«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_39 روژان: دستشو تکون داد اشک چشمامو با دست پاک کردم تا ببینم واقعیه یا خیاله
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_40
روژان: عههه اقا علی یادم نبود قهرم باهاش😂
علی: برید حالا چیزی که نش...
یا خدا صورتتون چی شده؟
روژان: تو این یک ماه ندیدید
علی: نه والا همه فکرم پیش رسول بود
روژان: همه چیو تعریف کردم
علی: عجبببب حتما رسولو تنبیه میکنم امروز بهش شکولات نیمدم😂
روژان:😂😂😂آخخ
علی:چیشددد
روژان: چیزی نیست
علی: عهه داره از صورتتون خون میادد
روژان: ای بابا چیزی نیست زیاد اینجوری میشه
علی: اینو با دستمال مرطوب تمیز کنید
روژان: بله هین کارو میکنم
علی: من میرم تو ببینم همه چی اوکیه پردرو میزنم کنار که ببینی رسولو اونم ترو ببینه حتما دلش واست تنگ شده..
روژان: ممنون🙂
اقا علی رفت تو و من داشنم خون صورتمو پاک میکردم خیلی درد داشت اشکم دراومد💔
علی: سلااام رسول خوبیییی
رسول: خو..بم...رو...ژان....نمی..اد....ت..و....
علی: از دستت خیلی ناراحته ببین صورتشو هرروز خون میاد حالا بیخیال فشار نیار به خودت یکم منت کشی کنی اوکیه😂حالا بگو ببینم جاییت درد نداره
و با دستگاه زدم رو دست و پاش
رسول: ن..ه....آخخخخخخ
علی: خداروشکر همه چیز مرتبه
نه پاهات نه دستات و نه جای دیگه لمس نشده حالا میمونه واسه شنوایی که داری گوش میدی حرفم که میزنی و بویایی بگو بیینم این بو چیه
رسول: عسل
علی: خب خداروشکر همه چی مرتبه چیزیت نیست شما
فقط به خودت فشار نیار تروخداااا
رسول:چ..ش..م...
به...رو..ژان...می..گی...بی...اد...ت..و...
علی: مگم ولی فک نکنم بیاد..
رسول قدر زنتو بدون تو این 1ماهی که تو کما بودی بیمارستان بود تا الان 21 بار از حال رفته
رسول: بمی...رم...بر...اش
علی: خدانکنه
از پشت شیشه ببینش بعید میگم بیاد تو
رسول: چقدر...صورتش...بد...شده
علی: اره خیلی بد زدی با چی زدی...
حالا اصن مهم نیست دردشو داره تحمل میکنه فقط باید از دلش دربیاری
رسول: اره...
روژان: چقدر دلم واسه رسول تنگ شده بود اما خب نرفتم تو باید انقدر منت بکشه تا من راضی بشم😂
عه یادم رفت به زینب اینا بگم
روژان: الو زینب جان
زینب: جانم
روژان: مژدگانی بده
زینب: خوش خبر باشی
روژان: ب نظرت چی شده😂
زینب: خدایا شکررر...
ااااوومدممممم😍😭
ـــــــــــــــــــــــــــ بیماستان ـــــــــــــــــــــــــــ
زینب: سللاام روژااانن رسول کوووو
محمد: سلاااام خوبید...رسول کو
روژان: سلام سلام اونجاست تو اتاقه
محمد و زینب: ممنون
پ.ن¹: حرفی ندارم😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_40 روژان: عههه اقا علی یادم نبود قهرم باهاش😂 علی: برید حالا چیزی که نش... یا
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_41
زینب: سلام قربونت برممم
رسول: سلام زینب جان
زینب: خوبی رسول
رسول: خوب خوب یه هفته دیگه هم مرخص میشم
محمد: سلام اقا رسول خوبی
رسول: سلام محمد جان ممنون خوبم تو خوبی عطیه خانم خوبه عزیز خوبه
محمد: همه خوبن
علی: اقا بیاید بیرون دیگه بسه😂
محمد: بریم زینب جان♥️😂
زینب: خیلی سخته ولی باشه خداحافظ رسول😘
رسول: خدا نگهدارتون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمد: روژان خانم نمیای بریم
روژان: نه من تا وقتی مرخص بشه میمونم
محمد: باشه..اصرار نمیکنم چون بی فایده است😂
ولی میام بهتون سر میزنم...
زینب و محمد: خداحافظ😂❤️
روژان: خداحافظتون☺️😂
پ.ن¹: حرفی ندارم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_41 زینب: سلام قربونت برممم رسول: سلام زینب جان زینب: خوبی رسول رسول: خوب خ
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_42
محمد: آخ یادم رفت به بچه ها بگم رسول به هوش اومده
الو داوود بیاید اتاق من همه
دقایقی بعد:
همه: سلام اقا
محمد: میخواستم بهتون یه خبری بدم
داوود: از رسول😢
محمد: بله
امیر: چیشده اقا
فرشید: اقا بگید
سعید: آ..آ..ق..ا
محمد: رسول به هوش اوومد😍
همه با داد: ااااااییییووووللللللللل
داوود: اقا میشه بریم دیدنش😍
محمد: بله که میشه شب میریم اونجا
همه:😍😍😍😍
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روژان: اقا علی کاری کرد که توی یک اتاق فقط یک تخت واسه رسول بزارن به منم گفت برم توی اتاق با کلی مخالفت های من ولی اقا علی زورش میچربید😂
رفتم نشستمو شروع به گوشی بازی کردم
رسول: روژان جان
روژان:😒
رسول: ببخشید خو😢
روژان: میشه باهام صحبت نکنی
رسول: روژااان
روژان:😒
رسول: اه☹️
روژان: صدای اذان بلند شد گوشیو قفل کردم و گذاشتم توی کیفم پاشدم برم وضو بگیرم که رسول صدام کرد
رسول: روژان میدونم قهری ولی
ولی میشه کمکم کنی نماز بخونم
روژان: هووف خیلی خب
پاشو بریم
رسول: عزیزم خودم میتونستم که به تو نمیگفتم😂
باید بری ویلچر بیاری
روژان: 😒
ویلچر رو اوردم و کمک کردم رسول بشینه روش و بعد رفتیم سمت سرویس بهداشتی
خب من که نمیتونم بیام تو...
رسول: خب نیا
روژان: خب چجوری وضو میگیری آی کیو
رسول: خدا خودش کمک میکنه😂
روژان: ای وای کیفم یادم رفت
خودم تا نصفه های راه رو رفتم
بعد دوباره برگشتم رسولم بردم
رسول: کجا میبری منو
روژان: حالا بزارمت بدزدنت چیکار کنم باید به همه جواب پس بدم😒
رسول: مگه یه کیلو سیب زمینیم که بدزدنم😂😂
روژان: دوقیقه هیس تا کیفمو ور دارم
کیفو ور داشتم و اومدم بیرون که...
پ.ن¹: خدا خودش درست میکنه❤️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_42 محمد: آخ یادم رفت به بچه ها بگم رسول به هوش اومده الو داوود بیاید اتاق من
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_43
روژان: که اقا محمد رو دیدیم
عه سلام اقا
رسول: سلام محمد
محمد: سلام سلام کجا میرین
روژان: رسول میخواد وضو بگیره
خدا شمارو رسوند چون من نمیتونم برم تو سرویس بهداشتی مردانه
محمد: خیلی خب شما برو وضوتو بگیر نمازتو بخون من رسولو کمک میکنم
ـــــــــــــــــــ نیم ساعت بعد ــــــــــــــــــــ
محمد: قبول باشه
رسول قبول حق باشه داداش...
محمد: رسول...روژان باهات قهره؟
رسول: اهوم😢
محمد: ولی 1 ماهه تو بیمارستانه
رسول: میدونم هرروز باهام حرف میزد مغزم میشنید اما توانایی جواب دادن بهش رو نداشتم
محمد: دیگه تموم شد
به خیر گذشت...
پاشو پاشو بریم پیش روژان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
روژان: تو راهرو منتظر رسول و اقا محمد بودم که بلاخره اومدن
محمد: سلام ببخشید دیر شد
روژان: عیب نداره قبول باشه
محمد: همچنین
رسول بیا برو استراحت کن
کمک کردم بره رو تخت
الو داوود کجایید؟
داوود: اومدیم اقا
محمد: خیلی خب...
پ.ن¹:نماز..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_43 روژان: که اقا محمد رو دیدیم عه سلام اقا رسول: سلام محمد محمد: سلام سلام
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_44
محمد: روژان خانم چشمات خیلی قرمزه برو یکم بخواب منو بچه ها هستیم
روژان: باشه چشم ممنون
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داوود: بههههه سلاااااام
سعید: سلااااممم استاااااد رسول
فرشید: سلااام اقا داماد
امیر: سلامم رسوول
رسول: سلام😍😂❤️
محمد: بعله فقط اقا رسول.....
همه: ای وای خبید اقا
محمد: الان به دردم نمیخوره
رسول: محمد جان قهر نکن دیگه ببخشید
محمد: رسول فک کردی من نامزدتم نازمو میکشی😂😂😂
رسول: بابا یه بار منو ضایع نکن شاید اصن خوشت امد😭😂
همه:😂😂😂😂😂
پ.ن¹: همیشه به خوشی😈
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_44 محمد: روژان خانم چشمات خیلی قرمزه برو یکم بخواب منو بچه ها هستیم روژان: ب
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_45
داوود اینا و محمد رفتن سایت توی بیمارستان فقط رسول و روژان موندن
علی: روژان خانم شما به پزشکی مسط هستی
روژان: چطور؟
علی: بگید..
روژان: بله فوق لیسانس پرستاری دارم
اخه توی سایت قبلی که بودم باید پزشکی رو بلد میبودیم
علی: چه خوب
سابقه کار در بیمارستان هم دارید؟
روژان: بله 5 ماه و 23 روز
علی: خیلی خوبه....
چون نمیشه به کسی اعتماد کرد واسه رسول بهتره خودت پرستارش باشی یعنی تا وقتی رسول اینجاست دست راست منی و جزو پرستارا البته چون فوق لیسانس داری دکتری نه پرستار
روژان: خیلیییی خوبههه ممنونممم
علی: خااانم خافعی خانم خافعی
خافعی: بله بله
علی: این خانم واسه مدت کوتاه باهامون همکاری میکنه ببر لباس مخصوص بده بهش
خافعی: چشم
علی: بی بلا
روژان خانم منم میرم به رییس بیمارستان بگم
روژان: ممنونم به خاطر همه چی
ــــــــــــــــــــ
علی: خیبی بهت میاد لباسا دخترم
روژان: ممنون☺️
علی: خب برو تو که یارت منتظره
روژان: یارم؟
علی: رسول بی چاره دیگه..😂
روژان: اها😂
علی تمامی چیزارو به روژان گفت که چه قرصی رو کی بهش بده و پانسماناشو عوض کنه و.....
پ.ن¹: روژان پزشک میشود3🤣
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_45 داوود اینا و محمد رفتن سایت توی بیمارستان فقط رسول و روژان موندن علی: روژ
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_46
رسول: چشمامو بسته بودم که باصدای در چشمامو باز کردم
اه باز پرستار اومده قرص بده و سرم وصل کنه و....
گفتم: خانم پرستار میشه دست از سر کچل من برداری
روژان: خندمو به زور کنترل کردم برگشتم به سمت رسول و به صورت جدی گفتم:
اولن اقای محترم پرستار نه دکتر
دومن اگر نمیخورید زنگ بزنم اقا محمد
سومن اگرم باهام همکاری نکنید باز زنگ میزنم اقا محمد
رسول: اولن چشم
دومن چشم
سومن الهی تب کنم شاید پرستارم تو بازی
روژان: قند تو دلم آب شد اما به صورت جدی گفتم
صحیح...اما شما تب نکردی تشریف بردی کما
رسول: بعله...
روژان: اون وسیله ای که اقا علی بهم داده بود رو دستم گرفتم و چند تا زدم رو دست رسول و صدای آخش همه جا رو گرفت رفتم روی ساغ پاش هم انجام دادم اما چیزی نگفت
ایندفعه انقدر محکم زدم دست خودم درد گرفت اما رسول حس نکرد
رسول: ا..س..ن...ح..
(مثلا زبونش بند اومده😂😝)
روژان: رسول حس نمیکنی😨
رسول: نه😖
روژان: یا خدا اقااا علیییییی
علی: چ..چ...چی..شدهههه
روژان: رسوووللل رسوول پاش حس نداارهههه😭
علی: ای وایییی پررستااررر
پ.ن¹: الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی...😂
پ.ن²: رسول پاش حس نداره😨 ای وااییی😂🤭😯😬
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_46 رسول: چشمامو بسته بودم که باصدای در چشمامو باز کردم اه باز پرستار اومده قر
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_47
از اتاق رسول اومدن بیرون...
روژان: اقا علی چی میشه😭
مگه پاش خوب نبود😭
علی: بعد از عمل این امکان وجود داره...
روژان: چیکار کنیم
علی: باید دارو مصرف کنه
روژان:خودم همه کارارو انجام میدم😭
علی: باشه دخترم
گریه نکن
توکل کن
روژان: 😭😭
علی: فقط به محمد نگو
روژان: به زینب چی
علی: هرجور خودت میدونی
روژان: چشم😭
ـــــــــــــــ
روژان: الو زینب جان
زینب: سلام عزیزم خوبی رسول خوبه
روژان: خوبه😢
میای بیمارستان
زینب: چیزی شده
روژان: نه نه دلم واست تنگ شد...
یکمم لاهم حرف بزنیم😢♥️
زینب: الان میام😘
روژان: قربانت
ـــــــــ
زینب: سلام روژان جان
روژان: سلام😍😢
زینب: گریه کردی؟
روژان: نه چطور؟
زینب: دروغ نگو چون صورتت باز خون اومده
چشات قرمزه
روژان: عه کی خون اومده که خودم نفهمیدم😂
زینب:راشتشو بگو...رسول چی شده
روژان:ر..ر...سو..ل
زینب: بله رسول میدونم به خاطر اون گفتی بیام
فقط تروخدا بگو
روژان: پاهاش لمس شده... اینو گفتم و از چشمام اشک اومد😢
زینب: یا خدا😰
مگه خوب نبود😭
روژان: نمیدونم..
زینب: الان حالش خوبه؟
روژان: نه...برو یکم باهاش حرف بزن🙂
زینب: باشه😭😭
ـــــــــــــــــ
زینب: رسول جان
رسول:.......
زینب: رسول خوبی
رسول: به نظرت خوبم😭
فلج شدم.....اره خوبم
زینب: الهی بمیرم برات
رسول: خدانکنه😢
پ.ن¹: عه وا😢
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_47 از اتاق رسول اومدن بیرون... روژان: اقا علی چی میشه😭 مگه پاش خوب نبود😭 عل
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_48
زینب: رسول جان اراده داشته باش
خوب شو که عروسی دوستاتو ببینی😘
رسول: عروسی
زینب: اره🙂
اقا سعید و شیما
اقا امیر و گلنوش
اقا فرشید و سعیده
خواهر عطیه
اقا علی سایبری و پریا
فکر کنمم بهروز و روژین اینو فکر کنم
رسول: اوووووووووهههههه ایییییییییین همهههههههه عروووووسیییییییی
زینب: البته به زووور کلی منو محمد التماسشون کردیم تا پا پیش بزارن
میگفتن رسول بیمارستانه ما چجوری خاستگاری کنیم...
رسول: ای بابا😍😂
زینب: پس میشه در مقابل خوب شدن مقاومت نکنی😘
رسول: اخه مگه خوب میشم؟
زینب: اره قربونت برم
اگر در حین عمل این اتفاق واست میوفتاد خطرناک بود بد میشد
ولی این اتفاقی ک واست افتاده طبیعیه 2یا3 روزه خوب میشی
رسول: واقعا؟ یا به خاطر من میگی
زینب: نه به جون عزیز
رسول: اخ بمیرم به عزیز گفتید؟
زینب: خدانکنه...نه نگفتیم دورازجون سکته میکرد
جناب میدونی که شما بچه اخری و دردونه عزیزی😌😂
رسول:😂❤️
پ.ن¹: فعلا همه چیز مرتبه😌😂😈
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_48 زینب: رسول جان اراده داشته باش خوب شو که عروسی دوستاتو ببینی😘 رسول: عروس
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_49
زینب: رسول میدونی صورت روژان چیشده؟
از خودش میپرسم میگه خوردم زمین
رسول همه ماجرارو تعریف کرد
زینب: ای واییی چ ا اینجوری کردی برادر منننن
رسول: زینب میشه با روژان حرف بزنی باهام اشتی کنه اخه خیلی تحت فشارم💔
زینب: چشم😔😘
ــــــــــــــــــــــــــــ
روژان: چیشد زینب
زینب: یکم حالش خوب شد ولی
روژان: از روی صندلی بلند شدم و گفتم ولی چییی
زینب: میشه باهاش اشتی کنی
روژان: هیچی نگفتمو نشستم رو صندلی
زینب:رفتم نشستم کنارش:
روژان رسول خیلی دوست داره
اگرم اون حرفارو زده به خاطر خودت بوده چون خیلی دوست داره
روژان: منم دوسش دارم اما رفتارش خوب نبود😢
زینب: میدونم😔
ولی من بهش گفتم خیلی منت کشی کنه غمت نباشه برو😂❤️
روژان: باشه 😂❤️
ـــــــــــــــــــــــــــــ
رسول: روژان 😃
روژان: 😒
رسول: بابا من چقدر معذرت خواهی کنم اخه
روژان:😒
رسول: روژان تروخدا😝
روژان: هوووف... دیگه اینجوری باهام حرف نزنیاااا
رسول: من غلط بکنم😍
روژان:درضمن دیگه هم جای من تصمیم نگیر
ازم بپرس اول
رسول: من جای خودمم تصمیم نمیگیرم😂😂
روژان:😂😂😂
رسول: روژی
روژان: جانم😂😂
رسول: میگم تو کی دکتر شدی😂
روژان: پرفسور مگه من فوق لیسانس نداشتم😐
رسول:ع راست میگی😂
روژان: اقا علی گفت خودم مواظبت باشم😌
رسول: بسیار عالی..
پ.ن¹: آشتی کردنننن لیلیلیبییی😍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_49 زینب: رسول میدونی صورت روژان چیشده؟ از خودش میپرسم میگه خوردم زمین رسول ه
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_50 _آخر
یک ماه بعد
رسول 3 هفته پیش از بیمارستان مرخص شد
ایلیا و حمیده ازدواج کردن
سعیده و فرشید ازدواج کردن
سعید و شیما ازدواج کردن
امیر و گلنوش ازدواج کردن
علی سایبری و پریا ازواج کردن
روژان و رسول ازدواج کردن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عروسی رسول و روژان تموم شد و دارن میرن خونه هاشون
صبا: الو ثنا
ثنا:جان؟
صبا: به غلام بگو وقتشه
ثنا: اوکی
ـــــــ
ثنا: غلام وقتشه
غلام: کودومه؟
ثنا: اونه اسمش رسوله...برادر محمد و زینبه
غلام: حله
ثنا: غلام اینا خیلی تیزنا مواظب باش گاف بدی کارمون تمومه..
کارتو تمیز انجام بده
غلام: خیالت تخت
ثنا: باید انتقام بابا رو بگیریم
غلام: غمت نباشه
ثنا: برو به سلامت
فقطط بزار تنها بود کارو انجام بده
غلام: باااااشه
ـــــــــــــــــــــــــــــ
محمد: خبب عرپس داماد عزیز تشریف ببرید یکم دور دور بعد بیاید سرکار...
رسول: چشم😊
روژان: با اجازه
ــــــــــــــــــــــ
توجاده:
رسول: خب روژی جانن
چه حسی داری منو به دست اوردی😂😌
روژان: خیلی خوشحالم دلم میخواد سکته کنم😂😂😂😂اصن فک نمیکردم بیای منو بگیری😂اخه نه اینکه من ترشیده بودم هیچیکی نمیگرفتم😂😂😂😂😂😂لطف مردی مممممنووووننننن😂😂
رسول: خواهش عزیزم😂😂و دستی توی موهام کشیدم
روژان: اهنگ داری بزاری
مجاز البته
رسول: نه همه اهنگام غیر مجازه😂
روژان: خیلی باحال بود😐😂
رسول: میگی پرتقال داری
روژان: چطور
رسول: مثل فیلما بدی بهم😂😂😂
روژان:😂😂😂😂😂
ـــــــــــ
رسول: خب دیکه بریم نمازو بخونیم و برسم سایت
روژان: بریم...
ـــــــــــــــ
غلام: الو ثنا
ثنا: بگو
غلام: دارن میرن نمازخونه
ثنا: الان وقتشه که از هم جدا میشن
غلام: باشه
ـــــــــــــــــــــــ
بعد نماز:
روژان: 1 ساعت بود که تو ماشین منتظر رسول بودم اما نیومد
خیلی نگران بودم رفتم تو نمازخونه دیدم رسول نیست
چند باررصداش زدم اما چیزی نشنیدم...
پ.ن¹: یعنی دزدینش؟!🤨
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام به همه شما عزیزان☺️🌸
برای گاندویی ها یک کانال جذاب اوردم..توی کانال یک رمان قرار میگیره که کلی اتفاق جذاب وخفن توش رخ میده🤩
رااستی محمد و رسول باهم برادرن😳🤣
فکرشو بکن🤭
تازه یه دعوا هم کردن که توی فصل دوم #پارت_38 هست
شخصیت های رمان و نمونه پست ها توی عکس بالا هست👆🏻
ـــــــــــــــــــــــــــ
#فصل_3
#پارت_15
روژان: رسول من میدونم چرا اینجوری میکنی
ولی نمیزارم به خاطر یه احتمال زندگیمونو خراب کنی
رسول: احتمال نیست من خوب نمیشم
اصن من خوبم بشم با تو زندگی نمیکنم
روژان: رسول جان😭
رسول: حلقه رو دراوردم رو پرت کردم تو صورت روژان
روژان: آخخخ
رسول: خداحافظ خانم محمدی😒
روژان: آخ انقدر محکم پرت کرد صورتم پر خون شد😢😞
ــــــــــــــــــــــــــ
روژان: رفتم نشتسم تو امام زاده هیچکس غیر از من نبود با صدای بلند حرف میزدم و گریه میکردم😭
خب دوستان انتظار ندارید که حرفاشو بزارم😂
تشریف ببرید توی کانال کاملش هست😌👇🏻
رسول: باحرف های روژان جیگرم آتیش میگرفت اما خب به خاطر خودش اینکارو کردم😢
خواستم برای آخرین بار روژانو ببینم و برم که دیدم افتاد رو زمین😰
ـــــــــــــــــــــــــ
به جز رمان کلی فعالیت دیگه هم داره مثل👇🏻
گیف های گاندویی💫
سکانس هایی از گاندو🎥
متن های انگیزشی🍀
بیوگرافی و وصیت نامه شهدا🥀
ادیت های گاندویی، نظامی و مذهبی💻
استوری و پست های بازیگرای گاندو روهم میزاره😍
ــــــــــــــــــــــــــ
برای خواندن رمان و عضویت در کانال روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
ــــــــــــــــــــــــــــ
ورود آقایون ممنوع و حرام است🚫