#رمانازبابوییاس،تاخاكی،بابوییاس💔
#خاطراتسفربهسرزمیننور
🌷«قسمت چهارم پایان»🌷
شاید حدود نیمساعت یا بیشتر به اذان مغرب مونده بود. وقتی پا گذاشتم رو زمینِ خاكیش، دلم میخواست همونجا بنشینم و فقط نگاه كنم.☺️❤️
تا حالا اینقدر یكدلی و یكرنگیرو یهجا ندیده بودم💚💛. اوّلینبار بود كه میدیدم جوونهای زیادی، دختر و پسر👫
، هر كدوم یه گوشهای نشستن، سجده كردن،🙇 نماز میخونن👐؛ انگار نه انگار كه لباسهاشون خاكیِ،خاكی شده! تو اون خلوت قشنگشون، یا تو فكر بودن یا آروم، آروم گریه میكردن.😪😥 خیلیهارو میدیدی، پشت سیمخاردارها نشسته بودن، زُل زده بودن👀 به روبروشون! فقط باید بری و ببینی تا بفهمی من چی میگم. منم یه جایی رو پیدا كردم، نشستم و رفتم به سجده.🙇
🖼محور شلمچه از همهی محورها مهمتر بود.
میگفتن:دشمن محكمترین مواضع و موانعرو بر پا كرده بود، خط اولش، دژ محكمی بود با سنگرهای بتونی. تانكها مستقر شده بود و توی منطقه آب رها كرده بودن و به خوبی بر منطقه اشراف داشتن.🌊
19دیماه 1365🗓، رمز مقدّس💗 یا زهرا (س)💗 كار خودشرو كرد و دشمن غافلگیر شد.
تا اذان مغرب🌒 چیزی نمونده بود. دنبال جایی میگشتم. یكی از اون عاشقهایی ❤️كه سیّد هم هست، بهم گفته بود چند تایی اونجا گمنام شدن.💔
اینجا مقتل یاران امام حسین ع است💔.
پیدا كردم!
هنوز اذانرو نگفته بودن. روبروی اونجا یه نمایشگاه بود، رفتم تو، پُر بود از یادگاریهای اون موقع. صدای اذان كه بلند شد اومدم بیرون و رفتم برای نماز.💖
بعدِ نماز مغرب و عشاء به ساعتم🕰 نگاه كردم.
دیر شده بود و باید میرفتم پای اتوبوس.🚌
یه لحظه دیدم پشت سرم خیلی شلوغ شد، سرمرو كه برگردوندم دیدم یه عدّهای جمع شدن دور یه گودی. یعنی چی؟🤔 اونجا چه خبر بود؟!🤔🙄
از یكی پرسیدم اینجا كجاست؟ بهم گفت: اگه حاجت داری برو، اونهایی كه اینجا هستن خیلی حاجت میدن.🤗
چند تا پله داشت رفتم پایین، خدا میدونه چه حالی پیدا كردم. بهم گفته بود دو ركعت نماز🌱🍃 برای مادرش بخونم،
آخه حالش خوب نبود😞. اون كسی كه انتظامات بود اجازه نمیداد نماز بخونم اما من قول داده بودم؛😕 توی نماز بغض كردم،☹️ گریهام گرفت😭، نمیتونستم نمازرو تموم كنم، یعنی دلم نمیاومد. از همون اوّلِ، اوّل كه راه افتاده بودیم تا موقعی كه پا توی اون قتلگاه گذاشتم اینقدر منقلب نشده بودم. نمازم كه تموم شد دیدم هركی اونجاست برگهای تو دستشِ💌، حاجتشرو مینویسه، با دو تا از اون خانمها گفتم حاجت منم بنویسن.📩
💠میدونی قتلگاه كیا بود؟
♥️ گم شدهامرو پیدا كرده بودم.
بازهم وقت تنگ بود. چرا هرجا میریم وقت كم میاریم، چرا؟ شاید دفعهی اوّل و آخرمون باشه.
باید از یه جادّهی خاكی🏞 میرفتیم به سمت اتوبوس. پاهام جلو نمیرفت، جمعیّت زیادی بود، همه با هم میرفتن. آخرای جادّه خاكی بود، دنبال فرصتی بودم تا بتونم برم یه گوشهای كنار اون خاكها دو ركعت نماز بخونم، نمیتونستم نخونم، نمیدونم چرا! اگه نمیخوندم... اصلاً تو حال خودم نبودم. 😢نمیگذاشتن ولی هر جور بود راضیشون كردم و رفتم خوندم. نگذاشتن بیشتر بمونم.🤕
🌷شلمچه🌷
قدمگاه شهیدان است اینجا🌹
محل رشد ایمان است اینجا🌱
كسی كه انس، با این خاك دارد🙃
برایش كعبهی جان است اینجا❤️
#ڪپےفقطباذڪرصلواتتعجیلدرظهورآقا🌟
#بایادشانصلوات🌷
#ادامه_دارد ✅
╔ ♡♡♡ ════╗
||•🇮🇷
@marefat_ir
╚════ ♡♡♡ ╝
.