eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه حتی از اسم رمان👐 ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://daigo.ir/secret/8937862409 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
رفقا ازتون میخوام حتما حتما عضو زاپاس باشید تا اگر مشکلی برای کانال پیش اومد ادامه فعالیتمون در زاپاس باشه🥲 https://eitaa.com/romanmfm بفرمایید اینم لینک زاپاس پارت های رمان از فصل اول تا اینجای رمان به صورت منظم بدون پیام اضافه ای در کانال زاپاس قرار داره😉
۱-عزیزید ۲-خب چیکار کنم هنگ کرده بودم عاطی هم وقت گیر آورده بود ۳-اقا دوماد که فعلا نیومده😂😂 ۴-نظر لطفتونه ۵-بله پیدا میکنم میزارم ۶-خب چیز خاصی نداره اما چشم. انشاالله براتون آموزشش رو میزارم
۱-نظر لطفتونه ۲-عزیزید ۳-یا خدا .من تازه باید برم پارت فردا رو تایپ کنم ۴-سلام.چشم پیدا میکنم و میزارم ۵-چشم
۱-چون بدبخت نزدیک یه هفته بیمارستان بوده.بعدشم از کجا معلوم به رسول دروغ نگفته🙄 ۲-نظر لطفتونه ۳-عزیزید
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
کلیپ با حال و هوای پارت۱۳۴🥲❤️‍🩹
یه قول آماری داشته باشیم ؟؟ آموزش این مدل کلیپ رو در امار ۹۷۵ میزارم😉
۱:۲۰ به وقت عاشقی و دلتنگی❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام. رفقا امروز قراره جدا از پارت ، فعالیت گاندویی داشته باشم پس لطفا یکم کمک کنید امارمون بالا بره که منم خوشحال بشم 🥺 پارت ساعت ۲ ارسال میشه 🌱
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۳۴ محمد: توبیخ میشید تا یاد بگیرید بدون هماهنگی کاری نکنید. نگاهی ب
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ نورا: هیچی خبرا که پیش شماس. حامد: من که خبری ندارم .شما چه خبر😁 نورا: دیروز با مامان رفتم لباس عروس هارو دیدم.خیلی ناز بودن حامد 🥲 حامد: به به خیلیم عالی.چیزی پسندیدی؟ نورا:آره اما قرار شد بعدا که سرت خلوت شد و نزدیک عروسی باهم بریم بخریم. حامد:خیلی خوبه. نورا جان من یه پیشنهاد دارم که اگر دلت بخواد میتونیم انجامش بدیم. نورا: چه پیشنهادی؟ حامد:اگر بخوای میتونیم به جای اینکه جشن عروسی بگیریم، بریم کربلا . نورا:و..وا.واقعا؟🥺 حامد : آره عزیزم.نظرت چیه؟ نورا: خیلی خوبه. خوب نیست عالیه😍 حامد:با بقیه هم مشورت میکنیم انشاالله که جشن عروسی تو بین الحرمین بشه😉 نورا:انشاالله. الان داری کجا میری حامد ؟ حامد:بریم بام تهران.نورا: باشه بریم. نورا : نزدیکای بام بودیم که حامد ماشین رو نگه داشت.با تعجب نگاهش کردم.لبخندی زد و گفت. حامد : به بستنی فروشی اشاره کردم و با لبخند گفتم :چی میخوری برات بخرم؟ نورا :با خنده گفتم :هر چی خودت خوردی برا منم بگیر . حامد:چشم.با اجازه😉 نورا:حامد که رفت منم گوشیم رو در آوردم و بازش کردم.نیم نگاهی به بستنی فروشی انداختم که حامد به همراه فروشنده بیرون اومدن تا براش بستنی رو بده.با دیدنش لبخندی زدم و خیره شدم به صفحه گوشی.داشتم توی کانال ها چرخ میزدم که پیامی برام اومد.از یه شماره ناشناس بود.ابروهام بالا پرید.یعنی کیه؟؟ دوباره نگاهی به مغازه انداختم.حامد داشت پول فروشنده رو میداد. روی پیام زدم.یه عکس بود.بازش کردم .از شانس بدم نت ضعیف بود. بالاخره باز شد . با دیدنش جونم به یکباره تموم شد. انگار یکی دستش رو گذاشته باشه روی گلوم و فشار بده نمیتونستم نفس بکشم. ضربان قلبم به یکباره به طرز عجیبی بالا رفت. یه چیزی انگار راه نفس ‌کشیدنم رو بسته بود. بغض بود ؟چی بود مگه که اینحور داغونم کرد. دستام می‌لرزید.لرزش بدنم بی اختیار بود .نگاهم به حامد خورد که داشت با لبخند به طرف ماشین میومد. گوشی از توی دستم افتاد . نگاهم اما خیره به عکسی بود که هنوز روی صفحه گوشی خودنمایی میکرد . حامد در رو باز کرد و نشست. با لبخند خواست حرف بزنه که انگار با دیدن من متعجب شد که در یک لحظه لبخندش از روی صورت پاک شد.با لرزش وحشتناکی که صدام داشت به زور و بد لکنت وحشتناکی لب زدم:ا..ای..این ...چیه؟؟ حامد:بستنی رو که گرفتم از خیابون رد شدم و به طرف ماشین حرکت کردم‌.داخل ماشین که نشستم خواستم حرفی بزنم که با دیدن چهره رنگ پریده ‌نورا حرفم توی دهنم ماسید. به شکل عجیبی دستش می‌لرزید. چشماش می‌لرزید و نشون از بغض و اشک میداد. با لکنت پرسید این چیه . نگاهم به گوشیش که روی کیف افتاده بود کشیده شد.امکان نداشت. همچین چیزی غیر ممکن بود . با صدای نورا با شک سرم رو بلند کردم.فریاد زد . نورا:حامد میگم این چیهههه؟؟؟؟؟ این چه عکسیه؟؟؟ حامد:نمیدونم .نورا به خدا قسم من از هیچی خبر ندارم. نورا:خبر نداری پس این عکس چیه . حامد ثابت کن بهم. بگو دروغه .بگو دارم اشتباه میکنم.😭😭😭 حامد: نورا آروم باش .آروم باش خانمم. به خدا برات توضیح میدم. این اصلا دروغه.اصلا همین حالا زنگ میزنم اقا محمد باهاش حرف بزنیم. نورا :خیلی بی معرفتی حامد .خیلی نامردی. حامد: از ماشین پیاده شد. بدون مکث در رو باز کردم و پشتش دویدم.صداش میزدم اما محل نمیداد.چادرش رو گرفتم و داد زدم:نورا جون من صبر کن. بالاخره ایستاد.با چشمای اشکی بهم خیره شد.لب زدم:نورا به خدا... نزاشت ادامه بدم و با فریاد گفت . نورا: ازجلوی چشمم دور شو حامد. برو بی معرفت. همه بهم میگفتن عشق بدترین تجربست اما باور نکردم .حالا باور میکنم.حالا میفهمم .آره عشق بدترین تجربست😭خداحافظ عشق گناهکار من🥺💔 ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن.داره چه اتفاقی میوفته😥 پ.ن.عشق بدترین تجربست💔 پ.ن.خداحافظ عشق گناهکار من🥀 https://eitaa.com/romanFms