#دلداده_فصل¹
#رمان_گاندویی
#پارت19
✨🖇️(20سال بعد)🖇️✨
حرکاتم ظریف و با عشوه بود..گاهی نزدیکی زیادی به سپهر داشتم و شونه
هامون به هم میخورد.. گاهی کامل میچرخیدم و تو این حین کمرم و
میگرفت..کال خجا لت میکشیدم ولی به روی خودم نمیاوردم.. اون هم با
چشمای مشتاق و شیطونش نگاهم میکرد..با تموم شدن سپهر
ایستاد و برام دست زد..
ایستادم و شرمنده سرم و انداختم پایین و از فرصت استفاده کردم و با عوض
شدن اهنگ کشیدم کنار.. خسته شدم روی صندلی نشستم
چقد قلبم تند میزنه..یعنی به خاطر ر*ق*صیدنه؟
اینه ایستادم.لپام گل انداخته بود.دستمو گذاشتم رو قلبم.چشمامو بستم و
تصویرلبخند اومد جلو چشمام..دوباره قلبم ضربان گرفت..پس به
خاطر این اقای خوشتیپ بود نه ر*ق*صیدنم..
نشست روی یه صندلی و خیره شد به صورتم
🖇️غزل : چیشده این طوری نگاه میکنی
🖇️سپهر: هیچی زنم زیادی خوشگله میترسم به دزدن از کنارم پیشش نشستم آب تو دلش تکون نخوره
سپهر: حالا _کیک نمیخوری؟
بشقاب کیکش و سمت من گرفته بود.
با لبخند دلنشینی گفتم_ممنون..نمیخورم
سپهر_همون جریان جوش و کالری و..
_اسمش اینه..من .....
سپهر متعجب گفت_تو این سن؟
_دیگه دیگه..
سپهر_قرص میخوری؟
_نه بابا..خیلی اوضام بد نیست .میدونی ارثیه..اگه کنترل نکنم میزنه بالا..با قرص
جلوشو میگیرم.
سپهربشقاب کیکش و گذاشت کنارش..
_تو چرا نمیخوری؟
لبخند زد و گفت_از گلوم پایین نمیره.
غزل : به نظرم قشنگ ترین جمله ای بود که تو تمام عمرم شنیده بودم.
روی صندلی نشستم به امشب به عروسیم فکر میکنم..روز خوبی بود.با اینکه
هیچکس جز سپهر برام مهم نبود چون هیچکس نداشتم ..
یه نفس عمیق کشیدم و به آسمونی که شده بود چلچراغ باغم خیره میشم.. به میز و ........
محتویات روش..به به گلدونای کوچیک و فانتزی کنار باغ ..
خیلی وقتا احساس تنهایی میکنم..با اینکه تنها نیستم ولی..در واقع تنهام.
من مادرو پدر ندارم.از ۵ سالگی که تنهام گذاشته..بی معرفترفت ها و منه از ۵سالگی رو تنها
گذاشتن.مامانا مهربونن..مطمئنا اگه بود نمی رفت تو عروسیم تنها نبودم ..ولی خب کار
خدا بود..بردش.و من الان تنهام
..............................................🖇️🖇️✨✨🖇️🖇️