\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۳
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم
#زهرا_حبیباله(لواسانی)
در باز شد و وارد خونه شدیم. عمه، ناهید و سید عباس خیلی از دیدن ما خوشحال شدن. بعد از سلام و علیک گرم، ناهید بغلش رو باز کرد و زینب رو تو آغوش کشید و صورتش رو بوسید.
_چطوری عزیز دلم؟ حالت خوبه؟
زینب با لبخند جواب داد:
_ممنون، خوبم. شما خوبید؟
عمه، ما اومدیم اینجا که مامانم یه حرف مهمی به مامان هاجر بزنه.
عمه هاجر خندهی بلندی کرد و بغل وا کرد
_بیا بغلم! یه بوسم بده خستگیم در بیاد بعدم ببینم حرف مهم مامانت چیه؟
زینب رفت بغل عمه هاجر، سید عباس نگاهش رو به دوخت به زینب
_خب شاید مامانت نخواد ما بدونیم که میخواد به مامان هاجر حرف مهمی بزنه. تو داری اینطوری همه چی رو لو میدی!
زینب از تو بغل عمه هاجر به تندی جواب داد:
_تو چیکار داری؟
ناهید زد زیر خنده و رو کرد به سید عباس
_ای بابا، ول کن دیگه! بچهم میخواد برامون شیرین زبونی کنه
سید عباس چشماش رو ریز کرد
_آره، خیلی شیرینه! حالا بهش بخندید تا اینم فکر کنه کارش خوبه
عمه هاجر نگاهش رو به من انداخت:
_چی شده نرگس جان؟ حرف مهمت چیه؟
یه نفس عمیق کشیدم
_عمه جان، میشه تو اتاق با هم صحبت کنیم؟
عمه سری تکون داد
_آره عزیزم، چرا نشه؟
نگاهمو به ناهید دادم:
_ببخشیدا، شرمنده.
ناهید لبش رو گاز گرفت
_این چه حرفیه نرگس جان؟ چرا شرمنده، راحت باش.
عمه دستشو گذاشت رو زمین و زیر لب زمزمه کرد
_یا علی
به سختی بلند شد
_روی مبل میشینم، کمرم درد میگیره، روی زمینم میشینم سختمه بلند بشم.
هر دو رفتیم تو اتاق. در رو بستم. عمه خواست بشینه، بهش گفتم:
عمه جان، بشین رو صندلی، بلند شدن برات راحتتره.
نشست روی زمین
_نه عمه، بشینم روی زمین برام بهتره. تو هم بشین، ببینم چی شده؟
صدای سید عباس از بیرون اومد:
زینب، فال گوش واینسا!
زینب با لحن تند جواب داد:
_به تو چه! فضولو بردن جهنم، گفت هیزمش تره! عمه ناهید، ببین سید عباس تو کار من دخالت میکنه
_عمه جان، کارت زشته! از پشت در بیا این طرف.
رو کردم به عمه هاجر:
ببخشید، بذارید من یه چیزی به این زینب بگم...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\