eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://harfeto.timefriend.net/17276325110658 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پزشکیان: چاره‌ای نداریم FATF و برجام را حل کنیم حال این FATF چیست؟! گاندو پاسخ میدهد. https://eitaa.com/romanFms
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۶۲ رسول: به یه چشم بر هم زدن روز خاستگاری رسیدو حالا ما جلوی در خون
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ (دو هفته بعد) رسول:حدودا همه چی تموم شده.پرونده به پایان رسید .آرشام کریمی توی زندان خودکشی کرد ک ما هر کاری کردیم‌ زنده نموند.هاتف و سینا و سلطانی هم مجازات شدن. خانم سیما صادقی هم چون تهدید شده بود از کارش برکنار شد و اخراج شد و به چند ماه زندان رفتن محکوم شد. بچه های تیم اقا محسن چند دقیقه پیش به سازمان خودشون برگشتن. داوود و حامد هم دوروز میش برگشتن.حامد هم قرار شده سه روز دیگه گچ پاش رو باز کنه .بلیط هواپیما هم گرفتیم و قراره حامد و نورا خانم توی حرم اقا امام حسین مراسم عروسیشون رو بگیرن و به نوعی ماه عسلشون هم کربلا میشه. با پیگیری هایی که کردم تونستم یه کاری کنم که من و نازگل هم توی بین الحرمین خطبه عقدمون خونده بشه . تمام بچه ها هم گفتن میان .بچه های تیم خودمون و بچه های تیم اقا محسن. و همچنین اقا محسن و اقا محمد . از جام بلند شدم و از اقا محمد خواستم یه مرخصی چند ساعته بهم بده. به همراه حامد رفتیم سمت خونه نورا خانم.نازگل هم اونجا بود.سوارشون کردیم و به طرف مرکز خرید رفتیم تا لباس عروس و لباس برای عقدمون بخرن. نورا: وارد مغازه شدیم.پر بود از لباس های مختلف و قشنگ.دنبال مدلی بودم که توی ذهنم تصورش میکردم. با ایستادن کسی کنارم نگاهی بهش انداختم.حامد بود.لبخندی زدم و هر دو مشغول دیدن لباس ها بودیم.با دیدن یه لباس عروس بلند و قشنگ که چادر مخصوصش هم داشت لبخندی زدم و رو به حامد لب زدم: وای حامد اینو ببین. حامد: خیلی قشنگه.میخوای برو بپوشش . نورا: وارد اتاق شدم و سریع لباس رو پوشیدم.بيرون اومدم و نگاهی به خودم توی آیینه انداختم.خیلی خیلی قشنگ بود.حامد هم نگاهم کرد.لبخندی زد. با گفتن (همین رو میخوام)سریع داخل شدم و لباسم رو عوض کردم. بیرون اومدم و دادم به فروشنده تا حسابش کنه. به طرف نازگل و اقا رسول رفتم.با دیدن مدلی که شبیه چیزی بود که من پسندیدم لبخندی زدم و نازگل رو مجبور کردم همون رو بپوشه. با بیرون اومدنش لبخند عمیقی زدم .واقعا قشنگ شده بود.خودشم که انگار خوشش اومده لبخندی زد . ...... لباس هامون رو حساب کردیم و رفتیم بیرون.اقا رسول به طرف یه رستوران حرکت کرد . رسول: خانم ها خریدشون رو کردن.من و حامد هم که قرار شد همون کت مراسم خاستگاری رو بپوشیم تا به لباس خانما بیاد.بعد لز خوردن غذا به طرف پارک رفتیم. ....... ماشین رو جلوی در خونه نگه داشتم .پیاده شدیم .سریع لباس هارو در آوردم .داخل خونه گذاشتم و با گفتن من باید برم دیر کردم سریع به طرف سایت حرکت کردم.سر راه هم یه جعبه شیرینی خریدم و رفتم داخل.به همه تعارف کردم‌. ........ (یه هفته بعد) رسول: قدم گذاشتیم توی بین الحرمین. پا به پای هم. کنار هم داخل شدیم.اول سلام دادیم و بعد هم داخل قسمتی شدیم که قرار بود خطبه عقدمون رو بخونن.اول من و نازگل سرجامون نشستیم‌. ..... حالا وقت جواب نازگل بود.نگاهش کردم.با لبخند نگاهم کرد و سرش رو پایین انداخت.با صدای آرومی لب زد. نازگل: با اجازه اقا امام زمان و پدر و مادرم از الان تا ابد انشاءالله بله🙂❤️ رسول: لبخندی زدم و سرم رو پایین انداختم. رسول: با اجازه اقا امام حسین و اقا صاحب الزمان و بزرگترای جمع بله. حامد: از جام بلند شدم و رسول رو در آغوش کشیدم.بالاخره‌ داداشم داره ازدواج میکنه.خوشحالم که به کسی که می‌خواست رسید. نوبت من و نورا بود. نشستیم. ...... انگشتر رو توی دستش کردم.لبخندی زدم و زمزمه کردم: با بله ای که گفتی،زندگی خودم شدی🙂 نورا: اووو تو هم از این حرفا بلد بودی و رو نکردی؟ حامد: معلومه اگه قبلا رو کرده بودم ،الان خب تکراری میشد😁 نورا: حامد تو درست نمیشی. حامد:هر چی تو بگی خانمم. ...... رسول: نازگل جان. نازگل: جانم. رسول: هیچی نازگل: چیزی شده؟ رسول: نه چیزی نیست. نازگل:خب بگو .چرا نمیگی .طوری شده؟ رسول: نه فقط خیلی مراقب خودت باش. نازگل: برای چی؟ رسول: چون خیلی خوشگل شدی و میترسم چشم بخوری:) نازگل: تک خنده ای کردم و گفتم: مسخره رسول: به قول مولانا که میگه تو مرا جان و جهانی ؛ چه کنم جان و جهان را ؟ تو مرا گنج روانی ؛ چه کنم سود و زیان را..:')🌱🩵 نازگل: اووووو.کی میره این همه راهو.نه بابا اقا رسول و این حرفا. باورم نمیشه😁😂 رسول: باورت بشه.اقا رسولت بیشتر از اینارو هم بلده. نازگل: ماشالا اقا رسولم.حالا اقا رسول الان از نظرتون باید چیکار کرد؟؟ رسول: لبخندی زدم و زمزمه کردم: باید یه زیارت دونفره رفت اونم توی حرم اقا امام حسین . نازگل: بریم؟؟ رسول: بزن بریم🙂 ♡♡♡♡♡♡ پ.ن.با اجازه اقا امام زمان و پدر و مادرم از الان تا ابد انشاءالله بله🙂❤️ پ.ن.ماشالا اقا رسولم🥲 پ.ن.حامد و رسول ❤️‍🩹 پ.ن.ازدواج کردن🥺 https://eitaa.com/romanFms
لباس عروس نورا جانم🥲🥺
لباس عقد نازگلم🥺🥲
16.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ با حال و هوای پارت ۱۶۳🥲❤️‍🩹 کپی ممنوع ساخت خودمه
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
سلام.بله قبول دارم.منم به شخصه قبلا نمیبردم اما امسال چون راهم از مدرسه خیلی دوره و با اتوبوس باید برم اجازه دارم ببرم.ناخن روهم که هنوز گیر میدن.اتفاقا صبح گفتن کوتاه کنید همه🥲
13.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کجای جهانی ؟ به کوفه؟ به تهران؟ به غزه؟ به لبنان؟ مداحی زیبای حاج مهدی رسولی
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۶۳ (دو هفته بعد) رسول:حدودا همه چی تموم شده.پرونده به پایان رسید
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ رسول: دستش رو توی دستم گرفتم.اولین بار بود که دست زنی به جز مادرم رو گرفته بودم.برای هر دومون حس خاصی داشت و خجالت می‌کشیدیم. بعد از زیارت روی سنگ فرش های گوشه حرم نشستیم‌.نگاهی به چهره اش انداختم.لبخند زده بود و به گنبد طلایی نگاه می‌کرد. نگاه خیره ام رو حس کرد که به طرفم برگشت.لبخندی زد که چال گونه اش نمایان شد. آروم و با خجالت گفت. نازگل:چیزی شده؟؟چیزی روی صورتمه؟؟ رسول: نه .جایی ندیدم بگن مرد حق نداره به همسرش نگاه کنه. نازگل: رسول یه چیزی بهت بگم ؟؟ رسول: بگو عزیزم نازگل: خیلی خوشحالم. رسول: ابروم بالا پرید .با خنده نگاهش کردم و لب زدم: برای چی؟ نازگل: خوشحالم از بودنت.خوشحالم که پیشمی.رسول من بهت گفتم با شغلت مشکلی ندارم اما دلم نمیخواد زود از دستت بدم.پس مراقب زندگی من باش. باشه زندگیم؟؟ رسول: لبخندی زدم.دستش رو گرفتم و بالا آوردم و بوسه ای روی دستاش کاشتم:قول میدم تا وقتی زندم مراقبت باشم.نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره . نازگل: رسول باید هر روز خداروشکر کنم بابت اینکه هستی.چقدر خوبه که پیش همیم. رسول: درسته.و چقدر خوبه که عقدمون توی بین الحرمین خونده شد.امیدوارم خود اقا امام حسین و اقاابوالفضل مراقب زندگیمون باشن. نازگل: اوهوم.خواستم حرفی بزنم که نگاهم به روبه رو خورد.چند نفر داشتن به طرفمون میومدن.رو به رسول گفتم: رسول اونا رفیقات نیستن؟؟ رسول: چی؟؟ نگاهم رو چرخوندم که با دیدن بچه های تیم اقا محسن و خودمون و اقا محمد و اقا محسن لبخندی زد و متعجب بلند شدم.با لبخند سلام کردیم که متقابلا جوابمون رو دادن.رو به اقا محمد لب زدم: کی رسیدید؟؟مگه نگفتید پرواز شما دو ساعت دیگه میشینه. محمد: چی بگم برادر من.از دست این رفیقات مجبور شدم اینجور بگم.البته قرار بود یه ساعت دیگه برسیم اینجا اما ما زودتر اومدیم تا زودتر برسیم و به نوعی به قول بچه ها سوپرایزتون کنیم😁 رسول: خیلیم عالی داوود: تو حرف نزن فعلا.رو به نازگل خانم گفتم: زن داداش مبارکه.ان‌شاءالله خوشبخت بشید . نازگل: ممنونم ازتون.انشاءالله قسمت خودتون. داوود: سلامت باشید . رسول: همه بهمون تبریک گفتن .آقا محمد جلو اومد و لب زد. محمد: مبارکتون باشه . ان‌شاءالله زیر سایه اقا امام حسین زندگی خوبی داشته باشید. رسول و نازگل: ممنونم . محمد: حامد کجاس؟ رسول: حامد و نورا خانم رفتن زیارت.الانه که برگردن. خواستم ادامه بدم که نگاهم به حامد خورد که داشت به همراه نورا خانم به طرفمون میومد. لبخندی زدم و با چشم و ابرو بهشون اشاره کردم و لب زدم: دارن میان. داوود : به طرفشون چرخیدیم.با دیدنمون اونا هم متعجب نگاهمون کردن.لبخندی زدم و به طرفش رفتم.در آغوشش گرفتم.کنار گوشش لب زدم: مبارکت باشه داداش.خوشبخت بشید انشاءالله حامد: ممنونم. نازگل: به طرف نورا رفتم.همدیگرو بغل کردیم .با صدای آرومی لب زدم: مثل ماه شدی.مبارکت باشه آبجی خانم. نورا: قربونت بشم عزیزم.توهم خیلی خوشگل شدی .خوشبخت بشید. رسول: همگی به حامد هم تبریک گفتیم . ........ رسول: شب شده بود.همه توی اتاق های هتل بودن.از جام بلند شدم .به درخواست نازگل که هنوز ازم خجالت میکشید اون توی اتاق خودشون به همراه مادر و پدرش بود. منم پیش آقاجون موندم. گوشیم رو برداشتم و بهش پیام دادم بیاد بریم بیرون.چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که جواب باشه اش رو داد. از جام بلند شدم و پیرهنم رو روی تیشرت پوشیدم. خواستم در رو باز کنم که آقاجون از تو اتاق کوچیک بیرون اومد و گفت... اقاجون:رسول جان کجا میری ؟ رسول: با نازگل قراره بریم یکم بیرون. اقاجون: برو پسرم.به عروس گلمم سلام برسون. رسول: لبخندی به مهربونی آقاجون زدم و گفتم: بزرگیتون رو میرسونم.خداحافظ اقاجون: به سلامت.مراقب باشید. رسول: سریع رفتم دم اتاق نازگل وایسادم.با باز شدت در نگاهی انداختم. یه روسری کالباسی سرش بود و چادر عباش رو هم سرش کرده بود.لبخندی زدم : سلام بانو . نازگل: سلام.خوبی؟ رسول: شما خوب باشی منم خوبم🙂 نازگل: خداروشکر. کجا قراره بریم؟؟ رسول: هرجا شما بگی. نازگل: اوممم بریم یکم بگردیم توی بازار؟؟شنیدم انگشتر های کربلا خیلی قشنگن.میخوام مدلاش رو ببینم🥲 رسول: هرچی شما بگی عزیزم.بریم. نازگل :لبخندی زدم.خواستم حرکت کنم که دستم گرفته شد.نگاهی به کسی که دستم رو گرفته بود انداختم.رسول بود.نفس عمیقی کشیدم.خجالت رو باید کنار بزارم.حالا ما نامزد هستیم.پس خجالت نداره.لبخندی روی صورتم نشوندم و قدم برداشتیم. ...... به مغازه دار اشاره کردم یکی از انگشتر هارو بیاره.روی میز گذاشت.لبخندی زدم و توی دستم کردم.رسول هم ستش رو توی دستش کرد.خیلی قشنگ بود.رو به رسول گفتم: همینو بخریم؟؟خیلی قشنگه رسول. رسول: آره خیلی خوبه.همینو میخریم😉 نازگل: ممنونم. رسول: قابل خانمم رو نداره. ♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن.مراقب زندگی من باش.باشه زندگیم؟🥺 پ.ن.انگشتر ست💍❤️‍🩹💍 https://eitaa.com/romanFms
انگشتر ست اقا رسول و نازگل خانم🥺🥲
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
سلام رفقا شرمنده نمیتونم پیام های ناشناس رو بزارم اما همرو خوندم.خيلی خوشحالم که خوشتون اومده.
زندگی دشمن شما نیست اما طرز فکرتان میتواند دشمن شما باشد...
میشه امروز یه فاتحه واسه مامانبزرگم بخونید ممنون میشم🥲💔
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
هر‌وقت‌بهتون‌گفتن‌یہ‌عده‌بۍسواد‌انقلاب ڪردن‌شما‌با‌ڪارنامہ‌علمۍشهید‌ ِدکتر‌ چمـران‌بہ‌استقبالشـون‌برین✌🏾🚶🏾. . !‌'
داریم میریم اردوی مدرسه🌱
دارم به اون بچه ای فکر میکنم که چندروز پیش قرار بود اتفاقات روز اول مدرسه شو واسه باباش تعریف کنه ولی اومد خونه و دید معدن رو سر باباش فرو ریخته:)))...