.
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (30) 🌺
.
#لاهیجان 3
#بچه_برو_خونتون!!
(#راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی)
بعد از ناهار کمی استراحت کردم. عصر بود كه با سر و صدای بچه ها از خواب پريدم. با تعجب پرسيدم: چی شده!؟
#شاهرخ جلو آمد و گفت: يكی از بچه ها كه قبلاً دانشجو بوده، رفته و با اونها بحث كرده. بعد هم توده ای ها دنبالش كردند. حالا هم جمع شدند جلوی #مسجد. دارن برضد ما شعار میدن.
رفتم پشت پنجره مسجد. خيلی زياد بودند. بچه ها درب مسجد را بسته بودند. بلند داد زدم و گفتم: كسی اسلحه دستش نگيره، هيچكس حرفی نزنه، جوابشون رو ندين. ما بايد بريم و باهاشون صحبت كنيم.
من و شاهرخ رفتيم بيرون. آنها ساكت شدند. من گفتم: برا چی اينجا جمع شديد. جوان درشت هيكلی از وسط جمع جلو آمد و گفت: ما می خوايم شما رو از اينجا بندازيم بيرون. اون كسی هم كه الان با ما بحث میكرد بايد تحويل بديد.
نفس در سينه ام حبس شده بود. خيلی ترسيده بودم. اصلاً نمی دانستم چه كار كنم. آن جوان ادامه داد: من #چريک_فدایی_خلقم. بدون سلاح شما رو از اين شهر بيرون می كنم...
هنوز حرفش تمام نشده بود. شاهرخ يکدفعه و با عصبانيت به سمتش رفت. جمعيت عقب رفت. جوان مات و مبهوت نگاه می كرد.
شاهرخ با يک دست يقه، با دست ديگر كمربند آن جوان منحرف را گرفت. خيلی سريع او را از روی زمين بلند كرد. او را با آن جثه درشت بالای سر گرفته بود. همه جمعيت ساكت شدند. بعد هم يک دور چرخيد و جوان را كوبيد به زمين و روی سينه اش نشست.
جوان منحرف مرتب معذرت خواهی می كرد. همه آنهایی كه شعار میدادند فرار كردند. شاهرخ هم از روی سينه اش بلند شد و گفت: بچه برو خونتون!!
خيلی ذوق زده شده بودم. گفتم: شاهرخ الان بايد كاری كه میخوايم رو انجام بديم. خيابان خلوت شده بود. با هم رفتيم كلانتری. قرار شد از امشب نيروهای ما به همراه مامورها گشت بزنند.
به همه دكه های روزنامه فروشی هم سر زديم. خيلی محترمانه گفتيم: شما از شهرداری مجوز گرفته ايد؟ پاسخ همه آنها منفی بود. ما هم گفتيم: تا فردا وقت داريد كه دكه را جمع كنيد.
صبح فردا به سراغ اولين دكه رفتيم. چند نفر از #حزب_توده با چماق جلوی دكه ايستاده بودند. اما با ديدن شاهرخ عقب رفتند. شاهرخ جوان فروشنده را بيرون آورد. بعد هم دكه را با همه روزنامه هايش خراب كرد. با شنيدن اين خبر ديگر دكه ها خيلی سريع جمع شد.
يک هفته ديگر در آنجا مانديم. آرامش به طور كامل به شهر بازگشت. اعضای #حزب_توده_لاهيجان را ترک کردند و به شهرهايشان رفتند.
نمازجمعه بار ديگر در شهر اقامه شد. ما هم با بدرقه مردم و امام جمعه شهر به سوی تهران برگشتيم.
.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
ادامه دارد......#حر_انقلاب_اسلامی_ایران