#خاطره_شماره_٢٨١
#خاطره
سلام
دیروز عصر خانمی رو دیدم که صندلی کنار راننده نشسته بود
ماشین پارک بود و درب باز
و داشت با همسرش حرف می زد و هم زمان بچه شیر می داد.😐
همسرش بیرون از ماشین ایستاده بود .
روسری این خانم کامل افتاده بود
ایستادم و به اون خانم نگاه کردم
ده ثانیه گذشت ، نگاه کرد به من .
من چادرم رو به نشانه سر کردن آوردم جلو .
شوهرش هم دید و به خانمش گفت سرت کن
خانمه هم سرش کرد
#بی_تفاوت_نباشیم