🤝♥️ ماجرای ازدواج من و ستاره حدود ۶ ماه طول کشید اما من هیچ رقم زیر بار نمی‌رفتم نمیتونستم به خودم بقبولونم که ستاره بشه همسرم جالبی ماجرا این بود که ستاره سکوت کرده بود و فقط نگاه می‌کرد کار به جایی کشید که بابا گفت اگه این کارو نکنید دیگه پسر من نیستی و باید از خونه زندگی من بری بیرون... دوری از مامان برام سخت بود اما مجبور بودم مامانم خیلی به من وابسته بود اما اون هم به خاطر اینکه من تو دام همچین ازدواج نیفتم پشتم ایستاد مامانم منو فرستاد خارج از کشور که تنها زندگی کنم خیلی واسم سخت بود خیلی زیاد اما مجبور بودم و ناگزیر تا روزی که مامان باهام تماس گرفت و گفت آقا بزرگ حالش خوب نیست بهتره برگردی حالم بد شد اخه قلبا دوسش داشتم باوجود اون کار بدیکه باهام کرده بود اما خیییلی دوسش داشتم و نمیتونستم تحمل کنم حال بدشو وقتی برگشتم اولین کاری که کردم رفتم دیدن آقا بزرگ اما همه چی طبق انتظار من پیش نرفت و دوباره موضوع ازدواج و من و ستاره بیان شد ادامه دارد.... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh