رمان آنلاین
#اوهام
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
#پارت202
_ خوب این چند روزه استراحت کن و نیرو بگیر که برگشتیم قوی و سرحال بری سراغ درمان .
_ میگم ..من نمیخوام درمان بشم .
اخم کرد و دستش روی سرم خشک شد :
_ چرت نگو.
_ نمیخوام موهام بریزه ... نمیخوام زشت بشم ...بذار بدون درد زندگیمو کنم هومن.
عصبی شد و با حرص درحالیکه صدایش را پایین نگه میداشت تا مادر نشنود ،سرش را جلوی صورتم کشید و گفت :
_ نذار عصبی بشمها ..این چرت و پرتها چیه میگی .
دستم رو گذاشتم روی گونهی اصلاح شده اش و سرم را جلو کشیدم تا فاصلهای نماند و من بوسیدمش !
بوسهای که چند ثانیهای روی لبانش ماند !
سرم را عقب کشیدم و در نگاه چشمان روشنش خیره شدم :
_ دنبال درمانم نباش ....اگه تو.. فقط تو کنارم باشی برام بسه ...تو خودِ درمانی هومن .
حلقههای روشن چشمانش توی صورتم چرخ میخورد .
نفسش را محبوس سینهاش کرده بود که نمیدانستم بفهمم دردش چیست !
سرم را محکم سمت شانهاش کشید و مرا محکم در آغوشش .
انگار تمام خوشبختی دنیا ،مرا در آغوش کشیده بود !
_ فعلا فقط از سفر لذت ببر ..برگشتیم با هم صحبت می کنیم ...دیگه هم از این حرفا نزن که سفرمون رو زهرمارمون کنی .
_ چرا زهرمار ؟مگه قراره بمیرم؟
اَه بلندی کشید و آهسته و با حرص جواب داد:
_ جان عزیزت ول کن تو هم گیر دادی به این کلمهی مرگ و میر.
توی آغوشش بودم که زمزمه کردم :
_ عزیزم توئی
شنید یا نشنید نمیدانم که در حمام باز شد و یکدفعه من و او ، به سرعت از هم فاصله گرفتیم .
🍁🍂🍁🍂
#کــپـــی_حرام_است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥
@be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝