eitaa logo
🇮🇷•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•🇮🇷
1.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
15 فایل
عضویت؟عضونباشی‌که‌نمیشه کپی‌وایده‌‌برداری‌ازرمان‌خیرراضی‌نیستم حتی از اسم رمان:) ازفعالیت‌ها‌مجازبه‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://daigo.ir/secret/31495705994 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
¹ رسول: اون چند پسره قلاده سگ هارو ول کردن سمتم سریع میپریدن بالا که لباسم پاره کنند منم زنجیر هول میدادم که گاز نگیرند ناشناس: اون سگ های آشغالت چرا نمی تونند هیچ کاری کنند برو اون سطل بریز روی پسره ببینم می‌خوام ببین میتونه با هول دادن خودش نزاره سگ ها بیان طرفش ❄️✨❄️✨❄️(همان لحظه مهدیه)❄️✨❄️✨❄️ 🖇️مهدیه: دلم ریش ریش میشد رسول میدیدم تو اون لحظه انگار سطل پر بود میخواستن بریزن روی رسول سطل خالی کردن هنگ کرده بودم رسول لباسش و صورتش پر از خون بود فکر کنم قرمز شد چشمم به سگ ها خورد دهنشون کف کرده بود چشمامشون قرمز عصبی بدو بدو می‌رفتن سمت رسول ولش کنیدددددددد رسوللللللللللل 😭😭😭😭 تروخدا داد بزن حرف بزن لباس رسول همه پاره شده بود گردن رسول افتاده بود تکون نمی‌خورد رسول منو تنهام نزار اینجااااااا چشمات باز کنننننننننننننننننننن 🖇️محمد: مانی بردم خونه به عطیه و عزیز سپردم خودم و سعید رفتیم سمت سایت همون لحظه علی با نفس نفس زدن اومد سمتم علی یواش تر چیشده ؟؟ علی : آقا جای رسول پیدا کردیم 🙂 محمد: وایییییییییییییییییییییی کارت عالی بود فرشید برو وسایل عملیات حاضر کن سریع بجنب............ محمد: نفسی آسوده کشیدم بلاخره رسول بعد دوهفته پیدا کردیم دلم برای صورتش پر میزد دوباره ببینمش سعید: آقا بریم محمد: بریم علی در ارتباط باش باهامون ‌..... علی: چشم ......................................❄️✨💎 تا دلداده دیگر .....