eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_39 روژان: دستشو تکون داد اشک چشمامو با دست پاک کردم تا ببینم واقعیه یا خیاله
امنیت🇮🇷 روژان: عههه اقا علی یادم نبود قهرم باهاش😂 علی: برید حالا چیزی که نش... یا خدا صورتتون چی شده؟ روژان: تو این یک ماه ندیدید علی: نه والا همه فکرم پیش رسول بود روژان: همه چیو تعریف کردم علی: عجبببب حتما رسولو تنبیه میکنم امروز بهش شکولات نیمدم😂 روژان:😂😂😂آخخ علی:چیشددد روژان: چیزی نیست علی: عهه داره از صورتتون خون میادد روژان: ای بابا چیزی نیست زیاد اینجوری میشه علی: اینو با دستمال مرطوب تمیز کنید روژان: بله هین کارو میکنم علی: من میرم تو ببینم همه چی اوکیه پردرو میزنم کنار که ببینی رسولو اونم ترو ببینه حتما دلش واست تنگ شده.. روژان: ممنون🙂 اقا علی رفت تو و من داشنم خون صورتمو پاک میکردم خیلی درد داشت اشکم دراومد💔 علی: سلااام رسول خوبیییی رسول: خو..بم...رو...ژان....نمی..اد....ت..و.... علی: از دستت خیلی ناراحته ببین صورتشو هرروز خون میاد حالا بیخیال فشار نیار به خودت یکم منت کشی کنی اوکیه😂حالا بگو ببینم جاییت درد نداره و با دستگاه زدم رو دست و پاش رسول: ن..ه....آخخخخخخ علی: خداروشکر همه چیز مرتبه نه پاهات نه دستات و نه جای دیگه لمس نشده حالا میمونه واسه شنوایی که داری گوش میدی حرفم که میزنی و بویایی بگو بیینم این بو چیه رسول: عسل علی: خب خداروشکر همه چی مرتبه چیزیت نیست شما فقط به خودت فشار نیار تروخداااا رسول:چ..ش..م... به...رو..ژان...می..گی...بی...اد...ت..و... علی: مگم ولی فک نکنم بیاد.. رسول قدر زنتو بدون تو این 1ماهی که تو کما بودی بیمارستان بود تا الان 21 بار از حال رفته رسول: بمی...رم...بر...اش علی: خدانکنه از پشت شیشه ببینش بعید میگم بیاد تو رسول: چقدر...صورتش...بد...شده علی: اره خیلی بد زدی با چی زدی... حالا اصن مهم نیست دردشو داره تحمل میکنه فقط باید از دلش دربیاری رسول: اره... روژان: چقدر دلم واسه رسول تنگ شده بود اما خب نرفتم تو باید انقدر منت بکشه تا من راضی بشم😂 عه یادم رفت به زینب اینا بگم روژان: الو زینب جان زینب: جانم روژان: مژدگانی بده زینب: خوش خبر باشی روژان: ب نظرت چی شده😂 زینب: خدایا شکررر... ااااوومدممممم😍😭 ـــــــــــــــــــــــــــ بیماستان ـــــــــــــــــــــــــــ زینب: سللاام روژااانن رسول کوووو محمد: سلاااام خوبید...رسول کو روژان: سلام سلام اونجاست تو اتاقه محمد و زینب: ممنون پ.ن¹: حرفی ندارم😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_40 روژان: عههه اقا علی یادم نبود قهرم باهاش😂 علی: برید حالا چیزی که نش... یا
امنیت🇮🇷 زینب: سلام قربونت برممم رسول: سلام زینب جان زینب: خوبی رسول رسول: خوب خوب یه هفته دیگه هم مرخص میشم محمد: سلام اقا رسول خوبی رسول: سلام محمد جان ممنون خوبم تو خوبی عطیه خانم خوبه عزیز خوبه محمد: همه خوبن علی: اقا بیاید بیرون دیگه بسه😂 محمد: بریم زینب جان♥️😂 زینب: خیلی سخته ولی باشه خداحافظ رسول😘 رسول: خدا نگهدارتون ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ محمد: روژان خانم نمیای بریم روژان: نه من تا وقتی مرخص بشه میمونم محمد: باشه..اصرار نمیکنم چون بی فایده است😂 ولی میام بهتون سر میزنم... زینب و محمد: خداحافظ😂❤️ روژان: خداحافظتون☺️😂 پ.ن¹: حرفی ندارم... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_41 زینب: سلام قربونت برممم رسول: سلام زینب جان زینب: خوبی رسول رسول: خوب خ
امنیت🇮🇷 محمد: آخ یادم رفت به بچه ها بگم رسول به هوش اومده الو داوود بیاید اتاق من همه دقایقی بعد: همه: سلام اقا محمد: میخواستم بهتون یه خبری بدم داوود: از رسول😢 محمد: بله امیر: چیشده اقا فرشید: اقا بگید سعید: آ..آ..ق..ا محمد: رسول به هوش اوومد😍 همه با داد: ااااااییییووووللللللللل داوود: اقا میشه بریم دیدنش😍 محمد: بله که میشه شب میریم اونجا همه:😍😍😍😍 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ روژان: اقا علی کاری کرد که توی یک اتاق فقط یک تخت واسه رسول بزارن به منم گفت برم توی اتاق با کلی مخالفت های من ولی اقا علی زورش میچربید😂 رفتم نشستمو شروع به گوشی بازی کردم رسول: روژان جان روژان:😒 رسول: ببخشید خو😢 روژان: میشه باهام صحبت نکنی رسول: روژااان روژان:😒 رسول: اه☹️ روژان: صدای اذان بلند شد گوشیو قفل کردم و گذاشتم توی کیفم پاشدم برم وضو بگیرم که رسول صدام کرد رسول: روژان میدونم قهری ولی ولی میشه کمکم کنی نماز بخونم روژان: هووف خیلی خب پاشو بریم رسول: عزیزم خودم میتونستم که به تو نمیگفتم😂 باید بری ویلچر بیاری روژان: 😒 ویلچر رو اوردم و کمک کردم رسول بشینه روش و بعد رفتیم سمت سرویس بهداشتی خب من که نمیتونم بیام تو... رسول: خب نیا روژان: خب چجوری وضو میگیری آی کیو رسول: خدا خودش کمک میکنه😂 روژان: ای وای کیفم یادم رفت خودم تا نصفه های راه رو رفتم بعد دوباره برگشتم رسولم بردم رسول: کجا میبری منو روژان: حالا بزارمت بدزدنت چیکار کنم باید به همه جواب پس بدم😒 رسول: مگه یه کیلو سیب زمینیم که بدزدنم😂😂 روژان: دوقیقه هیس تا کیفمو ور دارم کیفو ور داشتم و اومدم بیرون که... پ.ن¹: خدا خودش درست میکنه❤️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_42 محمد: آخ یادم رفت به بچه ها بگم رسول به هوش اومده الو داوود بیاید اتاق من
امنیت🇮🇷 روژان: که اقا محمد رو دیدیم عه سلام اقا رسول: سلام محمد محمد: سلام سلام کجا میرین روژان: رسول میخواد وضو بگیره خدا شمارو رسوند چون من نمیتونم برم تو سرویس بهداشتی مردانه محمد: خیلی خب شما برو وضوتو بگیر نمازتو بخون من رسولو کمک میکنم ـــــــــــــــــــ نیم ساعت بعد ــــــــــــــــــــ محمد: قبول باشه رسول قبول حق باشه داداش... محمد: رسول...روژان باهات قهره؟ رسول: اهوم😢 محمد: ولی 1 ماهه تو بیمارستانه رسول: میدونم هرروز باهام حرف میزد مغزم میشنید اما توانایی جواب دادن بهش رو نداشتم محمد: دیگه تموم شد به خیر گذشت... پاشو پاشو بریم پیش روژان ــــــــــــــــــــــــــــــ روژان: تو راهرو منتظر رسول و اقا محمد بودم که بلاخره اومدن محمد: سلام ببخشید دیر شد روژان: عیب نداره قبول باشه محمد: همچنین رسول بیا برو استراحت کن کمک کردم بره رو تخت الو داوود کجایید؟ داوود: اومدیم اقا محمد: خیلی خب... پ.ن¹:نماز.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_43 روژان: که اقا محمد رو دیدیم عه سلام اقا رسول: سلام محمد محمد: سلام سلام
امنیت🇮🇷 محمد: روژان خانم چشمات خیلی قرمزه برو یکم بخواب منو بچه ها هستیم روژان: باشه چشم ممنون ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ داوود: بههههه سلاااااام سعید: سلااااممم استاااااد رسول فرشید: سلااام اقا داماد امیر: سلامم رسوول رسول: سلام😍😂❤️ محمد: بعله فقط اقا رسول..... همه: ای وای خبید اقا محمد: الان به دردم نمیخوره رسول: محمد جان قهر نکن دیگه ببخشید محمد: رسول فک کردی من نامزدتم نازمو میکشی😂😂😂 رسول: بابا یه بار منو ضایع نکن شاید اصن خوشت امد😭😂 همه:😂😂😂😂😂 پ.ن¹: همیشه به خوشی😈 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_44 محمد: روژان خانم چشمات خیلی قرمزه برو یکم بخواب منو بچه ها هستیم روژان: ب
امنیت🇮🇷 داوود اینا و محمد رفتن سایت توی بیمارستان فقط رسول و روژان موندن علی: روژان خانم شما به پزشکی مسط هستی روژان: چطور؟ علی: بگید.. روژان: بله فوق لیسانس پرستاری دارم اخه توی سایت قبلی که بودم باید پزشکی رو بلد میبودیم علی: چه خوب سابقه کار در بیمارستان هم دارید؟ روژان: بله 5 ماه و 23 روز علی: خیلی خوبه.... چون نمیشه به کسی اعتماد کرد واسه رسول بهتره خودت پرستارش باشی یعنی تا وقتی رسول اینجاست دست راست منی و جزو پرستارا البته چون فوق لیسانس داری دکتری نه پرستار روژان: خیلیییی خوبههه ممنونممم علی: خااانم خافعی خانم خافعی خافعی: بله بله علی: این خانم واسه مدت کوتاه باهامون همکاری میکنه ببر لباس مخصوص بده بهش خافعی: چشم علی: بی بلا روژان خانم منم میرم به رییس بیمارستان بگم روژان: ممنونم به خاطر همه چی ــــــــــــــــــــ علی: خیبی بهت میاد لباسا دخترم روژان: ممنون☺️ علی: خب برو تو که یارت منتظره روژان: یارم؟ علی: رسول بی چاره دیگه..😂 روژان: اها😂 علی تمامی چیزارو به روژان گفت که چه قرصی رو کی بهش بده و پانسماناشو عوض کنه و..... پ.ن¹: روژان پزشک میشود3🤣 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_45 داوود اینا و محمد رفتن سایت توی بیمارستان فقط رسول و روژان موندن علی: روژ
امنیت🇮🇷 رسول: چشمامو بسته بودم که باصدای در چشمامو باز کردم اه باز پرستار اومده قرص بده و سرم وصل کنه و.... گفتم: خانم پرستار میشه دست از سر کچل من برداری روژان: خندمو به زور کنترل کردم برگشتم به سمت رسول و به صورت جدی گفتم: اولن اقای محترم پرستار نه دکتر دومن اگر نمیخورید زنگ بزنم اقا محمد سومن اگرم باهام همکاری نکنید باز زنگ میزنم اقا محمد رسول: اولن چشم دومن چشم سومن الهی تب کنم شاید پرستارم تو بازی روژان: قند تو دلم آب شد اما به صورت جدی گفتم صحیح...اما شما تب نکردی تشریف بردی کما رسول: بعله... روژان: اون وسیله ای که اقا علی بهم داده بود رو دستم گرفتم و چند تا زدم رو دست رسول و صدای آخش همه جا رو گرفت رفتم روی ساغ پاش هم انجام دادم اما چیزی نگفت ایندفعه انقدر محکم زدم دست خودم درد گرفت اما رسول حس نکرد رسول: ا..س..ن...ح.. (مثلا زبونش بند اومده😂😝) روژان: رسول حس نمیکنی😨 رسول: نه😖 روژان: یا خدا اقااا علیییییی علی: چ..چ...چی..شدهههه روژان: رسوووللل رسوول پاش حس نداارهههه😭 علی: ای وایییی پررستااررر پ.ن¹: الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی...😂 پ.ن²: رسول پاش حس نداره😨 ای وااییی😂🤭😯😬 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_46 رسول: چشمامو بسته بودم که باصدای در چشمامو باز کردم اه باز پرستار اومده قر
امنیت🇮🇷 از اتاق رسول اومدن بیرون... روژان: اقا علی چی میشه😭 مگه پاش خوب نبود😭 علی: بعد از عمل این امکان وجود داره... روژان: چیکار کنیم علی: باید دارو مصرف کنه روژان:خودم همه کارارو انجام میدم😭 علی: باشه دخترم گریه نکن توکل کن روژان: 😭😭 علی: فقط به محمد نگو روژان: به زینب چی علی: هرجور خودت میدونی روژان: چشم😭 ـــــــــــــــ روژان: الو زینب جان زینب: سلام عزیزم خوبی رسول خوبه روژان: خوبه😢 میای بیمارستان زینب: چیزی شده روژان: نه نه دلم واست تنگ شد... یکمم لاهم حرف بزنیم😢♥️ زینب: الان میام😘 روژان: قربانت ـــــــــ زینب: سلام روژان جان روژان: سلام😍😢 زینب: گریه کردی؟ روژان: نه چطور؟ زینب: دروغ نگو چون صورتت باز خون اومده چشات قرمزه روژان: عه کی خون اومده که خودم نفهمیدم😂 زینب:راشتشو بگو...رسول چی شده روژان:ر..ر...سو..ل زینب: بله رسول میدونم به خاطر اون گفتی بیام فقط تروخدا بگو روژان: پاهاش لمس شده... اینو گفتم و از چشمام اشک اومد😢 زینب: یا خدا😰 مگه خوب نبود😭 روژان: نمیدونم.. زینب: الان حالش خوبه؟ روژان: نه...برو یکم باهاش حرف بزن🙂 زینب: باشه😭😭 ـــــــــــــــــ زینب: رسول جان رسول:....... زینب: رسول خوبی رسول: به نظرت خوبم😭 فلج شدم.....اره خوبم زینب: الهی بمیرم برات رسول: خدانکنه😢 پ.ن¹: عه وا😢 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_47 از اتاق رسول اومدن بیرون... روژان: اقا علی چی میشه😭 مگه پاش خوب نبود😭 عل
امنیت🇮🇷 زینب: رسول جان اراده داشته باش خوب شو که عروسی دوستاتو ببینی😘 رسول: عروسی زینب: اره🙂 اقا سعید و شیما اقا امیر و گلنوش اقا فرشید و سعیده خواهر عطیه اقا علی سایبری و پریا فکر کنمم بهروز و روژین اینو فکر کنم رسول: اوووووووووهههههه ایییییییییین همهههههههه عروووووسیییییییی زینب: البته به زووور کلی منو محمد التماسشون کردیم تا پا پیش بزارن میگفتن رسول بیمارستانه ما چجوری خاستگاری کنیم... رسول: ای بابا😍😂 زینب: پس میشه در مقابل خوب شدن مقاومت نکنی😘 رسول: اخه مگه خوب میشم؟ زینب: اره قربونت برم اگر در حین عمل این اتفاق واست میوفتاد خطرناک بود بد میشد ولی این اتفاقی ک واست افتاده طبیعیه 2یا3 روزه خوب میشی رسول: واقعا؟ یا به خاطر من میگی زینب: نه به جون عزیز رسول: اخ بمیرم به عزیز گفتید؟ زینب: خدانکنه...نه نگفتیم دورازجون سکته میکرد جناب میدونی که شما بچه اخری و دردونه عزیزی😌😂 رسول:😂❤️ پ.ن¹: فعلا همه چیز مرتبه😌😂😈 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_48 زینب: رسول جان اراده داشته باش خوب شو که عروسی دوستاتو ببینی😘 رسول: عروس
امنیت🇮🇷 زینب: رسول میدونی صورت روژان چیشده؟ از خودش میپرسم میگه خوردم زمین رسول همه ماجرارو تعریف کرد زینب: ای واییی چ ا اینجوری کردی برادر منننن رسول: زینب میشه با روژان حرف بزنی باهام اشتی کنه اخه خیلی تحت فشارم💔 زینب: چشم😔😘 ــــــــــــــــــــــــــــ روژان: چیشد زینب زینب: یکم حالش خوب شد ولی روژان: از روی صندلی بلند شدم و گفتم ولی چییی زینب: میشه باهاش اشتی کنی روژان: هیچی نگفتمو نشستم رو صندلی زینب:رفتم نشستم کنارش: روژان رسول خیلی دوست داره اگرم اون حرفارو زده به خاطر خودت بوده چون خیلی دوست داره روژان: منم دوسش دارم اما رفتارش خوب نبود😢 زینب: میدونم😔 ولی من بهش گفتم خیلی منت کشی کنه غمت نباشه برو😂❤️ روژان: باشه 😂❤️ ـــــــــــــــــــــــــــــ رسول: روژان 😃 روژان: 😒 رسول: بابا من چقدر معذرت خواهی کنم اخه روژان:😒 رسول: روژان تروخدا😝 روژان: هوووف... دیگه اینجوری باهام حرف نزنیاااا رسول: من غلط بکنم😍 روژان:درضمن دیگه هم جای من تصمیم نگیر ازم بپرس اول رسول: من جای خودمم تصمیم نمیگیرم😂😂 روژان:😂😂😂 رسول: روژی روژان: جانم😂😂 رسول: میگم تو کی دکتر شدی😂 روژان: پرفسور مگه من فوق لیسانس نداشتم😐 رسول:ع راست میگی😂 روژان: اقا علی گفت خودم مواظبت باشم😌 رسول: بسیار عالی.. پ.ن¹: آشتی کردنننن لیلیلیبییی😍 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_49 زینب: رسول میدونی صورت روژان چیشده؟ از خودش میپرسم میگه خوردم زمین رسول ه
امنیت🇮🇷 _آخر یک ماه بعد رسول 3 هفته پیش از بیمارستان مرخص شد ایلیا و حمیده ازدواج کردن سعیده و فرشید ازدواج کردن سعید و شیما ازدواج کردن امیر و گلنوش ازدواج کردن علی سایبری و پریا ازواج کردن روژان و رسول ازدواج کردن ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عروسی رسول و روژان تموم شد و دارن میرن خونه هاشون صبا: الو ثنا ثنا:جان؟ صبا: به غلام بگو وقتشه ثنا: اوکی ـــــــ ثنا: غلام وقتشه غلام: کودومه؟ ثنا: اونه اسمش رسوله...برادر محمد و زینبه غلام: حله ثنا: غلام اینا خیلی تیزنا مواظب باش گاف بدی کارمون تمومه.. کارتو تمیز انجام بده غلام: خیالت تخت ثنا: باید انتقام بابا رو بگیریم غلام: غمت نباشه ثنا: برو به سلامت فقطط بزار تنها بود کارو انجام بده غلام: باااااشه ـــــــــــــــــــــــــــــ محمد: خبب عرپس داماد عزیز تشریف ببرید یکم دور دور بعد بیاید سرکار... رسول: چشم😊 روژان: با اجازه ــــــــــــــــــــــ توجاده: رسول: خب روژی جانن چه حسی داری منو به دست اوردی😂😌 روژان: خیلی خوشحالم دلم میخواد سکته کنم😂😂😂😂اصن فک نمیکردم بیای منو بگیری😂اخه نه اینکه من ترشیده بودم هیچیکی نمیگرفتم😂😂😂😂😂😂لطف مردی مممممنووووننننن😂😂 رسول: خواهش عزیزم😂😂و دستی توی موهام کشیدم روژان: اهنگ داری بزاری مجاز البته رسول: نه همه اهنگام غیر مجازه😂 روژان: خیلی باحال بود😐😂 رسول: میگی پرتقال داری روژان: چطور رسول: مثل فیلما بدی بهم😂😂😂 روژان:😂😂😂😂😂 ـــــــــــ رسول: خب دیکه بریم نمازو بخونیم و برسم سایت روژان: بریم... ـــــــــــــــ غلام: الو ثنا ثنا: بگو غلام: دارن میرن نمازخونه ثنا: الان وقتشه که از هم جدا میشن غلام: باشه ـــــــــــــــــــــــ بعد نماز: روژان: 1 ساعت بود که تو ماشین منتظر رسول بودم اما نیومد خیلی نگران بودم رفتم تو نمازخونه دیدم رسول نیست چند باررصداش زدم اما چیزی نشنیدم... پ.ن¹: یعنی دزدینش؟!🤨 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام به همه شما عزیزان☺️🌸 برای گاندویی ها یک کانال جذاب اوردم..توی کانال یک رمان قرار میگیره که کلی اتفاق جذاب وخفن توش رخ میده🤩 رااستی محمد و رسول باهم برادرن😳🤣 فکرشو بکن🤭 تازه یه دعوا هم کردن که توی فصل دوم هست شخصیت های رمان و نمونه پست ها توی عکس بالا هست👆🏻 ـــــــــــــــــــــــــــ روژان: رسول من میدونم چرا اینجوری میکنی ولی نمیزارم به خاطر یه احتمال زندگیمونو خراب کنی رسول: احتمال نیست من خوب نمیشم اصن من خوبم بشم با تو زندگی نمیکنم روژان: رسول جان😭 رسول: حلقه رو دراوردم رو پرت کردم تو صورت روژان روژان: آخخخ رسول: خداحافظ خانم محمدی😒 روژان: آخ انقدر محکم پرت کرد صورتم پر خون شد😢😞 ــــــــــــــــــــــــــ روژان: رفتم نشتسم تو امام زاده هیچکس غیر از من نبود با صدای بلند حرف میزدم و گریه میکردم😭 خب دوستان انتظار ندارید که حرفاشو بزارم😂 تشریف ببرید توی کانال کاملش هست😌👇🏻 رسول: باحرف های روژان جیگرم آتیش میگرفت اما خب به خاطر خودش اینکارو کردم😢 خواستم برای آخرین بار روژانو ببینم و برم که دیدم افتاد رو زمین😰 ـــــــــــــــــــــــــ به جز رمان کلی فعالیت دیگه هم داره مثل👇🏻 گیف های گاندویی💫 سکانس هایی از گاندو🎥 متن های انگیزشی🍀 بیوگرافی و وصیت نامه شهدا🥀 ادیت های گاندویی، نظامی و مذهبی💻 استوری و پست های بازیگرای گاندو روهم میزاره😍 ــــــــــــــــــــــــــ برای خواندن رمان و عضویت در کانال روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻 @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400 ــــــــــــــــــــــــــــ ورود آقایون ممنوع و حرام است🚫