زمانیکه برادرم احمد به شهادت رسید من سه سال داشتم. و چیز زیادی بخاطر ندارم فقط یادم میاد احمد یجورایی ما رو سرگرم می کرد و گاهی به شوخی سربه سرم میزاشت. و در خاطر دارم بار آخری که می خواست به جبهه برود من پشت درِ منزلمان را انداخته بودم و همانجا هم ایستاده بودم و می گفتم نمیزارم بروی. انگار که می دانستم بار آخری است که می بینمش و دیگر بر نمی گردد. یکی از همسایه ها همیشه میگه من تا تو زندگیم به مشکل برمی خورم به روح شهید شما (احمدفصیحی) توسل می کنم زود حاجتمو می گیرم. یبار می گفت: رفتم سرمزار احمد آقا شمع روشن کردم و ازش خواستم دعا کنه خدا یه بچه خوب و سالم بهمون عطا کنه و الحمدلله حاجت روا شد و الان یک دختر خوب و سالم خدا بهشون عطا کرده است. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398