(فلش بک)
رسول برای تحقیق این پرونده سخت خودم وارد عمل شدم به یک متروکه رفتم تا تحقیقمو اونجا انجام بدم .
وارد شدم و جایی نشستم همه آنتنو وسایلم را نصب کردم و آماده برای تحقیق شدم از اون اتاقم بیرون اومدم وارد اتاق دیگری شدم اون اتاق بسیار تاریک بود. چراغ گوشیم را روشن کردم راهم را که ادامه دادم به یک جسد برخورد کردم پس از بررسی فراوان فهمیدم که به تازگی این فرد مرده است خواستم برای مدرک جمع کردن بروم از توی کیفم پلاستیکهای مخصوص را بردارم که نمیدونم چی شد دیگر هیچی نفهمیدم و همه جابه سیاهی مطلق پیوست
ناشناس: دستور داشتم مغز متفکر تیم محمد اینا را از کار بندازم نه اینکه کاری کنم دیگر زنده نباشه از آنجایی که محمد به رسول خیلی اعتماد دارد میخواهم کاری کنم اعتماد محمد و تیمش به رسول یعنی همون استادشون سرد بشه برای همین فهمیدم یه روز قصد دارد برای تحقیق به جایی برود من هم برای کارم به آنجا رفتم کارم رو شروع کردم
به دستور رئیسم یک فرد مهم را کشته بودم اون فرد رو داخل اتاق گذاشته بودم که وقتی رسول وارد اونجا شد بیهوشش کردم اسلحه و هر چیزی که ربطی به کشت اون فرد داشت رو از اثر انگشتهای خودم پاک کرد و با دستکش به دستان رسول کشیدم و همان جا گذاشتم و از متروکه خارج شدم
چندساعتی گذشت
رسول: با اون ضربهای که بهم خورده بود چند ساعتی احتمال میدهم که بیهوش بودم چشمانم را که باز کردم دیدم دور و برم پر بود از ماموران پلیس حتی دیدم آقا محمد اینا یه گوشهای ایستادند با چهرهای آویزان به من نگاه میکند خواستم بروم پیششون و ازشون سوال که دیدم نمیتوانم تکان بخورم چون دستم را یکجا بسته بودم نگاهم به آقا محمد خورد که داشت به من آرام آرام نزدیک میشدتا اینکه یک طرف صورتم به شدت سوخت دستم را رو صورتم گذاشتم وبا تعجب پرسیدم
چرا؟
محمد:نزدیک شدمو سیلی ای به رسول زدم که ای کاش نمیزدم درسته بهش اعتماد دارم وقلبم یه چیز دیگری میگفت اما مدارک ها واثر انگشت ها چیز دیگری رو به من میفهماندند
واقعا اینطوری میخواد بشه میخواد اینطوری تموم بشه توی این افکارم بودم که صدای رسول به گوشم خوردم که از من میرسید چرااین کارو کردم😶
من هم جواب سؤالش رو دادم
محمد:چرا .واقعا نمیدونی رسول😕
رسول :محمد داشت میرفت که مچ دستشو گرفتم وگفتم .
محمد تو واقعا منو اینطوری شناختی😭
محمد:اما رسول اثر انگشتهای تو ومدارک یه چیز دیگرو میگه
خواستن رسول رو وارد ماشین کنن که رسول با اشک های حلقه شده در چشم روبه من کردو گفت
محمد تو منو بیشتر از همه میشناسی لطفا پیگیری کن خواهشششش میکنم داداشم😭
چرا اینو گفت برای چی منو دودل میکنه😭😭
زمان حال
[چند ماه بعد]
راوی:چند ماهی هست رسول زندانه و هنوز چیزی یه پرونده نه اضافه شده ونه کم
قراره فردا حکم رسول اعلام بشه
محمد بچه هارو برای جلسه به اتاقش خواند . بچه ها بعد از اجازه وارد شدن محمد شروع به توضیح کارهای چند روز اخیر و ادامه ی پرونده کرد
محمد:بچه ها ما الان میتونیم بگیم ما دوتا پرونده در دست داریم یکی بردن اخبار هایمهم از ما برای دشمن ودیگری پرونده اون فرد مهم ورسول
که خوشبختانه ما اون رئیسی که اخبار های مهم رو میبرد رو دستگیر کردم
ومتاسفانه از پرونده رسول چیزی نه کم شده ونه زیاد
[ فردای اون روز]
محمد:با ناراحتی زیاد وبا چشم های اشکی از دادگاه خارج شدم به سمت سایت حرکت ...رسیدم وبا بچه ها روبه رو شدم
داوود:سلام آقا چیشد رسول آزاد میشه ایول میدونستم.....اقا..آقامحمد چراناراحتید
نه نگید که............اقا رسول اعدام میشه
محمد:دیگه نتوستم روبهرو داوود بایستمو به حرفاش گوش بدم سریع وارد اتاقم شدم یه با دیدن آقای عبدی جا خوردم
محمد: سلام آقا.
عبدی:سلام محمد جان چرا انقدر پریشونی تعریف کن یکم
محمد:چرا خوشحال باشم از یه طرف رسول داره بعداز ظهر اعدام میشه واز یه طرفی نمیدونم حرف کیو باور کنم واقعا خسته شدم
عبدی:محمدجان دنیا جوریه که آدمای گناهکارو به سزای اعمال خودشون وآدمای خوب رو هم به سزای اعمال خودشون میرسونن
پس بسپار به خودش که همه چی رو جفت وجور میکنه
محمد:با حرف های آقای عبدی کمی آروم گرفتم شروع به کمی ازانجام کارهام شدم
[بعد از ظهر]
رسول :داشتن آماده میشدم این چند روز داشتم فکر میکردم که با این کار شهیدحساب میشم؟
هیچی برام مهم نبود فقط امیدم به خدا بود
فردی اومدو چشمام روبست و منو با خودش برد وقتی که حس کردم رسیدیم چشمام رو باز کرد
[موقعیت سایت]
داوود :داشتم وسایلمو جمع میکردم که تلفنم زنگ خورد فرد ناشناسی بود برای همین رفتم پیش آقا محمد
ناشناس: وقتی که ماموران امنیتی رئیسمو گرفتن دیگر کسی رو برای اینکه من را تهدید به کشتن خانوادهام کند رو نداشتم برای همین با خیال راحت میخواستم بروم اعتراف کنم چون پای یک فرد بیگناه وسط بود برای همین بر اساس تحقیق اون پسر من تلفن یکی از افراد تیمش رو داشتم شمارش رو
گرفتم پس از چند بوق برداشت
ناشناس:سلام آقا محمد؟
داوود :آقامحمد گوشی رو از دستم گرفتو جواب داد
محمد:بله خودم هستم
ناشناس:خبری از اون فردی که اسمش رسول هست میخواستم چیشد آزاد شد
محمد:تا اسم رسول اومد از جا پریدم وگفتم :
چطور ؟
ناشناس: میخواستم اعترافی رو بکنم (تعریف کردن تمام ماجرا)
محمد:چییی چرا اینارو الان به من بگی
راوی : محمد پس از قطع کردن گوشی بدون اینکه از آقای عبدی اجازه بگیرد به طرف دادگاه حرکت کرد وقتی که به آنجا رسید به طرف محل جایگاه اعدام ها رفت وبا صدای بلند اما لرزان فریاد زد که دست نگه دارید .
فردی که پاش لب چهارپایه بود یک لحظه ایست کرد محمد به طرف مسئول اونجا رفت و کارتاش را نشان داد و تمام قضیه را برایش تعریف کرد و از آن خواست که رسول را آزاد کند رسول را پایین آوردند اما رسول به خاطر کمی استرس حال خوشی نداشت محمد رسول در آغوش گرفت و با صورتی که هم اکنون خیس شده بود رو به رسول کرد و گفت:
داداش رسول من واقعاً متاسفم من نمیتونم این کار زشتم رو جبران کنم این تهمتی که زدم تا ابد روی دوشم سنگینی میکند
درسته کارم زشت بود اما ازت میخوام منو حلالم کنی.
رسول: من از قبل میدونستم آخر به کارتون پی میبرید و همیشه به فکر شما بودم اینو بدونید من هیچ وقت از دست شما ناراحت نمیشم و نخواهم شد
راوی :وهمکنون الان دو برادر هست که پس از سختیه فراوان بهم رسیدن
پایان این حکایت بزرگ☘
https://harfeto.timefriend.net/17249255787259
اینم لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد پارت های دلی دوستانمون😉🥲
•°•°ره رو عشق°•°•
https://harfeto.timefriend.net/17249255787259 اینم لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد پارت
رفقا این ناشناس برای این هست که نظر در مورد پارت دلی داده بشه نه حمایت
"بسمربمَنیُسَبِّحُالرَّعدُبِحَمدِهِ"
سلام خدا بر جوانان پر پرشدهی وطن کہ برای امنیت در گوشہ گوشہے این خاڪ پرڪشیدند❤️🩹
سلام
روزتون شهدایی🙃:)
ختم صلوات خاصه امامرضا(ع) داریم به <<مناسبت شهادت امام رضا>>
«شهید احمدمحمد مَشلَب»
شهیدمدافع حرم لبنانی
که به دلیل علاقه و ارادت خاصشون به امام رضا(ع) نام جهادی «غریبطوس»
رو برای خودشون انتخابکردن.
جمعه نهم شهریور، ولادت این شهید عزیزه و همچنین قریب به ده روز دیگه شهادتآقاجانمون علیابنموسیالرضا🥀؛
کسانی که در صورت تمایل به مشارکت تعداد صلوات های ختم شده« #صلوات_خاصه »
رو به بنده اعلام کنید.
اجرتون با امامرضا و غریب طوس🙂:)
مطمئن باشید این شهید عزیز براتون جبران میکنه؛
آیدی بنده جهت اعلام تعداد صلواتخاصه ختم شده: ↓
@Gomnam_labbeyk_ya_hussenin
متن صلوات خاصه امامرضا(ع):
"اللهمّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ
وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ
صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائک"
پ.ن❕: با نشر این اطلاعیه، نگاه شهید و حضرت شمس الشموس(ع) شامل حال خود کنید.
#السلامعلیڪیٰاضامݧآهو 💛
#شهیدانہ
هدایت شده از رَهرُوانِ راهِ آرمان🕊
10.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_
خلاصه ک اینجوریاس🤙🏼😂🦦
رهرُوانِراهِآرمان🕊
https://eitaa.com/enghelab110
#حمایتی
فعالیت هاشون خیلی عالیه
از ایده های مختلف بگیر تا مطالب طنز و کلیپ و عکس های قشنگ
حتما عضو بشید که پشیمون نمیشید😉