🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 ماه مبارک رمضان مسئول آشپزخانه سربازها را زیر آفتاب داغ سرپا نگه داشته‌اند. هر کس چیزی می‌گوید. یکی می‌گوید: «سرلشکر متوجه سحری پختن شده! حالا می‌خواهد او و دیگر را در حضور همه تنبیه کند.» دیگری می‌گوید: «سرلشکر همیشه می‌خواهد را بشکند.» به فکر فرو رفته است. سربازها جور دیگری به او نگاه می‌کنند. با ورود ماشین سرلشکر به پادگان، سروصداها می‌خوابد. به دنبال ماشین سرلشکر، تانکر آب و یک کامیون پر از نظامی چماق به دست وارد پادگان می‌شود. نفس در سینه همه حبس می‌شود. شیپور ورود سرلشکر نواخته می‌شود. لحظه ای بعد، او با سگش از ماشین پیاده می‌شود و منتظر اجرای دستورها می‌ماند. نظامی‌ها، سربازها را به صف می‌کنند و به طرف تانکر آب می‌برند. سرلشکر در حالی که پیپ اش را روشن می‌کند، با خشم و غضب به سربازها نگاه می‌کند. نظامی‌ها به هر سرباز یک آب گرم می‌خورانند. هر کس مقاومت می‌کند، بدنش از ضربات شلاق و چماق زخم می‌شود. با بغض و کینه به سرلشکر نگاه می‌کند. گروهبان، خودش را به او می‌رساند و با طعنه می‌گوید: «این کارها، نتیجه یکدندگی توست. اگر قبلاً کسی می‌توانست مخفیانه بگیرد، حالا دیگر نمی‌تواند. این کار هر روز تکرار می‌شود.» 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀