دلتنگی های فاطمه #عمیق بود...
او عاشق پدرش بود و #هنوزهم از فراغش می سوخت.
تازه بعد از خواندن این نوشته #فهمیدم که چرا دو سال قبل، دم عید محمد زنگ زد...
و از من درخواست کرد برای شستن قبر شهدا همراهش بروم.😢😊
بعدها هم که دلیل زنگ زدنش را پرسیدم چیزی نگفت...
از شنیدن اینکه ✨ #ضامن_آهو✨ سفارشم را کرده حالم دگرگون شده بود...
😢✨
نامه را سر جایش گذاشتم و قرآن را بستم...
به ابرهای آسمان خیره شدم...
از دلتنگی ها و بیتابی های فاطمه دلم گرفته بود...😒😢💓💔
ادامه دارد....
نویسنده:فائزه ریاضی
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج