🌏 تقویم همسران🌍
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی ، اسلامی)
✴️ سه شنبه 👈13 خرداد 1399
👈10 شوال 1441👈2 ژوئن 2020
🕌مناسبت های دینی و اسلامی.
🌓امروز. ساعت 20:37 دقیقه قمر وارد برج عقرب می گردد.
و تا پنجشنبه ساعت 21:47 قمر در برج عقرب است.
👶مناسب زایمان و نوزاد عفیف و صبور گردد.ان شاءالله.
🤕بیمار امروز شفا یابد ان شاالله.
✈️ مسافرت خوب است .
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
✳️عقد ازدواج خواستگاری.
✳️فروختن جواهرات.
✳️خوردن نوشیدنی ها.
✳️و اغاز معالجه و درمان نیک است.
🔲این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در ان کتاب مطالعه فرمایید.
👩❤️👨مباشرت و مجامعت.
امشب شب چهارشنبه مباشرت و عروسی مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) باعث عزت و احترام است.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز موجب درد و الم است.
✂️ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد .
👕👚دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید.
( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه 11 سوره مبارکه هود علیه السلام است...
الا الذین صبروا و عملوا الصالحات اولئک لهم مغفره و اجر کبیر..
و مفهوم ان این است که کاری برای خواب بیننده پیش اید که درنظر مردم سخت و دشوار باشد و چون صبر کند موجب نیک نامی و راحتی ایام عمرش باشد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸ززندگیتون مهدوی🌸
📚 منابع ما.👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
025 377 47 297
0912 353 2816
0903 252 6300
📛📛📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک بهیچ وجه جایز نیست و حرام است
@taghvimehamsaran
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
┄┅┅✿✒️🥀🗞🥀🖋✿┅┅┄
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
ﷺ
✋سلام امام زمانم😍
↻°صـبح یَعـنے…
تپـشِ قَلـبِ زمـان،❤️
درهـوسِ دیـدنِ طُ
کھ بیایےوزمـین،
گلشـنِ اسـرار شـود↻°🌱
سـلام آرزوےِزمیـن و زمـان✋
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♡
💐ظهور #امام_زمان عجل الله فرجه صلوات💐
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌼🍃🌼 📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری 🔻 #قسمت_صد_پنجاه_چهارم چشمم و
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_صد_پنجاه_پنجم
پشت میزنشستم وصدای خوش و بش مهمونا رو میشنیدم ماشالله چقدرمهمون دعوت کردن،البته
خیلی برام جالب بودا، اینامراسماشون مثل مانبود اینا همه باهم بااحترام حرف میزنن قهرو قطع رابطه ندارن، پولدار وفقیرو دکترومهندس وکارگر فرقی نداره براشون ،کسی با طلا و لباس گرون قیمتش پز نمیده، تو مراسمشون زن و مردجدا هستن،میشینن دعای عهد و شعرهای تولد اماما رو میخونن، برای شادی روح شهدا نذری میدن. اونم یک نوع غذا و برای همسایه هم نگه میدارن.
بعدما تو جشنامون فقط می رقصیم،چند مدل غذای مدل به مدل میدیم و تازه فقط پولدارا ورییس ،روءسا دعوتن وبیشترشون به ماشین و قرارداداشون و ثروت عروس،دومادشون مینازن جالب تر اینکه من بهم تو این مراسم خیلی خوش گذشت درسته خیلی خسته شدم ولی حس خوبی بهم دست داد ولی تو مراسمای خودمون با اینکه کلی میرقصیدم ولی حس خوب وارومی که الان دارم واون موقعنداشتم.
امیر:خوب من وبا خانم محسنی تنها گذاشتید.
باتعجب سرم و آوردم بالاوبه امیر نگاه کردم.
از امیرعلی بعیدبودبرای حرف زدن بامن پیشقدم بشه.نمیدونم چراخوشحال شدم ازاینکه باهام حرف زده. ازفکربیرون اومدم وطلبکارگفتم:
+میخواستی دخالت نکنی،من خودم زبون دارم.
امیر:معلومه چقدر زبون دارید.
بروبابایی بهش گفتم وروم وبرگردوندم.
بطری آب وبرداشت وتولیوان ریخت.
قبل ازاینکه آب و بخوره گفت:
امیر:فکرنکنیدبه خاطر شماواردبحث شدما...
باتعجب نگاهش کردم، یه قلوپ ازآب خورد
وگفت:
امیر:نمی خواستم پسرمردم وبدبخت کنم.
اولش منگ نگاهش کردم ولی وقتی حرفش وتحلیل کردم چشمام گردشد.
ازجام بلندشدم و گفتم:
+دیگه زیادی حرف میزنیا ببین خودت مرض داری، من هیچی بهت نمیگم تومیای یه چیزی
میگی،یک کلمه بگو اگه باوجودمن تو خونتون مشکل داری؟اصلا چرا قبول کردی من بیام اینجا وقتی میدونستی من چه جور تیپی ام؟
بااین حرفم ،ابی که داشت میخورد، پرید توگلوش وهمینطور که تندتندسرفه میکردگفت:
امیر: نه. منظورم این نبود..
بااخم خواستم حرفش وقطع کردم و گفتم:
پس چت..؟
که سرش وانداخت پایین وباصدای آرومی گفت:
امیر:شمادرست میگید من نباید دخالت میکردم معذرت می خوام بابت حرفم.
بلافاصله ازکنارم ردشد وازآشپزخونه رفت بیرون.
باچشم های گردشده به جای خالیش نگاه کردم باخودم گفتم:
+فازت چیه معلوم هست؟
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_صد_پنجاه_ششم
باخستگی کفشم وازپام درآوردم وزیرلب
گفتم:
+آخ پام لِه شد.
مهین جون پوکر فیس گفت:
مهین:نمیدونم شما جووناچجوری این کفشارو پاتون میکنید.
خنده ی آرومی کردم وگفتم:
+ منم زیادکفش پاشنه بلندنمی پوشم امشبم
چون به لباسم این کفش میومدپوشیدم.
لبخندی زدوروکرد به مهتاب وگفت:
مهین:خوبی مامان جان؟
مهتاب:بدنیستم،فقط خستم،یکمم سرم
دردمی کنه.
مهین جون بانگرانی گفت:
مهین:چراسرت درد می کنه؟
مهتاب خندیدوگفت:
مهتاب:ازبس که این برادرزادت(نازگل)حرف میزنه.
نامحسوس خندیدم و زیرلب گفتم:
+حق داری.
مهتاب که حرفم و شنیده بودنگاهم کرد وچشمک ریزی بهم زد.
مهین جون باتشر گفت:
مهین:اِنگواینجوری،چیکارش داری برادرزادم و؟
مهتاب چیزی نگفت وچشماش وبست و سرش وتکیه دادبه پشت مبل.
صدای زنگ گوشی ای باعث شدمهتاب چشماش
بازکنه.باکلافگی گفت:
مهتاب:وای این امیرعلی کجاست؟گوشیش مارو
کشت.
مهین جون بلندصدا زد:
مهین:امیرررررعلییییی!
چشمام ومحکم رو هم فشاردادم،ماشالله چه صدایی داره این مهین جون. بیچاره مهتاب خوب شد گفت سردرد داره ها. دوباره صدای گوشیش دراومد برای اینکه دوباره مهین جون صدلش نزنه و مهتاب اذیت نشه، گفتم:
+مهین جون اجازه بدین من گوشیشون وببرم
چون میخوام برم اتاقم لباس عوض کنم.
مهین:ببخشیداعزیزم بهت زحمت میدیم.
لبخندی زدم وگوشی امیروبرداشتم وازجام
بلندشدم.
+نه بابااین چه حرفیه.
چشمم به صفحه گوشی افتادکه نوشته بودشماره خصوصی ...
ازپله هابالارفتم وبه سمت اتاق امیررفتم. باخودم گفتم خدایا رحم کن، باز چه برخوردی میکنه؟ دراتاق وزدم،چنددقیقه منتظرموندم ولی جوابی
نشنیدم. صدای گوشی قطع شد. انگار اون طرف از جواب ناامید شده بود.شایدم دوباره زنگ بزنه. دوباره درزدم ولی باز جواب نداد. باکلافگی صدا زدم :
+امیرررجواب ندادی منم دارم میام تو.
دروبازکردم ورفتم تو...
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_صد_پنجاه_هفتم
دروبازکردم ورفتم تو،امیرعلی تواتاق نبود،
خواستم ازاتاق برم بیرون که صدای آب
ازحموم شنیدم.پس حمومه،به سمت دررفتم وضربه ای به درزدم،صدای آب کم شدوبعدازچند ثانیه صدای امیر اومد:
امیر:بله؟
نمیدونم چراهول کردم،بامِن مِن گفتم:
+اوممم،چیزه گوشی!
صدای متعجبش اومد:
امیر:بله؟هالین خانم شمایین؟
کمی مکث کردوباصدای خشکی گفت:
امیر:کارتون وبگید؟
+گوشیت زنگ می خورد آوردم برات.
باعجله گفت:
امیر:باشه باشه،گوشیم وبزاریدوبریدبیرون.
زیرلب گفتم:
+گمشوبابا،همچین میگه بریدبیرون انگارمیخوام
چشم انتظارش بشینم. به سمت تختش رفتم و
گوشیش وپرت کردم روتختش که اتفاقی خورد به یه دفترجلدچوبی که کنار بالشش باز بودبه سمت تخت رفتم،به دفترنگاه کردم،خیلی خوشگل بود،جلدش چوبی قهوه ای سوخته،لای صفحه ی بازشده ی دفتر،خودنویس خشگلی برق میزد، فضولیم گل کرد ببینم چی به چیه.
مرددبودم بازش کنم،یانه؟
زیرلب گفتم:
+آخه چی توش میتونه نوشته باشه؟
همش روایت وحرفای دینی و مذهبیه دیگه.یه قدم رفتم به سمت دراتاق،نتونستم بیخیال بشم، طاقت نیاوردم وبرگشتم ودفترو بازکردم. خودنویس رو کنار گذاشتم متفکربه صفحه ی کاغذ نگاه کردم،یک جمله با خط شکسته نستعلیق بودنوشته بود؛
♡عاشقی دردسری بودنمی دانستیم♡
نه مَنه؟عاشقی؟اخمام رفت توهم،باحرص
لبم وجویدم،یعنی چی؟ یعنی عاشق شده؟
یه صدایی تومخم گفت:
_خب شده باشه، به توچه؟ راست می گفت به من چه؟ باکلافگی جواب خودم ودادم:
+نه من که کاری ندارم، کلی دارم میگم.
یعنی واقعاعاشق شده؟خب شده باشه به من چه؟ اصلا...اصلاالان من چراعین دیوونه هابغض کردم. اصلا با این اخلاق خشک و عصاقورت داده ای که من ازش سراغ دارم طرف ازش فرار میکنه. به خودم جواب دادم
_نه اگر مذهبی مثل مهتاب باشه که حتما باهاش مهربونه، فقط از من بدش میاد، چون هم تیپش نیستم، چون ..بغضم جلوی نفسم و گرفت، به زور آب دهنم وقورت دادم و زیرلب به خودم تشرزدم:
+چته دیونه؟اصلا عاشق شده که شده ،که چی؟
اصلا عاشق هرکی، توچراحرص می خوری؟
صدای بسته شدن آب باعث شدبه خودم بیام و باسرعت به سمت دردویدم،قبل این که اون درحموم وبازکردمن اومدم بیرون. بااسترس رو زانوهام خم شدم وچندتانفس عمیق کشیدم.
ضربه ی محکمی به پیشونیم زدم وزیرلب
گفتم:
+وای وای،دفترش و نبستم.
پوف کلافه ای کشیدم، آخه چراانقدرمن خنگم؟
خب الان اگه بفهمه من دفترش وخوندم چه
غلطی بایدکنم؟ باحرص پام وکوبیدم روزمین وبه سمت اتاقم رفتم. دروبازکردم وباکلافگی جلوی آیینه ایستادم و به قیافه رنگ وروپریدم نگاه کردم.اشک توچشمام جمع شده بود،خودمم نمیدونستم چم شده. باعصبانیت ضربه ای به میز زدم وباخودم گفتم:
+بسه دیگه بیخیال، الانم این حال بدت بخاطر خستگیه.آره آره بخاطرخستگیه.نه هرچیزمسخره ی دیگه ای.
چندتانفس عمیق کشیدم.تابغضم از بین بره، حالم کمی سرجاش اومد به سمت کمدرفتم و لباسام وبایه لباس راحتی عوض کردم.خودمو روی تخت ولو کردم. فقط دلم میخواست بخوابم تااز افکار پریشونم فرار کنم.
هنوز زده دقیقه نگذشته بودکه دراتاق به صدا
دراومد. باترس ازجام پریدم، وای اگه امیرعلی باشه چی؟ نکنه میخواد باهم دعوا کنه؟
بااسترس آب دهنم و قورت دادم وازجام بلند شدم. به سمت دررفتم و باصدای لرزونی گفتم:
+بله؟!
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
🌱حکمت71
🌼🍃 وَ قَالَ علی علیه السلام :
إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلَامُ .🍃🌼
🌼🍃و درود خدا بر او فرمود:
چون عقل کامل گردد سخن اندک باشد.🍃🌼
📚نهج البلاغه
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️