eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.3هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://harfeto.timefriend.net/17276325110658 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
و اینک استاد رسول عاشق میشود🥲😍
رفقا ازتون میخوام حتما حتما عضو زاپاس باشید تا اگر مشکلی برای کانال پیش اومد ادامه فعالیتمون در زاپاس باشه🥲 https://eitaa.com/romanmfm بفرمایید اینم لینک زاپاس پارت های رمان از فصل اول تا اینجای رمان به صورت منظم بدون پیام اضافه ای در کانال زاپاس قرار داره😉
خب خب بریم سراغ فال گاندویی😉
🌈فال گاندویی🌈 با توجه به کتاب درسی که دوست داری 🍄ریاضی: پندار اکبری 🍁فارسی: اشکان دلاوری 🍄مطالعات: مجید نوروزی 🍁علوم: وحید رهبانی 🍄سایر: عرفان ابراهیمی با توجه رنگ لباسی که پوشیدی 💖صورتی: توی کافه 🖤سیاه: کنار ساحل 💚سبز: جلوی پدرت ❤️قرمز: سر صحنه گاندو 💟سایر: توی جنگل با توجه به ماه تولدت فروردین: میگه برو کنار😂 اردیبهشت: میگه چه با نمکی😂 خرداد: میگه بیام خونتون😐 تیر: میگه دوست دارم🥺❤️ مرداد: میگه چه قدر باحالی😃 شهریور: میگه میای بریم کافه 😝 مهر: میگه چه زشتی😑 آبان: میگه ازت بدم🔪 اذر: میگه میخام بیام خونتون😳🔪 دی: میگه بیا عکس بگیریم🗿 بهمن: میگه بیا بریم رستوران اسفند: از جلوم برو کنار😁😂 @atat1403 جواباتون👍😉 کپی ممنوع 🚫
🔻امیرالمومنین علی "علیه‌السلام" فرمودند: الفُرصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ ، فانتَهِزُوا فُرَصَ الخَيرِ فرصت، چون ابر مى گذرد. پس، فرصتهاى كار خوب را غنيمت شمريد... 📚نهج‌البلاغه، حکمت۲۱ علیه‌السلام ✨با انتشار این حدیث در ثواب آن شریک باشید. 🌐 https://eitaa.com/joinchat/282919842C90f6dd8141
روزی یه حدیث زیبا از امام علی (ع) میزارن فعالیت زیادی ندارن که خسته بشید پس به خاطر امام علی جانمون عضو بشید که پشیمون نمیشید☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۵۸ داوود: کنار تخت حامد که رسیدم ،با وجود درد نشست .لبخندی زدم و گ
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ رسول: خواستم حرفی بزنم که نورا خانم از اتاق بیرون اومد و پشت سرش هم دختر خاله اش سریع از جام بلند شدم . محمد هم ایستاد و سلام کرد زیر چشمی نگاهی انداختم. نازگل خانم هم سرش پایین بود. با اجازه ای گفت و از نورا خانم خداحافظی کرد و رفت.نورا خانم کمی اون طرف تر رفت و مشغول تماس با خانواده اش شد. محمد کنار گوشم لب زد محمد: از خانم طاهری بپرس دختر خاله اش نامزد داره یا نه. رسول: محمد سریع داخل اتاق شد نورا خانم بعد از خدا حافظی و تلفن رو قطع کرد و خواست داخل بره کہ لب زدم: نورا خانم نورا: بله آقا رسول. رسول: میشہ یہ چند لحظه بمونید؟ازتون کمک میخوام. نورا: بله ای گفتم و روی صندلی نشستم. آقا رسول با فاصله نشست و با سر به زیری گفت.. رسول: ببخشید یه سوال داشتم نورا: بفرمایید رسول : نوراخانم شما جای خواهر نداشته من هستید و من مثل خواهر نداشته ام می بینمتون نورا: لطف دارید رسول: نوراخانم یه سوال داشتم. اووم چه جوری بگم.راستش میخواستم بدونم دختر خاله شما نامزد یا خاستگار دارن که بخوان باهاش ازدواج کنن ؟ نورا: بله رسول:قلبم از حرکت ایستاد.چرا؟چرا وقتی بعد دز مدت ها عاشق شدم دوباره باید اینجور بشه؟ بدون حرف خواستم بلند بشم که ادامه داد نورا: بله خاستگار داره اما اینجور که فهمیدم جوابش منفی هست . آقا رسول نکنه... رسول: نورا خانم به عنوان خواهرم کمکم می کنی؟ نورا :آقا رسول راستش شوهر خاله ام خیلی روی نازگل حساسه .اما من مثل یه خواهر کمک برادرم میکنم تا به کسی که میخواد برسه فقط شما مطمئنی که عاشق شدی؟ رسول:با خجالت سری تکون دادم که نورا خانم گفت... نورا: پس مبارکه انشاءالله. من به خاله ام و نازگل میگم‌. اگر اجازه خاستگاری دادن به شما خبر میدم. خوبه؟ رسول: ممنونم ازتون جبران میکنم. نورا: لازم به جبران کردن نیست همین که ببینم کسی که مثل خواهرمه با مردی خوب وغیرتی ای مثل شما ازدواج کنه، برای من کافیه. فقط شما باید قول بدی اگر جوابش مثبت بود ،خواهر روخوشبخت کنید. رسول : قول میدم (یه هفته بعد) رسول:یه هفته از اون روزمیگذره ومن هنوزهم یه یاداون دختربودم.حامددوروز بعدازاون روزمرخص شدواقامحمدبهش مرخصی دادتااستراحت کنه وبه پاش فشارنیاره.داوودهم به خاطر اینکه نمیذاشت دکترهاپانسمان دستش رو خیلی عوض کنن،زخمش کمی عفونت کردوکلی دردکشیدتادکتربتونه عفونت ها رو تمیزکنه و یکم به دستش برسه.به خاطرهمین کارش هم تادیروزبیمارستان بستری بودودیروزهم به زور وبا کلی اصرار خودش رو مرخص کرد. دستی به موهام کشیدم.بخیه هارو چهار روز پیش بازکردن و دردزیادی داشت اما خوشحالم که بهتر شدم.گاهی اوقات درد خفیفی توی قلبم دارم که دکتر گفت عادیه و به مرور زمان بامصرف داروخوب میشم.امالکنت زبونم بدجوری روی مخم بود .با یه دکتر حرف زدم و گفت چون قبلا سابقه خوب شدن لکنت رو داشتم به مرور زمان دوباره خوب میشم اما معلوم نیست اون روز کی برسه.هنوز هم منتظر خبری از نورا خانم بودم تا بهم بگه که اون دختر و خانواده اش اجازه خاستگاری میدن.این مدت همه فهمیدن که عاشق شدم و به هر روشی سعی میکنن مسخره بازی انجام بدن.برای مثال همین الان که کیان و فرشید و امیرعلی دور میزم ایستادن و ههی مسخره بازی در میارن. با صدای امیرعلی سرم رو بلند میکنم و نگاهش میکنم.با خنده میگه. امیرعلی: آخ آخ آخ بسوزه پدر عاشقی که معشوق رو کور و کر میکنه😂 رسول: امیرعلی جان.بهت گفتن که چهار تا انگشتر رو گذاشتن تا بشه با پشت دست زد تو دهن بعضیا؟ امیرعلی: اوه اوه.نمی‌دونستم بی اعصاب هم میکنه کیان: امیر جان استاد رو اذیت نکن.این بدبخت منتظر یه اشاره اس که یکی رو بزنه.جوری رفتار نکن که اون یه نفر تو باشی😂 رسول: کیان میاما.بابا منو ول کنید.خدایا مگه من چه گناهی مرتکب شدم که اینارو انداختی به جون من😫 فرشید:نه دیگه رسول جان.چون گناه نکردی ما اومدیم پیشت😁 رسول: بچه ها بسه .من الان به اندازه کافی استرس دارم. کیان: خیلی خب.بچه ها برید سر کاراتون. رسول: کیان بچه هارو فرستاد برن‌خودش کنار میز ایستاد و همونطور که به میز تکیه میداد لب زد. کیان: خب بگو . رسول: چی بگم؟ کیان: دلیل ترس و استرسی که داری؟ رسول: کیان من قبلا که جوون بودم یه بار عاشق شدم و بد کسی رو انتخاب کردم و حتی چند وقت پیش هم سر همون فرد بهم تهمت جاسوسی زده شد.فهمیدم اشتباه بود اون عشقی که میگفتم ازش .حالا که عاشق شدم و این حس عشق واقعی هست ،نمیتونم فراموشش کنم کیان.نمیتونم فراموش کنم صداشو.نمیتونم فراموش کنم با حیا بودنش رو.ا..اگه جواب منفی بده چی؟اگه حتی نزاره برم خاستگاری چی؟؟🥺البته اگه جواب منفی هم بده حق داره. هیچ دختری حاضر نیست با پسری ازدواج بکنه که خانواده ای نداره و همشون رو از دست داده.هیچ پدر و مادری هم حاضر نیستن دخترشون رو به کسی بدن که هر لحظه ممکنه خطری تهدیدشون کنه. ♡♡♡ پ.ن.پسر بی خانواده💔 https://eitaa.com/romanFms