#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت651
#نویسنده_سیین_باقری
حرفهای اون شب عمه نسرین کمی حالم رو بهتر کرد
نسبت به اینکه بی مادر توی شهر غریب دارم بزرگ میشم
هر چند که من یتیمی و تنهایی را از بچگی چشیده بودم
ولی هیچ وقت فکر نمی کردم از طرف مامان ملیحه هم مورد کم مهری و بی محبتی قرار بگیرم
خیالی نبود زندگی خودش را داشت و من هم زندگی خودم
بعد از گذشت یک هفته برای تمرین رانندگی بالاخره احسان رضایت داد و ماشینی رو در اختیارم گذاشت
تا قبل از اینکه بتونم گواهینامه بگیرم حداقل مزاحم ایلزاد نباشم و هر روز با ماشین خودم برم دانشگاه و برگردم
هرچند که منتی نبود و من می توانستم با پولی که خودم دارم هم ماشین بخرم ولی فعلاً برای اینکه مال و اموال و میراثم را به رخ بکشیم زود بود
باید می گذاشتم به موقعش و جایی که تمام عقده های بچگیم را خالی کند
ماشین ۲۰۶ سفید رنگ زیبایی بود که زیر پایم قرار گرفت
امروز اولین روزی بود که خودم رانندگی می کردم و می رفتم به سمت دانشگاه
انقدر با ایلزاد رفته بودم و اومده بودم که کل مسیر رو یاد گرفته بودم برام سخت نبود ولی با تاخیر ۲۰ دقیقه ای رسیدم جلوی در دانشگاه و ماشین را هم اونجا روی به روی جوی پارک کردم و پیاده شدم
چادرم را روی سرم مرتب کردم در حالی که می رفتم داخل جزوه هام نگاهی مینداختم امروز امتحان سه سوالی با کلاس استاد وفایی داشتیم
میدونم سخت گیر نیست و سوالهای سختی را ارایه نمیده ولی باید میخوندم من هدفم یاد گرفتن علم پزشکی بود
همونطور که سرم پایین بود تا اواسط راه را رفته بودم که جلوی در ورودی دانشکده صدای ایلزاد رو شنیدم که صدام زد سرم رو آوردم بالا با کمی جستجو پیداش کردم داشت میومد به سمت پله ها کنارم که قرار گرفت سلامی کرد و گفت
_نخون نرسیدم سوال براتون طرح کنم
ترجیح میدم امروز را تدریس کنم
با تعجب نگاهش کردم و در حالی که با هم می رفتیم به سمت کلاس و نگاه خیلی از دانشجوها رو به روی خودمون میخریدیم گفتم
_ مگه دیشب چیکار میکردی که نرسیدی سوالا رو طرح کنی؟
کمی بلند خندید و جواب داد
_حساس شدی الهه خانم
شونه ای بالا انداختم و کیفم رو توی دستم جا به جا کردم و گفتم
_آخه دیشب نیومدی خونه عمه
شونشو تکون داد و در حالی که در کلاس را باز میکرد گفت
_رفتم عمارت جمشیدخان خبرایی شده که بعدا برات توضیح میدم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دانشجویی/دخترمذهبی و پسر لاکچری
#پیشنهاد_جدید
https://eitaa.com/joinchat/50397300C396b6861f9
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞