🍃 🍃خاطره ای از مادر شهید اوایل محرم سال94 به سوریه رفت. یک شال عزا داشت که از 12 سالگی همراهش بود اما با خود به سوریه نبرد در آن روزها از من خواست با خودم به هیئت امامزاده علی‌اکبر ببرم و گفت به یاد من برو هیئت به این شال احتیاج دارم. فکر می کردیم محمدرضا تا اربعین بر می گردد. به من گفت "امسال محرم زیر علم حضرت زینب(س) سینه می زنم ولی به اربعینش نمی رسم". در ذهنم این بود تا اربعین بر می گردد که باهم به پیاده روی اربعین برویم می گفت شما از ایران بروید من از این طرف خودم می‌آیم و زمانی که این حرف محمدرضا را به همسرم گفتم همسرم گفت ممکن نیست و منظورش چیز دیگری بوده است. 🍃📚 | @shahid_dehghan