توی خانه ای در خیابان مینا می نشستیم که حیاط بزرگی ـ حدود سیصد متر ـ داشت . اتاقهای دور حیاط در دو ضلع کنار هم قرار داشت . یک سمت ، اتاقهای صاحبخانه بود و تک اتاقی که ما اجاره کرده بودیم و در ادامه اتاقهای دیگری که سه خانواده در آنها زندگی می کردند . همه اهل منزل هم بچه دار و عیالوار بودند . تابستانها هر خانواده جلوی در اتاقش فرشی پهن می کرد و شام را آنجا می خوردند . جالب آنجا بود که از غذاهایشان به هم تعارف می کردند و بشقابی به خانواده دیگر می دادند . به شکلی که هر غذایی در هر اتاقی پخته می شد ، همه ساکنان خانه از آن می خوردند . خیلی با صفا و صمیمیت کنار هم زندگی می کردیم . هر شب ، بعد از شام ، صاحبخانه تلویزیونش را می آورد و وسط می گذاشت . همه دور تا دور می نشستند و نگاه می کردند . @khodnews