سلام.
رفقا امروز قراره جدا از پارت ، فعالیت گاندویی داشته باشم
پس لطفا یکم کمک کنید امارمون بالا بره که منم خوشحال بشم 🥺
پارت ساعت ۲ ارسال میشه 🌱
•°•°ره رو عشق°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۳۴ محمد: توبیخ میشید تا یاد بگیرید بدون هماهنگی کاری نکنید. نگاهی ب
﷽
═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═
#پارت۱۳۵
نورا: هیچی خبرا که پیش شماس.
حامد: من که خبری ندارم .شما چه خبر😁
نورا: دیروز با مامان رفتم لباس عروس هارو دیدم.خیلی ناز بودن حامد 🥲
حامد: به به خیلیم عالی.چیزی پسندیدی؟
نورا:آره اما قرار شد بعدا که سرت خلوت شد و نزدیک عروسی باهم بریم بخریم.
حامد:خیلی خوبه. نورا جان من یه پیشنهاد دارم که اگر دلت بخواد میتونیم انجامش بدیم.
نورا: چه پیشنهادی؟
حامد:اگر بخوای میتونیم به جای اینکه جشن عروسی بگیریم، بریم کربلا .
نورا:و..وا.واقعا؟🥺
حامد : آره عزیزم.نظرت چیه؟
نورا: خیلی خوبه. خوب نیست عالیه😍
حامد:با بقیه هم مشورت میکنیم انشاالله که جشن عروسی تو بین الحرمین بشه😉
نورا:انشاالله.
الان داری کجا میری حامد ؟
حامد:بریم بام تهران.نورا: باشه بریم.
نورا : نزدیکای بام بودیم که حامد ماشین رو نگه داشت.با تعجب نگاهش کردم.لبخندی زد و گفت.
حامد : به بستنی فروشی اشاره کردم و با لبخند گفتم :چی میخوری برات بخرم؟
نورا :با خنده گفتم :هر چی خودت خوردی برا منم بگیر .
حامد:چشم.با اجازه😉
نورا:حامد که رفت منم گوشیم رو در آوردم و بازش کردم.نیم نگاهی به بستنی فروشی انداختم که حامد به همراه فروشنده بیرون اومدن تا براش بستنی رو بده.با دیدنش لبخندی زدم و خیره شدم به صفحه گوشی.داشتم توی کانال ها چرخ میزدم که پیامی برام اومد.از یه شماره ناشناس بود.ابروهام بالا پرید.یعنی کیه؟؟
دوباره نگاهی به مغازه انداختم.حامد داشت پول فروشنده رو میداد. روی پیام زدم.یه عکس بود.بازش کردم .از شانس بدم نت ضعیف بود.
بالاخره باز شد .
با دیدنش جونم به یکباره تموم شد.
انگار یکی دستش رو گذاشته باشه روی گلوم و فشار بده نمیتونستم نفس بکشم.
ضربان قلبم به یکباره به طرز عجیبی بالا رفت.
یه چیزی انگار راه نفس کشیدنم رو بسته بود. بغض بود ؟چی بود مگه که اینحور داغونم کرد.
دستام میلرزید.لرزش بدنم بی اختیار بود .نگاهم به حامد خورد که داشت با لبخند به طرف ماشین میومد.
گوشی از توی دستم افتاد .
نگاهم اما خیره به عکسی بود که هنوز روی صفحه گوشی خودنمایی میکرد .
حامد در رو باز کرد و نشست.
با لبخند خواست حرف بزنه که انگار با دیدن من متعجب شد که در یک لحظه لبخندش از روی صورت پاک شد.با لرزش وحشتناکی که صدام داشت به زور و بد لکنت وحشتناکی لب زدم:ا..ای..این ...چیه؟؟
حامد:بستنی رو که گرفتم از خیابون رد شدم و به طرف ماشین حرکت کردم.داخل ماشین که نشستم خواستم حرفی بزنم که با دیدن چهره رنگ پریده نورا حرفم توی دهنم ماسید.
به شکل عجیبی دستش میلرزید.
چشماش میلرزید و نشون از بغض و اشک میداد.
با لکنت پرسید این چیه .
نگاهم به گوشیش که روی کیف افتاده بود کشیده شد.امکان نداشت. همچین چیزی غیر ممکن بود .
با صدای نورا با شک سرم رو بلند کردم.فریاد زد .
نورا:حامد میگم این چیهههه؟؟؟؟؟
این چه عکسیه؟؟؟
حامد:نمیدونم .نورا به خدا قسم من از هیچی خبر ندارم.
نورا:خبر نداری پس این عکس چیه .
حامد ثابت کن بهم.
بگو دروغه .بگو دارم اشتباه میکنم.😭😭😭
حامد: نورا آروم باش .آروم باش خانمم. به خدا برات توضیح میدم.
این اصلا دروغه.اصلا همین حالا زنگ میزنم اقا محمد باهاش حرف بزنیم.
نورا :خیلی بی معرفتی حامد .خیلی نامردی.
حامد: از ماشین پیاده شد.
بدون مکث در رو باز کردم و پشتش دویدم.صداش میزدم اما محل نمیداد.چادرش رو گرفتم و داد زدم:نورا جون من صبر کن.
بالاخره ایستاد.با چشمای اشکی بهم خیره شد.لب زدم:نورا به خدا...
نزاشت ادامه بدم و با فریاد گفت .
نورا: ازجلوی چشمم دور شو حامد. برو بی معرفت. همه بهم میگفتن عشق بدترین تجربست اما باور نکردم .حالا باور میکنم.حالا میفهمم .آره عشق بدترین تجربست😭خداحافظ عشق گناهکار من🥺💔
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پ.ن.داره چه اتفاقی میوفته😥
پ.ن.عشق بدترین تجربست💔
پ.ن.خداحافظ عشق گناهکار من🥀
https://eitaa.com/romanFms
43.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ باحال و هوای پارت ۱۳۵🥀💔
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه هااااا توراه برگشتیم
توی ابرررریم
هیچی پیدااا نیسسس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهت این دختر کشت منو
کنار تابوت مادرش و برادرش
بعد تر فهمیدم اسمش ملیکاست
ملیکا خودش یه مستند بود💔💔
https://eitaa.com/romanFms
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه هاااا ابرا ها را دیدین😍
ما توی کوه های زیبای شمال بودیم در راه برگشت رفتیم توی ابراااا همه جارا گرفته بود
هیچی جلومونا نمیدیدیم
انقدرررر هم سرررد بوووود
من یخ زدم