🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 بعد از جمع کردن سفره و مرتب کردن وسایل، به اتاق خاله برگشتم. کاش معلم‌ها از حال دلم خبر داشتند. از من درس نمی‌پرسیدن و انتظاری نداشتن. کتابم رو باز کردم‌ و شروع به ورق زدن صفحاتش کردم.‌ توی این شرایط تنها کاری که نمی‌تونم بکنم تمرکزِ؛ شاید دعا کردن باعث بشه تا هیچ کدومشون اسم من رو نیارن. صدای دَر اتاق بلند شد و خاله داخل اومد. _ یکم‌ گل‌گاوزبون دم کردم.‌ پام درد می‌کنه؛ تو می‌بری برای علی؟ تا قبل از اینکه بهش بگم، همش دنبال بهانه بودم که به اتاقش برم؛ اما الان حتی نمی‌تونم تو چشم‌هاش نگاه کنم. _‌ من خیلی کمرم درد می‌کنه.‌ نمیشه زهره ببره؟ نگران‌ گفت: _ تو چرا کمرت درد می‌کنه! _ چیزی نیست.‌ احتمالاً سرما خورده.‌ _ شب‌ ببندش تا صبح، اگر خوب نشدی نمی‌خواد بری مدرسه تا ببرمت دکتر. _ نه خاله دکتری نیست! تا صبح خوب میشم.‌ _ شب میام پیشت می‌خوابم؛ اگر دردت زیاد شد بفهمم بریم‌ دکتر. نگاهی به راه‌پله انداخت. _ گل‌گاوزبونم خودم می‌برم براش.‌ پا کج کرد و رفت.‌ کلافه نفسم رو بیرون‌ دادم.‌ کنار خاله خوابیدن‌، آرامش خاصی بهم میده.‌ خودم رو بهش نزدیک‌ کردم و چشم‌هام‌ رو بستم. از صدای نفس کشیدنش، فهمیدم‌ بیداره.‌ چشم باز کردم‌ و به نگاه پرغصه‌ش دادم. _ خاله چرا نمی‌خوابی؟ _ تو فکر علی‌ام. حالش رو نمی‌فهمم؛ نمی‌دونم چش شده! خودش گفت برو ببین‌ نظرشون چیه؟ بعد امروز نذاشت حرفم رو بزنم! علی به خاطر حرف من بهم ریخته. کاش اون شب نمی‌ترسیدم و حرف دلم‌ رو بهش نمی‌زدم.‌ نوازش‌وار دستش رو روی سرم کشید. _ تو بخواب عزیز دلم. چشم‌هام رو بستم‌.‌ کاش خجالت نمی‌کشیدم و یک‌ بار دیگه با علی حرف می‌زدم. اگر حضورم باعث ناراحتیش بشه، از این خونه میرم. صدای نماز خواندن علی از خواب بیدارم کرد. تا قبل از اینکه بهش بگم که دوستش دارم و از راز دلم با خبر باشه؛ از اتاق بیرون می‌رفتم و پنهانی نگاهش می‌کردم. اما الان اصلاً روم نمیشه به صورتش نگاه کنم. با این بی‌تفاوتی و کم محلی که علی به من می‌کنه، بهتره که واقعاً جلوش نباشم. پنهانی و دور از چشم، از اتاق بیرون اومدم. وارد سرویس که جلوی ورودی اتاق خاله بود شدم و وضو گرفتم. به اتاق برگشتم و نمازم رو خوندم. از استرس اینکه نکنه معلم‌ها از من درس بپرسن، شروع به خوندن کتاب‌ها بدون تمرکز کردم. خاله قصد داره با علی صحبت کنه تا ببینه چرا نظرش نسبت به مریم عوض شده و چرا دیشب نذاشت در رابطه باهاش صحبت کنه. مثل همیشه برای صبحانه‌ی دسته‌‌جمعی، صدامون‌ نکرد.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀