رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور _ خوب این چند روزه استراحت کن و نیرو بگیر که برگشتیم قوی و سرحال بری سراغ درمان . _ می‌گم ..من نمی‌خوام درمان بشم . اخم کرد و دستش روی سرم خشک شد : _ چرت نگو. _ نمی‌خوام موهام بریزه ... نمی‌خوام زشت بشم ...بذار بدون درد زندگیمو کنم هومن. عصبی شد و با حرص درحالیکه صدایش را پایین نگه می‌داشت تا مادر نشنود ،سرش را جلوی صورتم کشید و گفت : _ نذار عصبی بشم‌ها ..این چرت و پرت‌ها چیه می‌گی . دستم رو گذاشتم روی گونه‌ی اصلاح شده اش و سرم را جلو کشیدم تا فاصله‌ای نماند و من بوسیدمش ! بوسه‌ای که چند ثانیه‌ای روی لبانش ماند ! سرم را عقب کشیدم و در نگاه چشمان روشنش خیره شدم : _ دنبال درمانم نباش ....اگه تو.. فقط تو کنارم باشی برام بسه ...تو خودِ درمانی هومن . حلقه‌های روشن چشمانش توی صورتم چرخ می‌خورد . نفسش را محبوس سینه‌اش کرده بود که نمی‌دانستم بفهمم دردش چیست ! سرم را محکم سمت شانه‌اش کشید و مرا محکم در آغوشش . انگار تمام خوشبختی دنیا ،مرا در آغوش کشیده بود ! _ فعلا فقط از سفر لذت ببر ..برگشتیم با هم صحبت می کنیم ...دیگه هم از این حرفا نزن که سفرمون رو زهرمارمون کنی . _ چرا زهرمار ؟مگه قراره بمیرم؟ اَه بلندی کشید و آهسته و با حرص جواب داد: _ جان عزیزت ول کن تو هم گیر دادی به این کلمه‌ی مرگ و میر. توی آغوشش بودم که زمزمه کردم : _ عزیزم توئی شنید یا نشنید نمی‌دانم که در حمام باز شد و یکدفعه من و او ، به سرعت از هم فاصله گرفتیم . 🍁🍂🍁🍂 نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝