🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️ یه ربع مونده به تموم‌شدن زنگ آخر به بهانه دستشویی رفتن ازمعلم اجازه گرفتم به طرف سرویس های بهداشتی رفتم. صبا وسوگل هم پشت سرم وارد دستشویی شدن صبا روبروی آینه ایستاد و رژلبش روبه طرفم گرفت _پریا میزنی؟ مشمعز نگاهی بهش انداختم _من کی ازرژلب تو زدم که الان بار دومم باشه؟ صبا من استرس دارم توام حرف میزنی بدتر تمرکزم روبهم میریزی. چند دقیقه زبون به دهن بگیر تا کسی نیومده آرایشم رو بکنم برم صبا بادست ضربه ای روی شانم زد _بابا بچه پاستوریزه یه رژ زدن انقد وسواس نمیخواد _من وسواس نیستم ولی لوازمم رونه به کسی میدم نه مال کسی استفاده میکنم _شما اینجاداریدچکارمیکنید! باصدای خانم خادمی شوکه شدم و ترسیدم سریع رژوکرم پودر رو انداختم رو زمین و ترسیده بهش نگاه کردم خانم خادمی نگاهش بین من ولوازم آرایش ها و بچه ها جابجا شد و وسرش روبه حالت تاسف تکون داد _سریع بیاید دفتر صبا گفت _خانم مگه چکارکردیم؟ _بهرامی تشریف بیاردفترمیفهمی چکارکردی منتظری تو هم راه بی افت باالتماس اسمش رو صدا کردم _خانم خادمی... نگاهش رنگ تهدید گرفت _خانم خانم نکنید راه بی افتید پشیمون از کارم لبم رو به دندن گرفتم رو به صبا بی صدا لب زدم _بدبخت شدیم. پشت سرخانم خادمی سربریز راه افتادیم.‌ وارد دفترشدیم . گوشه ای ایستادیم و هر سه سرمون رو پایین‌گرفتیم.‌ خانم خادمی با صدای خیلی آرومی شروع به تعریف کرد و هر دو بهمون خیره شدن‌ چند دقیقه ای گذشت و نه خانم‌مدیر حرف زد نه خانم خادمی. به خودم جرات دادم‌و گفتم: _خانم اجازه نمیدیدبریم اگردیربرسیم خونه خانواده دعوامون میکنن. با توپ‌پُر گفت _دعواتون برای فرداست نه دو دقیقه دیررسیدن امروز فردا بدون والدین نمیاید نگاه طلبکازش رو به من داد _تو فقط بابرادرت میایی تنهایی بیاید اجازه نمیدم برید سرکلاس با اون وضعی که تو خونه برام پیش اومده فقط همینم کم بود.‌ _خانم خب بزارید من هم با مامانم بیام. توروخدا مگه چکارکردم؟ _ مدرسه روبا سالن آرایش اشتباه گرفتید بعد میگی مگه چکارکردیم‌ .‌واقعا چه رویی دارید! _خانم خادمی خواهش میکنم اجازه بدید من هم بامادرم بیام _من دانش اموز خودم رو میشناسم مادرت دیگه از پس تو نمیاد. باید برادرت بدونه. یه وقتا یکم‌‌گوش مالی همچین بدم‌ نیست چقدمن بدشانسم. اگه خانم خادمی فقط دودقیقه دیرتر اومده بود من رونمیدید. _خانم داداش من بفهمه برام بد میشه. توروخدا بزارید بامامانم بیام. قول میدم دیگه تکرارنشه. _اگربدشدن و نشدن برات مهم بود اینکار ها رو نمی کردی که الان توی دردسر بیافتی بغضم ترکید اشکام سرازیر شد _خانم این همه دانش آموزای دیگه آرایش میکنن آرایش کامل.. هنوزحرفم تموم نشده بود. که خودکارش رو روی میز گذاشت باصدای بلند گفت _اسم هاسون رو بنویس سرم روپایین انداختم _من که فضول نیستم منظورم اینه همه اشتباه کردیم شمابزرگی کنید ببخشید خانم دلتون میاد خانواده من اجازه ندن بیام مدرسه _مدرسه برای درس خوندنِ، نه این قرتی بازی ها اگردرس خوندن برات مهم بود بجز مدادودفتروکتاب چیزی توکیفت نبود _خانم همین یه باررو ببخشید بخدا قول میدم تکرارنمیکنم اصلا بنویسید امضا کنم تعهدمیدم اگرتکرارشد دیگه به داداشم بگید بی اهمیت به التماس های من گفت _خانم سعادت زنگ رو بزنید گریه‌م شدت گرفت _خانم خادمی توروخدابزارید این دفعه روهم بامامانم بیام _اصلا.. فقط برادرت... الانم برید وسایلتون روبردارید سریع بریدخونه این همه التماسی که به خادمی کردم اگر به سنگ میکردم دلش آب میشد میبخشید حالا کی به پیام بگه بیاد مدرسه. اگرم بهش بگم عمرا دیگه نمیزاره بیام مدرسه. لعنت به این شانس باصدای عقده ای گفتن صبا به عقب برگشت _عقده ای کیه؟ _این فریبای فضول. اون رفته لو داده _توازکجامیدونی! _وقتی رفتیم داخل دفتر باپوزخند نگاهمون کرد رد شد فقط ببینید چطورحالش روبگیرم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂