https://daigo.ir/secret/3316201596
بچه ها میشم بازم حرف بزنیم🥺
حالم خوب نیست:)
#اد_عاطی
ببخشید این نظرات اصلی بود که نیاز به پاسخ داشت.
بقیه نظرات رو نمیتونم بزارم اما ممنونم از لطفتون 😊❤️
رفقا ممنون میشم اگر کلیپ خام یا هر مدل کلیپی از سریال گاندو و زیر پای مادر دارید که به درد ساخت کلیپ ها بخوره برام ارسال کنید 🙏🥲
@Mahdis_1388_00
سلام رفقا.
همون طور که احتمالا اطلاع داشته باشید دیروز خوردم تو دیوار و دستم نابود شد🥲😂(اینجانب یک عدد کور هستم )
خلاصه که حالا بریم سراغ پارت جدید .
امیدوارم که ناشناس از شدت پر شدن باز نشه🥲😁
•°•°ره رو عشق°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۰۸ محمد:ده دقیقه ای میشد که بچه ها اومده بودن پیش رسول. خداروشکر
﷽
═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═
#پارت۱۰۹
محمد: توی ماشین منتظر محسن نشسته بودم.چشمام رو بستم و سرم رو به صندلی تکیه دادم .تمام رفتار های معراج، تمام حرف هاش،نگاه هاش،کمک هاش ،همه اش مثل یه فیلم از جلوی ذهنم عبور میکردن.
یادآوری اون لحظات تلخ برام گرون تموم میشد.روزی که داشتم با معراج حرف میزدم و اون از سختی هایی که توی اون مدت کشیده بود میگفت.
(فلش بک به گذشته)
معراج: خدا برای هیچ کس نخواد آقا.خیلی سخته موندن بین این نامرد هایی که مثل حیوون هستن و هیچی حالیشون نیست .
محمد:درک میکنم .میگذره و تموم میشه.اونوقت تو میری پیش خانواده ات .
معراج:هر چی خدا بخواد.اما هیچ وقت فراموش نمی کنم اون موقع هایی که جلوی چشمم زن و مرد های بیگناه رو میکشتن.خیلی بده که جلوی چشمت کسی رو بزنن اما تو نتونی کاری کنی .خیلی بده😔آقا هر لحظه میترسیدم دستور بدن که قراره به ایران حمله کنن.تصور اینکه بتونن وارد کشور بشن و ناموس مردم جلوی چشممون کشته بشه آزارم میده.
محمد:اینا تقاص کاراشون رو پس میدن.تا وقتی ما هستیم اونا حق نزدیکی به کشور ما و ناموس ما ندارن. معراج فراموش نکن.خدا باماهست .تا وقتی که پشتیبانی خدا رو داریم دلیلی برای ترس نداریم.درسته؟
معراج :بله درسته
(زمان حال)
محمد:با صدای باز شدن در لای پلکام رو از هم باز کردم.محسن نشست و نیم نگاهی به من کرد .
محسن:حالت خوبه؟
محمد: آره چطور؟
محسن:پس چرا گریه کردی؟
محسن:دستی به صورتم کشیدم.کی گریه کردم.حتی متوجه نشدم کی اشکام ریخته. آخه پسر من چطور باید به مادرت خبر بدم که پسرش دیگه برنمیگرده؟اخه من چطور جلوی نامزدت بگم و شکستنش رو ببینم.چطور ببینم نامزدت پشت و پناه زندگیش رو از دست داده. منو ببخش معراج .نتونستم کاری کنم که سالم بمونی.
محسن:خواستم حرفی بزنم که صدای گوشیم بلند شد.گوشه ای ایستادم و جواب دادم.
محسن :سلام .جانم آقا
آقای عبدی:سلام محسن جان.محمد پیشته؟
محسن:بله آقا کاریش دارید؟
آقای عبدی: نه برو جایی که کسی نباشه حتی محمد.
محسن:چند لحظه صبر کنید لطفا.
سریع از ماشین پیاده شدم و گفتم :جانم آقا
آقای عبدی:محسن بچه های عربستان خبر دادن داعشی ها از اون پایگاه رفتن و جای دیگه ای مستقر شدن.بچه های عربستان برای پاک سازی رفته بودن که پیکر معراج رو پیدا کردن.
محسن:یا امام حسین.ا..الان چطور باید به بقیه بگیم؟
آقای عبدی:امشب پیکر معراج رو با پرنده میارن ایران.شما کجایید؟
محسن:من و محمد داشتیم میرفتیم خونه ی خانواده معراج تا بهشون خبر بدیم.
آقای عبدی:بهشون بگید فردا ظهر ساعت ۲ پیکر معراج رو توی گلزار شهدا میارن. بیان اونجا .
بنا به وصیت معراج که گفته بوده دوست داره دور تابوتش پرچم ایران باشه قراره با پرچم ایران بیارنش .
محسن:ممنونم که خبر دادید .با اجازه من برم .
آقای عبدی: به سلامت
محسن:خدانگهدار .
محسن:به طرف ماشین برگشتم .نگاه محمد با اخم به من بود .سوار شدم.خواستم حرکت کنم که محمد گفت.
محمد:چیزی شده بود؟چرا پیاده شدی؟
محسن:رو کردم سمت محمد و گفتم:محمد یه چیزی میگم بهت هول نکن .باشه؟
محمد : چی شده محسن: اتفاقی افتاده؟
محسن:کسی که داشتیم در موردش حرف میزدیم داره بر میگرده. 🙂💔مهمونمون داره بر میگرده.
محمد:م..مع..معراج؟
محسن:آره. خودش .بچه های عربستان فهمیدن داعشی ها تغییر مکان دادن.رفتن برای پاکسازی که پیکر معراج رو هم پیدا کردن.فردا ظهر ساعت ۲ توی گلزار شهدا قراره بگیم خانواده اش برن پیشش.
محمد:باورم نمیشه :)
محسن: خدا با مادرش فرصت داد برای آخرین بار بتونه پسرش رو ببینه.
محمد: سرم رو پایین انداختم .محسن هم حرکت کرد و به طرف خونه ی خانواده معراج حرکت کرد .حدودا نیم ساعتی طول کشید تا رسیدیم.از ماشین پیاده شدیم.زنگ در رو زدیم.صدای قدم های کسی رو شنیدم و بعد اون صدای زنی که میگفت (احتمالا معراجه گفته بود قراره توی این چند روزه برگرده)
بغض توی گلوم لونه کرده بود.چطور باید بهشون خبر بدم آخه.توی این سال هایی که توی این شغل بودم کم خبر شهادت فرزند هایی رو برای خانواده هاشون نبردم و نگفتم پسرتون برای دفاع از کشورمون جونش رو فدا کرد.کسایی مثل مصطفی .رفیق صمیمی من و محسن که باهم وارد این شغل شدیم.مصطفی ای که جلوی چشم من تیر خورد و توی بغل من شهید شد و من مجبور شدم خبر شهادتش رو به خانواده اش بدم.یکی مثل احسان که برای اینکه سوژه پرونده تیر نخوره خودش رو انداخت جلوی اون ۵ تا تیر بهش خورد.اونم من مسئولیت خبر دادن به خانواده اش شدم.همشون مثل هم بودن.خانواده هاشون منتظر پسراشون بودن و من رفتم و گفتم بچشون دیگه برنمیگرده.همشون چشم انتظار داشتن و آخرش با دادن خبر داغدار و عزادار شدن.
در باز شد .یه خانم جوون که احتمالا باید نامزد معراج باشه در رو باز کرده بود.با دیدن ما سریع سرش رو پایین انداخت و با خجالت سلام کرد .
♡♡♡♡♡
پ.ن.معراج رو پیدا کردن🥺
https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
https://eitaa.com/romanmfm
رفقا این لینک زاپاس کانالمون هست .
حتما عضو باشید تا اگر خدای نکرده فیلتر شدیم ادامه فعالیتمون توی این کانال باشه
تمام پارت های رمان فصل اول و فصل دوم تا جایی که پارت گذاری شده در کانال به صورت پشت سر هم ارسال شده و میتونید خیلی راحت بخونید 🙂❤️
رفقا کانال هایی میشناسم که با اینکه فعالیت های مذهبی داشتن اما گزارش زدن براشون و فیلتر شدن.لطفا همه حتما توی زاپاس عضو باشن تا اگر خدای نکرده فیلتر شدیم ادامه فعالیت ها توی زاپاس باشه
یه خبر بد برای خودتحقیران محترم:😊
تونل توحید در فهرست زیباترین خیابانها و گذرگاهها در سراسر دنیا قرار گرفت😎😌
https://eitaa.com/romanFms
•°•°ره رو عشق°•°•
زیارت ناحیه مقدسه 🥲
وایی واقعا بعد از خوندنش باید بهت یه خسته نباشید بگم ما یه بار رفتیم روضه حاج آقا زیارت ناحیه مقدسه خوند بینشم روضه دوساعت و نیم طول کشید 😐
•°•°ره رو عشق°•°•
زیارت ناحیه مقدسه 🥲
ولی معنیش خیلی قشنگههههه