قدم های کسی رو شنیدم.سرم رو بلند کردم .دکتر از اتاق اومد بیرون.نمیدونم چطور بلند شدم اما حس درد توی پام بدجور برام درد آور بود.سمتش رفتیم.هممون فقط خیره بودیم اوی چشماش و منتظر یه خبر خوب بودیم.یه خبری که بتونه اروممون کنه .دکتر با دیدن وضعیتمون خودش به حرف اومد.
دکتر: خب ببینید عمل خیلی خطر ناک و مشکلی بود.اینکه مدتی از وجود سرب به داخل معدش میگذشت کار رو سخت کرده بود.برای همین خون بالا می آورد.معدش رو شست و شو دادیم.عمل هم خداروشکر خوب پیش رفت و خب این خیلی عجیب بود که بتونه تحمل کنه و این عمل خیلی دردسر براش داشت.اما خداروشکر خوب پیش رفت.یه مدتی حدودا دوماه گاهی اوقات به خاطر سرب خون بالا میاره که باید قرص و داروهاش رو سر موقع بخوره.احتمالا تا نزدیک یک ماه نتونه حرف بزنه و حتی درد زیادی در ناحیه گلو و جایی که عمل شده براش به وجود میاد که باید تحت نظر باشه تا بدتر نشه.
محمد: خوب میشه دیگه؟
دکتر:توی کار ما هیچ چیزی حتمی نیست.فقط میتونم بگم خدا تا اینجا خیلی هواشو داشته که بتونه تحمل کنه .مخصوصا با وضعیت بد و خطرناک قلبش.امیدتون به خدا باشه.
محسن:کی بهوش میاد دکتر؟
دکتر:الان به بخش مراقبت های ویژه منتقل میشه .راستش نمیتونم بگم دقیق کی بهوش میاد . با وضعیتی که داره ممکنه هر موقعی بهوش بیاد.میتونه یک ساعت دیگه باشه.میتونه یه روز دیگه باشه.میتونه یک هفته دیگه باشه.نمیشه دقیق گفت و خب البته یکی از دلیل های اصلیش این هست که ما تا به حال موردی مثل ایشون نداشتیم .بازم میگم خدا هواش رو خیلی داشته انشاالله از اینجا به بعدم هواش رو داره:)
محمد:م ممنون
دکتر: خواهش میکنم.با اجازه
محمد :دکتر رد شد و رفت.ایستادیم یه گوشه .همون موقع در باز شد و پرستار ها تخت رسول رو بیرون آوردن.اروم با پاهایی که لرزشش تقصیر خودم نبود به سمتش رفتم.رو به پرستار گفتم چند لحظه صبر کنه.نگاهی به صورت رنگ پریده رسول انداختم.بمیرم براش.دور گلوش باند پیچی بود و با گردنبند های مخصوص گردنش رو بسته بودن تا تکون نخوره.صدای گریه اروم بچه هارو شنیدم اما خودم نتونستم اشک بریزم.دستش رو بین دستام گرفتم و زمزمه کردم:یادت نره قول دادی پیشم باشی .نمیخوای که بدقول بشی؟بلند شو که الان بیشتر از هر موقعی نیاز دارم که باشی 💔
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پ.ن.حال رسول و حرف های دکتر...
پ.ن.الان بیشتر از هر موقعی نیاز دارم که باشی💔
https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
چرا هر سال محرم که می رسه جای یارانت را قاب عکسشون پر میکنه؟ ❤️🩹
هنوز چشمانت گرم بود از اشک برای حاج قاسم که داغ آقا سید بهش اضافه شد..
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜•https://eitaa.com/romanFms
مثلاً اربعین بری تو حرمش بگی:
من غرق ِ دنیامم فکری به حالم کن ؛
خیلی بدی کردم آقا حلالم کن . .
#اباعبدالله