هدایت شده از 🗞️
13.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍🌷روزتان را با دیدن زیباییهای
گل و طبیعت مصفا کنید😍💐
با آهنگی زیبا و روح نواز 🌺😍
هدایت شده از 🗞️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو چيز
روح انسان را نوازش میكند.
يكی صدا زدن خداست
و ديگری گوش سپردن به صدای او.
اولی در نيايش
و دومی در سكوت....
هدایت شده از 🗞️
🍁انسانهای نالایق🍁
✍جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند، حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟
اصحاب: بلی یا رسول الله!
👈فرمود:
✨1- کسل ترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید.
✨2-دزدترین انسان کسی است که از نمازش می کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود.
✨3-بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند.
✨4- ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود، ولی بر من صلوات نمی فرستد.
✨ 5-و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد.
📚داستان های بحارالانوار جلد 9
14.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟 در هر ساعت ماه رجب، لطف و عنایت الهی را به دست آورید
🔸 رهبرانقلاب: #ماه_رجب، ماه مبارکی است؛ ماه توسل و تذکر و توجه و تضرع و استغاثه و محکم کردن پیوند دلهای محتاج و نیازمند ما به ذیل لطف و فضل الهی است. این روزها را قدر بدانید. هر یک روز ماه رجب، یک نعمت خداست.
🔹 در هر ساعتی از این ساعات، یک انسان اگر هوشمند و زرنگ و آگاه باشد، میتواند چیزی را به دست بیاورد که در مقابل آن، همهی نعمتهای دنیا پوچ است؛ یعنی میتواند رضا و لطف و عنایت و توجه الهی را به دست آورد.
🔸 بعد از ماه رجب، ماه شعبان و بعد ماه رمضان است. برادران و خواهران مسلمان! ای صاحبان دلهای بیدار و مخصوصاً ای جوانان! این سه ماه را قدر بدانید. در این سه ماه، فرصت برای وصل کردن و منور نمودن دلها به لطف و نور پروردگار، بیش از همیشه است. ۱۳۶۹/۱۱/۱۹
•|🌱🍋
کمال هر چیزے فرق میکنه؛ مثلا کمال لیمو ترش بھ ترش بودنشه و اگھ شیرین باشھ که دیگه کمال نداره. بگردید ببینید کمالتون تو چیه :)🌿!
#انگیزشے ☺️✨
#Wall
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_صد_بیست_هفتم
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_صد_بیست_هفتم
#بخش_چهارم
+باش ، پس فعلا خدافظ
_خدافظ عزیزم .
تماس را قطع میکنم و کلافه موبایل را در کیفم می اندازم .
بی خیال چادر تازه شسته ام کنار مزار دو زا نو مینشینم .
قرآن کوچکم را از کیفم بیرون میکشم و شروع به قرآن خواندن میکنم تا قلبم آرام بگیرد .
چشم های خسته ام را از آیات میگیرم و به ساعتم میدوزم .
بیش از یک ساعت از تماس مادرم گذشته و هنوز خبری نشده است .
دلشوره ام مدام بیشتر میشود .
ترسم از این است که اتفاقی برای سجاد افتاده باید به من نگفته باشد .
دستی به مزار شهید میکشم
+این همه سجاد ازتون حاجت خواست بهش دادید ، این یه حاجت منم بخاطر سجاد بدید .
من مطمئنم سجاد سالم برمیگرده ، چون از شما خواستم ، همین یه حاجتو ازتون میخوام فقط همین یه دونه رو .
موبایل را از کیفم بیرون میکشم و با تردید به مادرم زنگ میزنم .
به محض شنید صدای مادرم دلشوره ام بیشتر میشود .
صدایش گرفته و پر از بغض است
_الو نورا ، الو ؟ چرا جواب نمیدی
تازه به خودم می آیم
+الو ، سلام
_سلام مادر
بی مقدمه میپرسم
+چرا بغض کردید ؟
سعی میکند بغضش را کنترل کند
_مادر سجاد برگشته
ضربان قلبم شدت میگیرد ، یا ابلفضلی زیر لب میگویم و به مزار شهید چشم میدوزم .
دستی روی گل پر ها میکشم ، یعنی دوست سجاد حاجت را نداده ؟
شاید سجاد هم از او شهادتش را خواسته و چون سجاد رفیق و همدمش است حاجت اورا داده ، شاید هم دلتنگ سجاد شده و او را پیش خود برده .
در دل خطاب به شهید میگویم
+اگه صلاح خدا شهادته عیب نداره ، ولی کاش بعد از ازدواجمون شهید بشه
مادرم که سکوتم را میبیند هول میکند
_نورا سجاد سالمه
بغض میکنم ، نمیتوانم باور کنم ، اگر زخمی یا شهید شده باشد مادر به من نمیگوید .
مادر ادامه میدهد
_همینجاست ، تو خونه ی ما . حالش از منو تو هم بهتره ، اتفاقی نیوفتاده مادر
با صدایی که از ته چاه بیرون می آید میگویم
+گوشی رو بدید بهش
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🔔 #تفکـــر_در_آیات_قــــرآن
🤔 چرا خداوند انسانها را متفاوت آفریده و آیا این تفاوتها ظلم نیست⁉️
✅ حاج آقا قرائتی:
🔹 یک دانشمند که کتاب یا مقالهای مینویسد، حروف متفاوتی را در کنار هم قرار میدهد تا مقالهاش کامل شود، اما اگر تمام صفحات را تنها از یک حرف پر کند، دیگر آن مقاله نمیشود و مفهومی نخواهد داشت.
🔹 تفاوت حروف ظلم نیست، اگر شما کلمه ادب را نوشتید، در این کلمه حرف الف عمودی و حرف ب افقی و حرف د خمیده است که ترکیب آن یک کلمه معنادار میسازد. هیچ یک از این حروف حق ندارد به نویسنده اعتراض کند و مثلا الف بگویید: چرا من ایستاده ام؟
ب بگویید: چرا من خوابیده ام؟ و د بگوید: چرا من خمیده ام؟ زیرا ظلم در جایی است که مثلا حرف د قبلا خمیده نبوده و ما کمر او را خم کرده باشیم و یا از حرف د صدای دیگری توقع داشته باشیم.
اما اگر از آغاز، د را خمیده خلق کردیم و از آن انتظار صدای خودش را داشتیم، ظلمی در کار نیست.
🔹 چنانکه اگر یک قالی بزرگ را با چاقو تکه تکه کنیم و آن را به صورت چند قالیچه کوچک در آوریم، ظلم است، چون بزرگی را از او گرفتیم و کوچکش کردیم. اما اگر از آغاز قالیچه های کوچکی بافتیم، اینجا ظلمی صورت نگرفته است، چون کمالی را از آن نگرفته ایم.
🔹 هیچ کس به مدیران کارخانه های چینی سازی که ظروف کوچک و بزرگ و متفاوتی را تولید میکنند، ظالم نمیگوید، چون هیچ ظرفی از اول نبوده و از خود کمالی نداشته تا کمالش گرفته و به او ظلمی شده باشد.
🔹 تفاوت انسانها در خلقت نیز بر اساس حکمت الهی است، نه آنکه ظلم به کسی باشد، زیرا از هر کس به همان مقدار که به او داده شده، انتظار میرود نه بیشتر.
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_صد_بیست_هفتم
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_صد_بیست_هشتم
#بخش_اول
_دستش بنده ، بیا خونه ببینش .
دیگر نمیتوانم بغضم را نگه دارم ، سریع تلفن را بی خداحافظی قطع میکنم و میزنم زیر گریه ، دلم نمیخواهد مادرم متوجه گریه ام بشود ، دل نگران میشود .
سجاد شهید شده ، شهید شده و به من نمیگویند ، اگر سالم بود مادرم میگذاشت با او صحبت کنم .
دست هایم به شدت میلرزند و رگ های سرم نبض میزنند .
به راحتی صدای ضربان قلبم را میشنوم .
اشک امانم را بریده ، حتی فرصت تفس کشیدن هم به من نمیدهد .
موبایلم در دست هایم میلرزد ، به صفحه نگاه میکنم .
دوباره مادرم زنگ زده .
لب هایم را روی هم میفشارم تا جلوی گریه ام را بگیرم ، تماس را وصل میکنم
_مادر چی شد ؟ میگم سجاد سالمه دردت به جونم ، بیا خونه ببینش
+پس چرا ...... بغض کردید ؟
_خوشحالم عزیز دلم ، بیا ببین چقدر خاله شیرینت خوشحاله ، بیا عزیز دلم بیا سجادو ببین .
فقط نزدیک خونه شدی به من زنگ بزن
+باش
تماس را قطع میکنم ، هیچکدام از حرف های مادرم را باور نکردم ، همه ی شواهد نشان میدهد سجاد من رفته .
سریع تاکسی میگیرم و خودم را به خانه میرسانم .
به محض رسیدن به درخانه پیاده میشوم .
راننده بلند میگوید
_کجا خانم ؟ کرایه رو حساب نکردید
برمیگردم و با عذر خواهی زیاد کرایه را میدهم .
آنقدر ذهنم درگیر است که حتی زمان و مکان را هم مدام از یاد میبرم .
کلید می اندازم و سریع وارد خانه میشوم .
صدای گریه و شیون تا حیاط هم می آید .
پاهایم شُل میشود و روی زمین می افتم .
حتی توان اشک ریختن ندارم ، احساس میکنم مغزم از کار افتاده است .
با کمک دیوار به سختی روی پاهایم می ایستم .
خودم را به در ورودی میرسانم و در را باز میکنم .
نگاهم را داخل خانه میگردانم .
چند پسر جوان ، هم سن و سال سجاد با لباس سپاهی ایستاده اند و گریه میکنند .
آرام روی سرم میکوبم
+یا جده سادات
صدای شیون و گریه از اتاق مهمان است .
سریع به سمت اتاق میدوم ، در اتاق باز است .
میترسم ، از اینکه وارد اتاق بشوم نیترسم ، میترسم جسد سجاد را ببینم .
چرا هیچ کدام از اعضای خانواده نیستند ؟
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay