🍃❤️
قشنگی رابطه اونجاست که :
هر وقت حالم خوب نیست هیچکی
جز تو نمیتونه آرومم کنه ...😍
#عاشقانه
#همسرداری
#دوستت_دارم
https://eitaa.com/romankadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست داشتنی تر از صدات پیدا نکردم...
https://eitaa.com/romankadeh
🍃❤️
آرامشِ جان😍
این بهـترین تعبیر از تـمــامِ تــوست...🙃
#عاشقانه
#همسرداری
#دوستت_دارم
https://eitaa.com/romankadeh
رمان کده
#ماهگل🌸🌼 #پارت154 ★مـــــاهـــــــگل★ با چشم هایی که مطمئنم پر از خشم و نفرته نگاهش میکنم و وقتی
ماهگل🌼🌸
#پارت155
بدون توجه به جمله آخرش فقط یک چیز توی ذهنم تکرار میشه. " کوچولوی توی شکمت"
حیرون و مات نگاهش می کنم. حتی تکون خوردن لب هاش و هم درک نمی کنم.
با تکون خوردن تنِ بی جونم، گیج سرم و بالا میارم.
-خوبی خانومی؟
بی نفس سرم و بالا وپایین می کنم.
پرستار دیگه چیزی نمیگه و میخواد بره که با هول گوشه لباسشو میگیرم ومانع رفتنش می شم.
–چیزی لازم داری عزیزم؟
مضطرب و نگران به پرستار نگاه میکنم و سعی میکنم فقط کمی خونسردیمو حفظ کنم.
–شـ.... شما گفتید..... کو..... کوچولوی توی شکمت؟ مـ..... منظورتونو نمیـ..... نمیفهمم!
لیخندی میزنه و دستشو روی دستم قرار میده.
–آره عزیزم.... کوچولوی توی شکمت..... تبریک میگم تو بارداری! دوماهه.
با حرفش انگار یه تشت آب یخ روم خالی کردن. نه..... این نمیتونست حقیقت داشته باشه..... من.... من نباید باردار باشم این.... این اشتباهه!
با وحشت و ترس سرم و به دوطرف تکون میدم و ملتمسانه ناله می کنم:
–اشتباه شده مگه نه؟ این..... این حقیقت نداره!
–نه عزیزم هیچ اشتباهی رخ نداده، آزمایشگاه بیمارستان ما یکی از مجهزترین آزمایشگاهای تهرانه..... درصد هیچ اشتباهی وجود نداره.
دهنم مثل ماهی باز و بسته میشه و هیچ صدایی هم ازش خارج نمیشه.
مگه..... مگه میشه؟ مگه من چقدر ظرفیت دارم؟
دستم کم کم از لباس اون پرستار شل میشه و پایین میفته.
قلبم داره از حرکت وایمیسته و نمیدونم با چه منطقیه که هنوز داره میتپه.
–حالت خوبه عزیزم؟
نگاه سرگردون و شوکم و بهش میدم و به این فکر میکنم که..... من خوبم!؟
❤️
رمان کده
#پارت۴۶۲ آره بهش گفتم ،ولی نمی دونم از کجا می فهمید چون همین که بهش گفتم مشکلی برام پیش اومده
#پارت۴۶۳
گفتم مرد دلخوام وپیدا میکنم و زندگیم و از نو میسازم
-وای که چقد شما دو تا بی احساسید،حالا جدی
جدی میخوای بی خیالش بشی
آهی پر سوز کشید وگفت:
-دلم می خواد اینکار و کنم چونکه باور دارم
دوست داشتن کسی که حتی بهت فکر هم نمی کنه یه کار بیخود
و عبثیه،اما چه کنم که این عشق اینقدر تو
وجودم ریشه دونده که اگه بخوامم نمی تونم از دستش خلاص بشم
-ناامید نباش ،خدا درد دل عشاق و می فهمه
-اما این یه عشق یکطرفه است ،من این حق
ندارم که با زور اونو از آن خودم کنم
نازنین تحت تاثیر لحن کلامش با محبت گفت :
-باور کن افرا اون لیاقت عشق پاك تو رو نداره
با لحنی پراز اندوه آرام نالید:
-نازی دارم زیر این احساس یطرفه خورد ونابود می شم
نازنین برای آرام کردنش با محبت دستش را در
دست گرفت وفشرد
#پارت۴۶۴
خسته وسایل در دستش را روی میز گذاشت و
برای تعویض لباس به اتاقش رفت ،باید سرعت
عملش را بالا میبرد
وتا قبل از تاریکی هوا به صحافی می رفت ،سوی
شرت بلند صورتی با طرح باربی پوشیدوبا
برداشتن لپ تاپ
و دست نوشته های تحقیقش از اتاق خارج شد
از یخچال مقداری میوه برداشت وبه سالن
برگشت .درحالی که به سیب در دستش گازی می زد شماره ساغر را
گرفت وحال پدرش را جویا شد ، با اطمینان از
اینکه حال پدرش خوب است و جای هیچ
نگرانی نیست مکالمه اش
را قطع کرد و گوشی را روی مبل با فاصله کمی از خودش انداخت
لپتاپش را روی زانوانش گذاشت ودکمه پاورش را
زد ومنتظر لود شدن برنامه هایش شد ،در همین لحظه تلفنش
زنگ خورد .برای برداشتن تلفن خیز برداشت که
لپتاپ سر خورد وروی کف پوش گرانیتی سالن افتاد ،
#پارت۴۶۵
بی خیال
گوشی شد و خم شد ولپتاپ را ازروی زمین
برداشت اما صفحه مانیتورش سیاه بود دوباره روشنش کرد اما هیچ
عکس العملی نشان نداد چند بار دکمه پاورش را
فشار داد اما مانیتور همچنان سیاه بود، باطریش را چک کرد
حتی برق مستقیم را هم امتحان کرد ولی بی
فایده بود ، آه از نهادش برخاست همه زحماتش
در اثر بی دقتی اش
بر باد رفته بود
گوشی اش از نوع شروع به زنگ خوردن کرد
لپتاپ را روی میز گذاشت وگوشی را برداشت
نازنین بود که با لحنی
پرازخشم گفت:
-مردی، چرا گوشی وجواب نمی دی؟
:غمگین و غصه دار گفت
-بد بخت شدم نازی!
با نگرانی تاثیر لحن کلامش گفت:
-چی شده افرا ؟
-نازی باورکن این دیگه آخر بد شانسیم بود
-جون بکن ببینم چی شده
بغض آلود نالید:
-نازنین لپتاپم ................لپتاپم افتاد و شکست
با حرص گفت:
-ایش ........دختره لوس ، حالا این گریه داره ،منو بگو گفتم چی شده
-نازی نمیشنوی چی میگم !میگم لپ تاپ روشن نمیشه
#پارت۴۶۶
-دختر گدا خوبه که پول شوهرت از پارو بالا می
ره ،بهش بگو یه مارك روز با کلاس برات بخره
-آخه خره ،تمام تحقیقم توش بود ،حالا باید چکارش کنم؟
-آخ از دست تو دختر خنگول دست
وپاچلفتی ،مگه تو فلش نریخته بودیش
-نه هنوز
-نه و زقنبوط ، دست نوشته چی ،دست نوشته هاتو داری
-معلومه که دارم ،اما مگه می تونم تا فردا اینهمه صفحه رو تایپ کنم
-پس می خوای چکار کنی؟
-به خدا مغزم هنگ کرده
-تحقیقت درمورد چیه ؟
محاسبه یه ساختمون ده طبقه با همه
امکانات.......... -
-اینو که تا فردا حتی نمی تونی پلانشو آماده کنی!
-پلانش آماده است فقط محاسبه وهمه ظوابط طراحیش توی لپتاپم بود
-می خوای با لپتاپم بیام اونجا دوتایی از نو
تایپش کنیم؟
-نه ممکنه مسیح سر برسه وفک کنه توی محاسبه تیر و ستونها تو کمکم بودی
-خوب بفهمه چه ایرادی داره ،ما این تحقیقو گروهی انجام دادیم
-خوب من کلی بابتش زحمت کشیدم حالا نمی خوام همه زحماتم اینجوری هدربره
-حالا شده ،با غصه خوردن هم که چیزی حل نمی
شه ،می خوای تحقیق خودمو برات ایمیل کنم؟
-اصلا حرفشو نزن
-چرا استادهامون که یکی نیست؟
- نباشه !تو که می دونی مسیح چقد باهوشه
-اون می خواد از کجا بفهمه ؟
-نمی دونم اما مطمئنم که برای دونستنش یه
راهی پیدا می کنه و من نمی خوام بعدا شرمند تو بشم
-به نیما بگم بیاد اونجا لپتاپت و درست کنه
#پارت۴۶۷
وای نههههههه ، می خوای منو به کشتن بدی
آهی کشید وگفت:
-آخ از دست تو واین شوهر روانیت
با دلخوری گفت:
-با اون چکار داری!،یه فکری به حال من بدبخت کن
کلافه گفت :
-من که هرچی می گم تو یه نه توش میاری ،
دیگه چی باید بگم ،بیام باهم بریم خدمات
کامپیوتری؟
-تا من بخوام برم خدماتی وبرگردم نصف شب
شده ،اگه مسیح بدونه شب بیرون بودم دوباره قشقرق راه می ندازه
****
نفس عمیقی کشید کلافه گفت:
-میخوای یه کلت دس بگیرم و یه گلوله خرج این
شوهر دیکتاتورت کنم
-نازی لطفا لودگی وبذار کنار
-خوب یه زنگ به خودش بزن بیاد ببرتت
خدماتی ،تازه بهتر هم میشه ،اینجوری می فهمه که چقد زحمت برا این
تحقیق کشیدی
-آخه نمی خواستم بفهمه که چقد دست
و پا چلفتیم
-عزیزم دست وپاچلفتی نیستی ،