#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتهشتادیکم
زنعمو با چشمای به خون نشسته نگام میکرد،تنها کسی که با لبخندش تصمیم آقامو تایید میکرد فاطیما بود،عمو با اخمای توهم رفته نگاهی بهم انداخت و خواست چیزی بگه که عزیز زودتر گفت:-اتابک،ارسلان حق داره پسر تو آبروریزی کرده یه عمر دخترشو زجر دادی دیگه دست از سرش بردار حق نداری مجبورش کنی تا خودش نخواد!
از اینکه عزیز پشتم درومده بود اشک توی چشمام جمع شد،با اشاره ای که بهم کرد از پای سفره بلند شدمو و خواستم برم اتاقمون که نگاهم افتاد توی چشمای اردشیر،اونقدر عصبانی بهم زل زده بود که انگار اونه که داره تاوان گناه منو پس میده!
وارد اتاق که شدم بلافاصله قامت بستمو سجده شکر کردم،از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم چند روز دیگه تا اومدن اورهان مونده بود از خدا خواستم هر جا که هست سالم نگهش داره،چند دقیقه ای سر به سجده داشتم که در با صدای وحشتناکی باز و بلافاصله بسته شد و زنعمو با چهره ای عصبانی رو به روم قرار گرفت:-خوب دور برداشتی دختر،فکر کردی شاهزاده خانوم این عمارتی؟میدونی اگه دهن باز کنم چیزایی که میدونمو بگم چه بلایی سرت میارن؟همین عزیز و آقات که اینجوری ازت دفاع میکردن به ریختن خونت رضایت میدن،میدونی که غیرت اتابک خان صد برابر اون اژدر بی همه چیزه!
وحشت زده و با رنگی پریده نگاش کردم:-چی میگی زنعمو من هیچ کار اشتباهی نکردم!
-کار اشتباهی نکردی نه؟برو کنار ببینم نیم وجبی!
هلم داد به سمت پشتی ها ورفت سراغ صندوقچمون از ترس زبونم بند اومده بود حتی نمیتونستم تکون بخورم یا بخوام جلوشو بگیرم،از میون بقچه های صندوق بقچمو کشید بیرون و همه محتویاتشو پخش کرد وسط اتاق و گردنبند خورشیدم و نامه اورهان و چندتا کاغذ پاره دیگه که توش سرمشقامو نوشته بودم برداشت:-اینا چی ان هان؟کار اشتباهی نکردی؟درسته سواد ندارم اما میتونم حدس بزنم تو این برگه ها چی نوشته برای اینا میخواستی سواد یاد بگیری؟!
احساس میکردم همه وجودم نبض شده،دیگه حتی رو پای خودمم بند نبودم،یعنی از کجا فهمیده بود!
-فکر کردی هر غلطی کنی کسی نمیفهمه،همون شب که اون پسره الدنگ اون نامه رو برات فرستاد مراد برام خبر آورد بهش گفتم چهارچشمی مراقبت باشه،لب چشمه دیدتت که چطوری داشتی برای پسر غریبه عشوه میومدی معلوم نیس دیگه کجاها چه غلطی کردین،اگه همین الان نری و به همه نگی با این ازدواج موافقی همه چیزو به آقات میگم من که دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم بذار آبروی تو و آقات و اون آنای بی همه چیزتم بره تا دیگه برای من دم از بی حیایی و بی آبرویی پسرم نزنین.💐💐💐💐
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻