eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://harfeto.timefriend.net/17276325110658 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
¹ رسول: با نگاه کردن به فاطمه حصرت بزرگ شدن مانیام جلو چشمام رد می شد خیلی سخت بود دیدن بزرگ شدن دختری همسن مانیای خودم ای کاش اینجا بود محکم بغلش میکردم که صدام کنه بابایی دیگه نکن دردم اومد با هام شوخی کنه یکسره خودشو لوس کنه برام کارهای دخترونه انجام بده ای کاش همه چیز برمیگشت به عقب حیف که نشد مانیا برگرده دوباره لبخند شو ببینم اون چال گونه صورتش که وقتی می خندید بیشتر نشون میداد 🖇️محمد: رسول اصلا حواسش به تولد نبود مهدیه خانوم متوجه حال رسول شده بود که اصلاً تو باغ نیست صداش کردم رسول داداشی استاد آقای وقت گیر دنیا کجایی؟؟؟ 🖇️ رسول: جانم اینجام 🖇️محمد: خیلی معلوم بودی به چی فکر میکردی داداش کوچیکه؟ 🖇️ رسول: راستش به این فکر میکردم که الان اگه مانیا من بود الان همسن علی و مانی و فاطمه بود 💔😢 🖇️ محمد: الهی دورت بگردم من نمیشه بهش فکر نکنی رسول مانیا جاش خیلی خوبه بهترین جایی که میشناسی 🖇️ رسول: نمیتونم فراموش کنم به خاطر کسی که زندگی خودش زندگی من مانیا ی من از من گرفت هیچوقت نمیتونم فراموش کنم . (فلش بک به گذشته) رسول: تو دامشون گرفتار شده بودم چی میخوای عوضی دخترم ازم گرفتی جون منو میخوای بیا بکش خیال هم خودت هم اون دوستای مثل خودت راحت کن ناشناس: فکر کردی کار تو با خشنود زیاد تموم میشه به این راحتی نیست 😈 زندگیت سیاه کردم می‌خوام همه به داغ خودت سیاه پوش بشن بفهمن کسی از دست دادن یعنی چی توان داره نه یکی چند تا................ اول از همه زنی که داری سیاه پوش میکنم 😈😢 جلو چشماش کار تو تموم میکنم 😁 ..................................................