#داستان
سفیده ، پی کار جدیده
سفیده مثل همیشه صبح زود از خواب بیدار شد؛ از جعبه بیرون آمد و کش و قوسی به بدنه ی چوبی اش داد. نگاهی به بقیه مدادها که هنوز خواب بودند کرد . از دیروز که رضا آن ها را از آقا صادق خرید همگی منتظر بودند که کار خود را شروع کنند.
چشمش به دفتر افتاد دیگر طاقت نداشت ، بلند تک تک مدادها را صدا زد و گفت:« پاشید بچه ها بالاخره انتظار تموم شد بیاید باهم نقاشی بکشیم» سبزه یک چشمش را باز کرد و گفت:« چه خبر شده؟ چرا اینقدر سروصدا میکنی؟»
مشکینه گفت:«بذار بخوابیم خسته ایم تازه از راه رسیدیم»
سفیده به دفتر اشاره کرد و گفت :«یعنی شما نمی خواین نقاشی بکشید؟! خسته نشدید انقدر تو جعبه موندید بیاید بیرون ببینید اینجا چه خبره!»
قرمزه که تازه از خواب بیدار شده بود از جعبه بیرون آمد و به همه سلام کرد . بعد هم رفت سراغ دفتر و گفت:« اجازه می دی ما روی برگه های سفیدت نقاشی بکشیم؟»
دفتر که دیروز همراه مدادرنگی ها به اینجا آمده بود با خوشحالی باز شد و گفت:«اره آره حتما بفرمایید»
مداد ها کم کم از جعبه بیرون آمدند و دور دفتر جمع و مشغول کار شدند. هرکس چیزی کشید، قهوه ای درخت سیبی گوشه ی برگه کشید بعد هم چندتا پرچین کنارش ، سبزه برگ های درخت را کشید و بعد هم چمن هایی پای درخت، قرمزه گل های سرخ و زیبایی روی چمن ها و چندتا سیب روی درخت کشید، مشکینه خانه ای کنار درخت کشید ، زرده خورشید پرنوری در آسمان کشید. بنفشه چندتا بنفشه کنار گل های سرخ کاشت. نارنجی و سورمه ای پنجره های خانه را رنگ کردند و آباده هم آسمان نقاشی را آبی کرد .
نقاشی که تمام شد همگی با خوشحالی کنار دفتر ایستادند ولی سفیده هنوز کاری نکرده بود کناری ایستاده و منتظر بود! به هر طرف برگه رفت و به هرجای نقاشی نگاه کرد اما کاری برای او نبود. از غصه نوکش کج شد . نگاهی به دوستانش کرد و گفت:«پس من چی؟»
آباده گفت:« ببخشید سفیده جان تو نقاشی های دیگه حتما تو هم می تونی کمک کنی »
سفیده دیگر حرفی نزد ارام و بی صدا به جعبه برگشت و به فکر فرو رفت.
او دلش می خواست مثل دوستانش کار مفیدی انجام دهد . اما در دفتر سفید نقاشی او دیده نمی شد . سورمه ای که نگران سفیده بود به دوستانش گفت:« بچه ها بیاید یه چیزی بکشیم که سفیده هم بتونه اون رو رنگ کنه» سبزه گفت:«مثلا چی؟» سورمه ای و بقیه مداد رنگی ها به فکر فرورفتند. ناگهان آباده از جا پرید و گفت :«فهمیدم» و بعد نقشه نقاشی را به دوستانش گفت. مدادها دفتر را ورق زدند و در صفحه جدیدی دست به کار شدند.
اول خاکستری جاده ای کشید . آباده به کمک مشکینه یک ماشین توی جاده کشید. قهوه ای چندتا درخت کنار جاده کاشت قرمزه چندتا گل پای درخت کنار جاده کشید. حالا نوبت سورمه ای بود که آسمون نقاشی را رنگ کند کارش که تمام شد توی نقاشی شب شده بود. حالا وقتش بود که سفیده بیاید و نقاشی را کاملش کند. سبزه سراغ سفیده رفت:« سفیده جون میشه بیای نقاشی رو کاملش کنی ما به کمکت نیاز داریم» . سفیده با تعجب از جعبه بیرون پرید نگاه به نقاشی کرد . از خوشحالی نوکش حسابی تیز شده بود . باید دست به کار می شد . با تشویق دوستانش کارش را شروع کرد اول خط های وسط جاده را کشید. بعد سراغ چراغ های ماشین رفت . چراغ ها که پرنور شدند. سراغ آسمان رفت ماه گردی وسط نقاشی کشید. و یک عالمه ستاره دورو برش. نقاشی خیلی زیبا شده بود.
سفیده به آرزویش رسیده بود.
#باران
🌸🍃🍂🌼🌸🍃🍂
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2317🔜