eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.3هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://harfeto.timefriend.net/17276325110658 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۴۰ محمد: با رسیدن به سایت سریع از ماشین پیاده شدم و داخل رفتم. به ط
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ نورا: بعد از تماس اون مرد که به گفته خودش دوست حامد بود وارد صفحه شدم و فیلمی که برام فرستاده بود رو باز کردم. با دیدنش نفسم رفت .فقط تونستم جیغ بزنم و اسم حامدم رو صدا بزنم . آقاجون:با چیزی که دیدم ترسیدم.نورا هم حالش بد بود .سریع گوشی رو برداشتم و شماره ی محمد رو گرفتم.سریع جواب داد .خواستم حرفی بزنم که نورا گوشی رو با خواهش ازم گرفت. نورا:گوشی رو که گرفتم با گریه گفتم:اقا محمد حامد من کجاس؟ 😭 شوهر من کجاس ؟ این چه فیلمیه که برام دادن . آقا محمد بگو حامدم وپیدا کردی. بگو شوهرم رو پیدا کردیی😭😭😭 محمد: خانم لطفا درست توضیح بدید .چه اتفاقی افتاده؟چیزی در مورد حامد دیدید؟ نورا:حالش بد بود اقا محمد😭 استخون پاش شکست.صداش رو شنیدم.داد زد .سرش رو فشار میداد تا داد نزنه اما داد زد😭 محمد :با حرفی که نورا خانم زد پام شل شد و روی صندلی فرود اومدم.برای زنش دادن که زهر چشم از هممون بگیرن. بهش گفتم فیلم رو برام بفرسته و تلفن رو قطع کردم.نگاهی به بچه ها انداختم. با تعجب نگاه میکردن.دستی به موهام کشیدم و لب زدم:امشب بعد از برگشتمون یه سری اتفاقات افتاد ....... (تمام اتفاقات رو گفت) حالا یه فیلم برای نامزد حامد فرستادن.نامزد حامد هم با دیدن اون فیلم حالش بد شده. .......... رسول: توی خونه حال هیچ کدوممون خوب نبود.من یه طرف به دیوار زل زده بودم و داوود هم یه طرف. کیان هم هی به ما نگاه می‌کرد و هوفی از سر کلافگی میکشید و دوباره سرش رو پایین می انداخت. حال نداشتم .یه چیزی انگار راه تنفسم رو بسته بود.بغض بود انگار.اروم از جام بلند شدم .نگاه کیان و داوود به سمتم کشیده شد.سریع از جاشون بلند شدن.روی برگه نوشتم :میخوام برم سایت.باید خودم دنبال ردی از حامد بگردم. داوود :با نوشته ای که رسول نشون داد سری تکون دادم .نمیتونستم بزارم بره. لب زدم :نه رسول .نمیشه .تو حالت هنوز خوب نشده. رسول: با بغض نوشتم:چطور توقع داری وقتی داداشم نیست بشینم و دست روی دست بزارم. همون لحظه قطره اشکی از چشمم روی برگه افتاد .پس ریخت.بالاخره ریخت. داوود و کیان که انگار فهمیدن حالم بده و چاره ای جز قبول کردن ندارن راضی شدن.به زور بلند شدیم و همگی حاضر شدیم.ایندفعه این فضارو هم دوست نداشتم. خونه خودمون یادآور خاطر خانوادگی هست و اینجا هم یادآور خاطرات حامد و کارامون . توی ماشین که نشستیم داوود عقب نشست. کیان حرکت کرد و به طرف سایت رفتیم. با صدای سرفه سرمون رو به عقب چرخوندیم.داوود پیرهنش رو چنگ زده بود و سرفه میکرد .ترسیده نگاهی به کیان انداختم.سریع ماشین رو نگه داشت . کیان:سریع در رو باز کردم و دکمه اول پیراهن داوود رو باز کردم تا بتونه نفس بکشه.بطری آب رو برداشتم و سرش رو نزدیک دهنش کردم تا بخوره.یه قلوب بیشتر نخورد و سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد و دستش رو روی قلبش گذاشت.نگاه ترسیده من و رسول روی داوود بود .این مدت اصلا هواسمون به داوود نبود.همش یا درگیر پرونده بودیم یا اتفاقاتی که داره پشت سر هم برامون اتفاق میوفته .این وسط اقا محمد و داوود اصلا به حالشون توجه نکردن و داروهاشون رو نخوردن.سریع قرص داوود رو از توی جیب کاپشنش در آوردن و یدونه گذاشتم توی دهنش.حال تکون خوردن نداشت.دستم رو پشت کمرش گذاشتم ک یکم آب بهش دادم و دوباره سرش رو به صندلی گذاشتم. منتظر موندم تا یکم حالش بهتر بشه و نفسش جا بیاد.چند دقیقه نگذشته بود که لای پلکاش رو باز کرد و به ما خیره شد. داوود: نگاه نگران رسول و کیان رو حس،میکردم.درد قلبم خیلی بیشتر شده بود و این احتمالا برای فشار و استرس امروزه.با دردی که این روزا بابت قلبم دارم تازه رسول رو درک میکنم که قبل از عمل قلبش چه درد وحشتناکی رو تحمل میکرده و تا حد امکان بروز نمیداده. رو به رسول لب زدم:وای تو چطور میتونستی درد قلبت رو تحمل کنی🤦‍♀واقعا کار خیلی سختیه. رسول:لبخند محوی زدم و سرم رو پایین انداختم.شایدم هنوز دارم تحمل میکنم .از بعد عمل قلبم دردش آرومتر شده اما هنوز درد پیوند رو باید تحمل کنم و این خودش یه مشکل بزرگ میون تموم دردام هست. کیان:از حال داوود که اطمینان پیدا کردم حرکت کردم.از توی آیینه میدیدم که همش دستش روی قلبش هست .پس هنوز درد داره.نچی ‌گفتم که نگاه هر دوتاشون به روم اومد. سری تکون دادم و چیه ای گفتم که بی خیالم شدن . اونا بی خیال شدن اما من نمیتونم بی خیال حالشون بشم.فعلا که رسول بهتره اما داوود داغونه .فرمون رو چرخوندم و به طرف بیمارستان حرکت کردم‌.نگاه کنجکاوشون رو حس کردم اما حرفی نزدم و اوناهم چیزی نگفتن. جلوی بیمارستان ترمز کردم که نگاهشون به سر در ورودی افتاد و تازه فهمیدن کجا اومدیم. ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن.حامدم کجاست💔 پ.ن.و رسولی که میخواد دنبال داداشش بگرده🥲 پ.ن.درد داوود ❤️‍🩹 https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
رفقا ازتون میخوام حتما حتما عضو زاپاس باشید تا اگر مشکلی برای کانال پیش اومد ادامه فعالیتمون در زاپاس باشه🥲 https://eitaa.com/romanmfm بفرمایید اینم لینک زاپاس پارت های رمان از فصل اول تا اینجای رمان به صورت منظم بدون پیام اضافه ای در کانال زاپاس قرار داره😉
۱-سلام.فعلا خیر ۲-نظر لطفتونه🥺 ۳-عزیزید .خواهش میکنم
سلام.عزیزید .بله درسته .چشم انشاالله
هیچکس ویرانی‌ام را حس نکرد وسعت تنهایی‌ام را حس نکرد در میانِ خنده‌های تلخِ من، گریه‌های پنهانی‌ام را حس نکرد!:)
هدایت شده از مدافعان ولایت
همسایه جان کانال ꧁ره رو عشق꧂ ۱k شدنت مبارک ایشالا ۱۰kشدنت❤️❤️
ممنونم از لطفتون انشاالله ۱k شدن کانالتون☺️❤️‍🩹
کانال ره رو عشق۱kشدنتون مبارک♥️ ان شاءالله اعضای کانال به۱۰kبرسه تبریک عرض کنیم خدمتتون😉
کاش میشد خودمو بغل کنم. به قلبم بگم ممنونم که تا اینجا پشتم بودی . بابت تموم سختی هایی که کشیدی معذرت میخوام💔 خودنوشت✏️