۷۶۵ شکر خدا توی یه خانواده مذهبی به دنیا اومدم. ۶تا خواهر و برادر بودیم، چهارتامون تیزهوشان درس خوندیم. در سن ۲۴ سالگی عقد کردم. خانواده هامون تفاوت فرهنگی دارند اما من و همسرم خیلی عقایدمون به هم نزدیک بود. قبل از خواستگاری، به خانواده گفتم: من کسی رو میخوام که با خمس دادن مشکل نداشته باشه و خودش اهلش باشه. توی جلسه دوم خواستگاری، خواهر همسرم به من گفتن: داداشم گفته کسی رو میخوام که با خمس مشکل نداشته باشه😳😃 شغلش ثابت نبود اما بخاطر اینکه بچه مسجدی بود و اهل کار بود، توی کتابخونه با حقوق کم، کار میکرد. با شناخت، جواب بله دادیم. چند روز بعد از عقدمون، از کتابخونه اخراجش کردند.😕 قرار بود در قسمت نگهبانی دانشگاه آزاد استخدام بشه، اما شرایط کار شیفتی و محیط بعضا غیر فرهنگی اونجا اذیتمون میکرد. مراسم عقد و عروسی‌مون به لطف خدا، نسبتا ساده، سالم و بدون‌ گناه برگزار شد و البته برای خانواده ها خاطره ماندگاری شد. چندماه بعد از ازدواج، موقعیت شغلی همسرم عوض شد و خداروشکر یه جای خوب تونستن مشغول به کار بشن. یک سال و ۹ ماه بعد از ازدواج، خداوند فرشته زمینی خودش مرضیه گلم رو بهم بخشید. ۳ سالگی دخترم، استخدام آموزش و پرورش شدم ‌و ۵ سالش که شد برای بچه بعدی اقدام کردیم. ویار شدید داشتم، یه شب خیلی بهم فشار اومد و تا صبح بالا می آوردم، نرفتم دنبالش که ‌کنترلش کنم و از فرداش ویارام کمتر شد تا اینکه متوجه شدم قلب بچه از کار افتاده😢 بعد از سقط، دکتر تشخیص تخمدان پلی کیستیک داد و دوره درمان سختی با متفورمین گذروندم. بعدش با تدابیر طب سنتی سعی کردم آماده بشم، تا اینکه به دکتر گفتم که دوقلو میخوام. بهم دارو داد. هر ماه باید روزهای خاصی، دارو رو مصرف میکردم. دو ماه خوردم، خبری نبود. ماه سوم فراموش کردم دارو رو بگیرم و همون ماه باردار شدم😊 درجا به خدا گفتم: خدایا! منو ببخش که توی کارت دخالت کردم و همون موقع برای همیشه، دوقلو خواستن رو از ذهنم بیرون کردم. محمدم به لطف خدا طبیعی به دنیا اومد و هنوز دوسالش نشده بود که دوباره باردار شدم. اما قلب جنین ایستاد و با داروی گیاهی سقط شد. ۵ ماه بعدش هم همینطور😔. اون سال توی مدرسه ای کار میکردم که تسلیم درخواست غیرقانونی مدیر شده بودم و کاری غیر از وظیفه اصلی‌م توی مدرسه انجام میدادم. حقوقم بشدت کم برکت شده بود و همیشه وسط ماه، صفر میشد. بعد از سقط مجدد، دچار کم خونی شدید شدم. با درمان سنتی شکر خدا سر حال شدم. بعدش باز باردار شدم و باز قبل از ۳ ماهگی، قلب ایستاد و سال بعدش هم....😢 دکتر طب سنتی تشخیص داد که سردی رحم عامل سقطهای مکرر هست، چون خون کافی به بچه نمیرسه و قلبش رو از کار می‌ندازه. یه کلاس ورزشی توی رشته ورزشی تخصصی خودم، نزدیک خونه مون پیدا کردم و من طی چند ماه تونستم پاییز و زمستان رو حسابی ورزش کنم. برنامه داشتم برای سقط های مکررم، دکتر طب سنتی تهران نوبت بگیرم، خورد به کرونا، همه جا تعطیل شد و من نشستم‌ خونه. توی تعطیلات عید بود که فهمیدم اوایل کرونا، به خواست خدا، باردار شدم و خودم خبر نداشتم.😍 روز تولد امام حسن مجتبی(ع) برای سونوگرافی رفتم، فقط دعا کردم و ازشون خواستم که قلب بچه کار بکنه و سالم باشه، تا اینکه دکتر گفت: دوقلو پسر داری! و من همونجا بی اختیار اشکام سرازیر شد. وقتی دیدم به لطف خدا سونویی که دادم، نرماله دیگه برای آزمایش نرفتم. دکتر بهم گفت: نمیخوای ببینی بچه‌هات سالمند یا نه؟ جواب دادم: هرچی که باشه، من هیچ اقدامی نمیکنم و دکتر گفت: باشه، میل خودت! توی ماه پنجم بارداری، درگیر کرونا شدیم و من که معده‌م توی بارداری بسیار اذیت میشه، با گرفتن کرونا، تقریبا از کار ایستاد و فقط مایعات رو نگه میداشت، با شیره انگور به لطف خدا طی سه چهار هفته زنده موندم ولی حسابی وزن کم کردم. قبل از بدنیا اومدن دوقلوها، از چندجای مختلف وام و هدیه، بهمون رسید و برای اولین بار مبلغ حسابی که براشون کنار گذاشته بودم، رکورد زد. شکر خدا دوقلوها در ۳۵ هفتگی به دنیا اومدن و اسم هاشون رو حسن و صالح گذاشتیم و شکرخدا بعد از ۲ هفته بستری بسلامت مرخص شدند. ۲۴ میلیون تومان، هدیه رهبری رو هم چندماه بعد از تولدشون، دریافت کردیم. در تمام مراحل زندگیم خدای مهربون همراهم بود. و در همه سختی‌ها با توکل و صدقه، خودمون رو دست خالق همه عالم میسپردیم و راضی به رضاش بودیم. هرجا کم آوردم، دیدم که اون زمان‌ها توکل و ارتباطم با خدا و ۱۴معصوم(علیهم السلام) کمرنگ شده وگرنه چیزی توی زندگی‌م کم‌ نداشتم. برای ما هم دعا کنید، خداوند فرشته گلم رو تنها نذاره و اگه صلاح هست، بهش خواهر(خواهرانی😄) بده. من که اصلا قصد دخالت در کار خدا ندارم.😉 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075