eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.2هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://harfeto.timefriend.net/17276325110658 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
۱-🤷‍♀ ۲-برای چی؟اگر برای تبادل میخواید اشکال نداره ۳-سلام .سلامت باشید. نظر لطفتونه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت رفاقت شبونه❤️‍🩹 ۱:۲٠🥺💔
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۳۵ نورا: هیچی خبرا که پیش شماس. حامد: من که خبری ندارم .شما چه خبر😁
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ راوی: بغض داشتند .هر دو دیوانه وار اشک می‌ریختند. هر دو قدم می‌زدند و زیر لب با خود حرف می‌زدند.هر دو دست هایشان رو به روی صورتشان می‌کشیدند تا اشک هایشان پاک شود اما در عرض ده ثانیه اشک های قبلی جای خود را به اشک های جدید می‌دادند.حامد پشت سر نورا حرکت میکرد و با انکه داشت نفسش از شدت استرس و شک بند می امد اما هنوز قدم هایش برای رسیدن به نورا استوار و محکم بود . نورا که متوجه وجود حامد شده بود دستش را برای تاکسی بلند کرد . ماشین دقیقا جلوی پای نورا ترمز کرد و نورا به سرعت سوار شد.حامد قدم هایش را تند تر کرد و به سمت ماشین دوید اما قبل از آنکه به تاکسی برسد ،راننده با حرف نورا که گفته بود حرکت کند ماشین را به حرکت در آورد.نورا ندید اما حامد شکست.ندید و رفت اما حامد همانجا کنار خیابان روی زانو هایش سقوط کرد و افتاد.اخر عاشق بود .هر چقدر هم مرد باشد و نخواهد اشک بریزد اما اینبار فرق می‌کرد. چون عشقش را از دست داده بود. نورا : ماشین دور زد .آخرین لحظه دیدمش.نگاه بغض آلودش روی من بود.چشمام رو بستم. چشماش رو بست تا نبینه بی معرفتی منو .چشم بستم تا نبینم بی معرفتی اونو .هر دو بی معرفت بودیم .ماشین از کنارش عبور کرد و رد شد.دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم.اشکام با سرعت بیشتری روی صورتم فرود میومد.سعی میکردم صدای هق هقم رو با دست گذاشتن جلوی دهنم خفه کنم.نگاه خیره پیرمرد راننده رو روی خودم حس کردم.با صداش چشمای اشکیم رو بالا آوردم و نگاهش کردم .با مهربونی نگاهم کرد و گفت. راننده :دخترم چیزی شده؟چرا حالت اینجوریه؟ نورا : با صدای گرفته ای لب زدم:نه حاج آقا چیزی نیست🥺 راننده: اون مرد شوهرت بود درسته؟ نورا: بود اما دیگه نیست. راننده: گناه داشت .حالش مشخص بود خوب نیست.هر مشکلی بینتون بود و هست من خبر ندارم اما بهتر بود باهم حرف بزنید .نباید به این راحتی زندگیتون از هم بپاشه دخترم. نورا: سرم رو پایین انداختم.شاید حق با این آقا باشه.شاید باید به حرف حامد گوش میدادم.شاید باید میفهمیدم اون عکسا واقعیه یا نه. رو به راننده گفتم:اقا میشه برگرديد همونجا . راننده: لبخند محوی زدم و گفتم:البته که میشه دخترم. نورا: اشکام رو پاک کردم و خیره شدم به مسیری که چند ثانیه پیش ازش رد شدیم.با رسیدن به همونجایی که سوار تاکسی شدم سریع از ماشین پیاده شدم. هیچ خبری از حامد نبود .دوباره بغض کردم‌یعنی به همین راحتی رفت . روی زمین سقوط کردم.اشکام دوباره ریختن.راننده از ماشینش پیاده شد و حالم رو پرسید.اما من هیچی نمیفهمیدم به جز اینکه حامد دیگه نیست. نگاهم گره خورد به انگشتر. اصلا مگه یه روز شد از موقعی که انگشتر ستمون رو دست کردیم.به زور از روی زمین بلند شدم.چادرم خاکی شده بود. چشمم دیگه باز نمیشد. اولین قدم رو که برداشتم صدای تلفن بلند شد.نگاهی به راننده کردم که اونم دنبال مبدا صدا بود. اما یه چیزی این وسط منو به طرف خودش کشوند. این صدای گوشی حامد بود.خودش بود . صدای زنگی که بهش گفتم بزاره و قشنگ تره.نفسم رفت. نفسم رفت وقتی که دیدم گوشیش کنار خیابون افتاده و شیشه اش ترک برداشته. نفسم رفت وقتی دیدم خودش نیست ‌گوشیش اینجا افتاده.به طرف گوشیش دویدم .شماره اقا محمد بود . سریع جواب دادم .صداش که به گوشم خورد انگار بغض منم شکسته شد و همراه با گریه حرف زدم.گفتم چیشد.گفتم چی دیدم.گفتم از اینکه حامد حالا نیست.حامد نیست و گوشیش کف خیابون شکسته افتاده. گفتم و اقا محمد در جواب همه ی حرف هام و گریه هام ازم میخواست آروم باشم و سریع برگردم خونه آقاجون تا خودشم بیاد اونجا.با گریه چشمی گفتم و گوشی قطع شد. ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن.رفت عَقل و رفت صبر و رفت یار... این چه عشق است؟ این چه دَرد است؟ این چه کار؟🥀 https://eitaa.com/romanFms