"بسمالله الرّحمن الرّحيم "
✨بیا باهم نهجالبلاغه بخوانیم✨
🌺 ادامه خطبه ۳ (شقشقیه)
#مولامیفرمایند:
حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ
سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد، كه پنداشت من همسنگ آنان مىباشم!!
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌸شرح:
در اين قسمت از خطبه، امام (ع) به پايان يافتن دوران خليفۀ دوّم و تحولاتى كه براى رسيدن عثمان به مقام خلافت صورت گرفت اشاره مىكند و از نكات دقيق و باريك تاريخى و اسرار پنهان يا نيمه پنهان اين داستان پرده برمىدارد و موضع خود را در برابر اين امر روشن مىسازد.
در ادامۀ آن به مشكلات عظيمى كه امّت اسلامى در دوران خليفۀ سوّم گرفتار شدند و شورشهايى كه منتهى به قتل او شد، با عبارات كوتاه و بسيار فشرده و پر معنى و آميخته با كنايات و استعارات و تشبيهات اشاره مىفرمايد. نخست مىگويد: «اين وضع همچنان ادامه داشت تا او (خليفۀ دوّم) نيز به راه خود رفت و در اين هنگام (در آستانۀ وفات) خلافت را در گروهى به شورا گذاشت كه به پندارش من نيز يكى از آنها بودم» (حتّى اذا مضى لسبيله جعلها فى جماعة زعم انّي احدهم) .
تعبير به « زعم انّي احدهم ، پنداشت من يكى از آنها بودم» ممكن است اشاره به يكى از دو معنا باشد:
نخست اين كه مرا در ظاهر جزء نامزدهاى خلافت قرار داد در حالى كه مىدانست در باطن، نتيجه چيست و چه كسى از اين شورا بيرون مىآيد.
ديگر اين كه او در ظاهر چنين وانمود كرد كه من همرديف آن پنج نفرم، در حالى كه در باطن، مىدانست قابل مقايسه با هيچكدام نيستم. اين جمله اشاره به زمانى است كه عمر به وسيلۀ مردى به نام «فيروز» كه كنيهاش «ابو لؤلؤ» بود به سختى مجروح شد و خود را در آستانۀ مرگ ديد. جمعى از صحابه نزد او آمدند و به او گفتند: «سزاوار است كسى را به جانشينى خود منصوب كنى كه مورد قبول تو باشد» و او طىّ سخنان مشروحى، شش نفر را به عنوان شورا تعيين كرد:
(على (ع)، عثمان، عبد الرحمن بن عوف، طلحه، زبير و سعد بن ابى وقاص) كه در عرض سه روز بنشينند و يكى را از ميان خود انتخاب كنند و دستور داد «ابو طلحۀ انصارى» با پنجاه نفر از انصار، اين شش نفر را در خانهاى جمع كنند تا با يكديگر براى تعيين خلافت مشورت نمايند و سرانجام، به خاطر ارتباطاتى كه ميان چند نفر از آن شش تن بود عثمان انتخاب شد.
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#کلامامیر
#نهجالبلاغهخوانی
#اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفرَج
#اَللّٰهُمَّالْعَنِالْجِبْتَوَالطّٰاغُوتَ
۱۱