فرصت زندگی
#رمان_قلب_ماه #پارت_139 ❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙 ❤🌙 غم چهره مریم کمرنگ شده بود. دخترخاله‌اش
❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙 ❤🌙 آقای علیپور از بین گزینه‌های موجود، با توجه به ملاک‌هایی که مریم گذاشته بود، دو مرد و یک زن را انتخاب کرده بود که مریم باید یکی را به عنوان دستیار تعیین می‌کرد. او قبل از آن‌که ملاقاتشان کند، رزومه‌هایشان را مطالعه و در مورد زندگی و توانمندی آن‌ها تحقیق کرد. مریم از امید خواسته بود برای این انتخاب کنارش بنشیند و کمکش باشد. قرار شد خانم جهانی آن‌ها را به نوبت به اتاق مریم راهنمایی کند. آقای علیپور که برای کاری به اتاق رییس می‌رفت، متوجه غرولندهای خانم جهانی شد. سعی کرد چیزی به او بگوید تا متوجه جایگاه مریم شود. -خانم جهانی، شما یه منشی توی این شرکت هستی مگه نه؟ منشی با تعجب نگاهش کرد. -بله چیزی شده؟ -یه چیزی بهت میگم همیشه آویزه گوشت کن. درسته شاید تو از خانم صدری خوشت نیاد ولی اینو یادت نره، خوب می‌دونین تا قبل این ایشون بدون نسبتی با رییس می‌تونست به راحتی با یه درخواست شما رو بیرون بندازه. اما حالا اگه نسبتشو در نظر بگیرین، خیلی نجابت خرج می‌کنن که با وجود توهینای هر دفعه‌تون، تحملت می‌کنن. به اینم فکر کن که بعد از آقای پاکروان، شوهرش مالک حداقل نصف شرکت میشه و رییس بعدی شرکتم شوهرشه. پس حواست به کارات باشه. آقای علیپور اجازه حرف زدن به او نداد و به اتاق رییس رفت. منشی مکثی کرد و فکر کرد که حق با آقای علیپور است و در طول حدود دوسالی که مریم به شرکت آمده بود، مشاور رییس بود و به هر چه او می‌گفت، عمل می‌شد. اگر اراده می‌کرد، حتماً تا حالا این کار را از دست داده بود و از وقتی با رییس نسبت پیدا کرده بود هم توانش بیشتر شده بود اما مریم هیچ وقت به برخوردهای بدش توجه نکرد. بعد از مصاحبه از سه نفر، مریم نظر امید را پرسید. -به نظر من نواب از بقیه خیلی قوی تر بود. درسته حرف زدن بلد نبود اما واسه کاری که تو می‌خوای انجام بده عالی بود. -درسته. منم دقیقاً همین فکرو می‌کنم اما خیلی دلم می‌خواست کسی که قراره مستقیم باهاش کار کنم، خانوم باشه. همون طور که میگی تفاوت توانمندی نواب قابل توجه بود. سختی رشته‌هایی مثل اقتصاد اینه که اگه خانومی مثل من استعداد خوبی توش داشته باشه همکار خانم تو سطح‌های بالا واسش کمتر پیدا میشه. -پس اگه می‌خوای، الان بهشون نتیجه رو اعلام کنیم که خیالشون راحت بشه. -آره اعلام کن. من می‌دونم این انتظار چقدر کلافه کننده‌ست. فقط اون دو نفرو به خاطر توانمندیاشون به کارگزینی معرفی کن و بگو تو اولویت جذب نیرو باشن. ولو شده با ساعت کم به کار بگیرنشون. -چشم قربان. شما امر کن. -بچه رییس چرا بهت برمی خوره؟ شما این قسمتو زن و شوهری ببین. دستور ندادم که. راستی فردا بریم ببینم واسه اون نذرت چی‌کار میشه کرد. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/1037 https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739