🔹 🦚 با خودم گفتم نکنه سر من شیره مالیده تا از حس ترحمم سو استفاده کنه و به بالی برسه؟اما من که از خدام بود طلاقم بده برای چی بخواد همچین کاری کنه؟این آتاش کلا تموم کارهاش عجیبه! گوشم به حرفای زیور و آتاش بود و همینجور مات برده به صورت آتاش خیره مونده بودم و سعی داشتم از میون حرفاشون جواب سوالاتم پیدا کنم که با فشار دستی بر روی دستم سرچرخوندم اورهان لبخند مصنوعی به لب نشوند و رو به آتاش گفت:-پس زن داداش کجاست نکنه جا گذاشتیش؟ آتاش مثل همیشه پوزخندی به لب نشوند و گفت:-حالش مساعد نبود رفت توی اتاقش استراحت کنه،یکم دیگه برای دست بوسی خدمت میرسه ارباب! اورهان خنده حرص داری در جوابش کرد و دستمو فشار محکمی داد،از درد آخ آرومی گفتمو اورهان که به خودش اومده بود دستمو رها کرد و مثل هر موقع که عصبی میشه دستشو توی موهاش فرو برد و در گوشم لب زد:-شرمنده نمیخواستم اذیت بشی،دردت اومد؟ حس میکردم از نزدیک شدن من به آتاش حس خوبی نداره شاید هم خاطرات بد گذشته توی ذهنش مرور میشد،جوابش رو با لبخندی سردی دادم:-نه چیزی نیست! نوازش وار دستش رو روی دستم کشید و با اومدن اژدرخان،چشم ازش گرفتمو بی حوصله نگاهی توی جمعیت انداختم و چشمم روی یاسمین که در گوش سهیلا پچ پچ میکرد خشک شد،برای لحظه ای از ذهنم گذشت که نکنه حق با اورهان باشه و شخصی که بهش کمک میکنه امشب توی این مجلس حاضر باشه؟ اطرافمو از نظر گذروندم اما شخص مشکوکی به چشمم نیومد! با صدای عاقد که اجازه میخواست تا صیغه عقد رو جاری کنه به خودم اومدم و با شنیدن صدای سهیلا که حالا در چند قدمیم کنار اورهان ایستاده بود... وبا یاد آوری حرفای آنام کمی با فاصله ازش ایستادم همینم کم مونده بود که داد و هوار راه بندازه و بگه وسط جمعیت به شکمش ضربه زدم به علاوه حالا که اورهان مراقبش بود احتیاجی به توجه من نبود! عاقد برای بار سوم صیغه عقد رو جاری کرد و به انتظار جواب از فرحناز ایستاد،همه زل زده بودیم به دهان فرحناز که چاره ی دیگه ای جز بله گفتن نداشت و چند لحظه بعد صدای ضعیفی که از دهانش خارج شد با صدای کل زدن زن ها قاطی شد اصغر خان سری بلند کرد و لبخند پیروزی کنج لبش نشوند و در حالیکه مثل بره کبابی با حرص و ولع به فرحناز خیره شده بود انگشتر طلای بزرگی به انگشتش فرو کرد و دوباره صدای جیغ و کل مردم بلند شد! حالم داشت از نگاه های از روی هوس اصغرخان و حرفای چندش آور سهیلا که از عمد طوری که منم بشنوم در گوش اورهان زمزمه میکرد بهم میخورد نگاهی به اورهان که گوشش رو سپرده بود به حرفای سهیلا و داشت زیر چشمب منو میپاید انداختمو با عصبانیت جمعیت رو کناری زدمو در حالیکه توی دلم به زمین و زمان بد و بیراه میگفتم به سمت مطبخ قدم برداشتم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻