سلام اسم من پریاست۲۷سالمه فرزندآخرخانواده هستم.. اون لحظه تمام اون یکسال رابطمون جلوی چشمم مثل یه فیلم گذشت شروع کردم جیغ کشیدن بهش بدبیراه گفتن انقدر دادزده بودم که حنجره ام میسوخت رامین هیچی نمیگفت حتی تلاشی هم برای اروم کردنم نمیکرد..داد میزدم بگو این حرفهادروغ توعاشق من بوداون همه گل کادوبرای من میخریدی بهم ابرازعلاقه میکردی تو رو خدا رامین بگو دروغ میگی بگوشوخی میکنی اماوجودرامین ازسنگ بودیه کلمه گفت من حرفهام رو زدم ومیتونم باچندتامدرک توخونت بهت ثابت کنم که هرچی بهت گفتم عین حقیقت بوده..رامین انقدرجدی باهام حرف میزدکه شک نداشتم هرچی گفته عین واقعیت ومن فقط یه بازیچه بودم براش امانمیخواستم باورکنم چون تواین یکسال انقدربهم محبت کرده بودکه بهش وابسته شده بودم..رامین که دیدنمیخوام باورکنم یدفعه دولاشداززیرصندلیش یه اسلحه بیرون اورد..من توعمرم تااون موقع اسلحه ندیده بودم زبونم بندامده بودبعدبیسیمش رو برداشت بایه نفرشروع کردبه حرف زدن گفت سرهنگ راجع به موقعیت خیابان۳۳توضیح بده.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈