eitaa logo
کانال سیدمحمد خردمند
281 دنبال‌کننده
1هزار عکس
111 ویدیو
162 فایل
سیدمحمد خردمند
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم المستغاثُ بِکَ یا صاحب الزمان سایت و کانال های منتسب به سیدمحمد خردمند، معرف بخشی از تلاش های علمی - فرهنگی و یا خاطرات و رویکردهای یک فرد است. فردی که نه ادعای کمال دارد و نه سخن و قلم خود را تمام می داند؛ اما با حسن ظن به لطف الهی گونه ای از کوشش ها و آموخته هایش را به امیدِ استفاده و مفید بودن و نوعی نظم بخشی به داشته ها و یافته هایش عرضه می نماید. خواسته است کمترین غلط را داشته و بهترین را تقدیم کند اما ...! در برابر تذکرات و توجّهاتی که عرضه می شود او خود اولین مخاطب و گاه توبیخ شونده است و البته از همگان می خواهد در مواجهه با هر ابهام و خطایی با مشخص نمودن مطلب مورد نظر (اعم از فایل صوتی یا متن ارسالی) او را در زلال تر ساختن مطالب یاری رسانند. ممنون شما 🌹 آدرس کانال سیدمحمد خردمند در تلگرام: https://t.me/S_M_Kheradmand آدرس کانال سیدمحمد خردمند در بله: https://ble.ir/S_M_Kheradmand آدرس کانال سیدمحمد خردمند در ایتا: https://eitaa.com/s_m_kheradmand آدرس سایت شخصی سیدمحمد خردمند: http://sm-kheradmand.com خدایا چنان کن سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار
- 1402 سه شنبه – 1402/5/17 – 21 محرم (1) 1445 • قبل از نماز صبح یک خواب جالبی دیدم! خواب مرحوم جهانگیرخان قشقایی، استاد آیت الله بروجردی و بزرگانی دیگر. پدرم هم بودند و عالمانی دیگر که هیج کدام قبا و عبا و عمامه نداشتند. • جهانگیرخان در حالت احتضار بود و من در کنار دست ایشان؛ پرسیدم: «چه شد که شما به این مرتبه رسیدید؟» دیگران دوست داشتند سوالاتی دیگر بپرسند، بعضی هم ساکت بودند و به ما می نگریستند و ظاهرا صدای من بر صداهای دیگر غالب بود. جهانگیرخان کلماتی فرمود که برایم مبهم بود؛ می دانستم که آخرین لحظات عمر ایشان است؛ دم دریچه ای بودیم که به نظر می رسید بعد از جان دادن از آن عبور خواهند کرد و به دنیای دیگری می روند. پدرم سمت چپ من ایستاده بودند و ایشان را نگاه می کردند. عالمانی که آن سوی بدن و روبروی من ایستاده بودند چشم از صورت جهانگیرخان بر نمی داشتند؛ من مجدد سوالم را تکرار کردم و ایشان در حالی که به من نگاه می کردند با صدایی لرزان و مبهم گفتند: ....! مرحوم شیخ عباس قمی مؤلف کتاب مفاتیح الجنان در احوالات ایشان چنین بیان می‌کند: حکیم قشقایی عالمی جلیل و فاضلی دانا بود که در علوم معقول و منقول و در عرفان به کمال رسیده بود. او در علم و عمل به جایی رسید که بزرگان از شهرهای دیگر به حوزه درسش می‌آمدند. https://ble.ir/S_M_Kheradmand
- 1382 * جمعه - 1382٫۱٫۱ – 17 محرم الحرام (1) 1424 بسم الله الرحمن الرحیم. السلام علی المهدی و علی آبائه المعصومین علیهم السلام. سال ۸۲ هم آغاز شد اما با یک ویژگی استثنایی؛ یک ویژگی که اصلاً سابقه نداشت و شیرینی و جالبی آن نیز تکرار نشدنی است! آغاز سال ۱۳۸۲ در کنار همسرم در شهرستان دماوند! ساعت ۴:۲۹ صبح. دقایقی پیش از اذان صبح روز جمعه. با داشتن یک همراه، که انشاءالله به لطف الهی و عنایات صاحب الزمان علیه السلام خواهم توانست زندگی پرنورتر و پربرکت‌تری داشته باشم و دست در دست یار زندگی ام کمر به نوکری و خدمتگزاری آستان اهل بیت علیهم السلام بربندم. هر چه داریم به لطف وجود مقدس عزیز زهراست که ان شاءالله مشمول دعاهایش باشیم. گرچه هنوز گرفتار سربازی هستم و البته مشغولیت‌های طبیعی در آغاز زندگی مشترک ولی تصمیم دارم ان شاءالله نسبت به موارد زیر توجه و برنامه ی جدی تری داشته باشم: ترک نشدن دعای عهد در هر روز؛ هفته‌ای یک جلسه اعتقادی با همسرم، هفته‌ای ۱۰ ساعت مطالعات دینی؛ هفته ۱۰ ساعت مطالعات روانشناسی. دماوندیم. تا کمی قبل از ظهر استراحت؛ تبریک سال نو به دوستان و اقوام و اولین سالی که به مادر و پدر همسرم تبریک می‌گویم. عصر کمی بازی و استراحت. با همسفری ها رفتیم به چشم اعلی. دادن عیدی همسرم در اولین سال چیزی است که پدر و مادرم و من با هم تقدیمش می‌کنیم. فردا صبح عازم تهرانیم. ان شاءالله تعالی. هفته ی گذشته دعای عهد ترک نشد و یک شبانه روز هم نماز قضا خواندم و زیارت حضرت رضا علیه السلام را در برنامه داشتم. * شنبه - 1382٫۱٫2 – 18 محرم الحرام (1) 1424 صبح بعد از نماز صبح صبحانه خوردیم و با همسرم (دوتایی) رفتیم پیاده‌روی. بعد از مدتی زنگ زدند که همه ی همسفری ها منتظر ما هستند. حرکت به سوی تهران. منزل پدر خانم کار زیاد داشتیم اما ناهار را منزل پدر و مادرم بودیم. عیدی همسرم گردنبند و دستبندی بسیار زیبا؛ مبارکش باشد. عصر بعد از نماز مغرب و عشاء رفتیم به سوی مشهد مقدس. روز پرکاری بود. https://ble.ir/S_M_Kheradmand
سخنرانی های دهه ی اول محرم 1388 ارائه شده توسط آقای سیدمجتبی حسینی شرح برخی از قسمتهای زیارت جامعه بود و حدود 6 ساعت برای شنیدن این مجموعه زمان گذاشتم؛ آبان 1388. تذکرات خوب هم در میان صحبت ها بود اما سبک کلی سخن را نپسندیدم. http://sm-kheradmand.com/Recommended/section8/section12/page1/lang/Fa.aspx
تصویر ناسا از مشتری و بزرگ‌ترین قمرهایش در زیر نور ماه https://t.me/S_M_Kheradmand
- 1402 جمعه – 1402/5/20 – 24 محرم (1) 1445 • دیشب در مجلس روضه ای که به احترام ایام شهادت حضرت امام حسین علیه السلام تشکیل شده بود زیارت عاشورا ی صد لعن و صد سلام خواندند؛ به درگاه الهی عرضه داشتم که این زیارت عاشورا را از طرف مرحوم پدرم و مرحوم .... قرائت می کنم. بعد از روضه هم خیلی یاد پدرم بودم؛ به خانه که رسیدیم تصویرشان را نگاه کردم و بعد از سلام گفتم: «پدر! امشب با ما نیامده بودید روضه!» و هنگام خواب گفتم: «امشب یک سری به من بزنید، دلم برایتان تنگ شده!» ... • قبل از سحر خواب دیدم آقای سیدمحمدکاظم کظیمی (پسر عموی مرحوم پدرم) که سال گذشته به رحمت خدا رفتند آمده اند تهران؛ ایشان ساکن مشهد بودند و گاهی – خصوصاً در ایام قبل تر- به تهران می آمدند و بعضی اوقات میهمان ما بودند. در خواب آمدند نزد من و خواستند که ایشان را به دیدار پدر ببرم. آمدیم سمت خانه ولی وقتی رسیدم که پدر حمام بودند. • ایشان نشستند وسط هال تا پدر بیایند. من بین آشپزخانه و حال در رفت و آمد و آوردن پذیرایی بودم که گاهی خاطرات دو عزیز را از دوران قدیم می شنیدم. نفهمیدم که هر دو از دنیا رفته اند اما هر دو شاد از دیدار هم به یاد ایام قبل سخن می گفتند. • از خواب که بیدار شدم حدود یک ساعت به اذان صبح مانده بود. اول از خوابم گیج بودم اما کم کم مطالبی به ذهنم رسید: • الف: این که از طرف مرحوم پدرم زیارت عاشورا خواندم به نوعی موجب طهارت بیشتر ایشان در عالم برزخ است. • ب: شاید این دیدار بر اساس روایت دیدار مؤمنین با هم در عالم برزخ و گفتگوی پیرامون احوال گذشته و دنیایشان بوده باشد. • ج: از آن جا که مرحوم حاج کاظم آقا کمتر از یک سال است که از دنیا رفته اند و مدفون مشهد هستند، بعد از مدتی که برای حساب و کتاب های نشئه ی بعد معطل بوده اند حالا اذن پیدا کرده اند تا به دیدار اقوام و دوستانی بروند که پیش از ایشان از دنیا رفته اند. • نمی دانم بگویم یا نه ولی در یک چشم فرو رفتن، خواب دیگری هم دیدم! با پدر و خانواده مشهد مقدس بودیم. من از محل اسکانمان که نزدیک فلکه ی آب (در خیابان امام رضا علیه السلام) بود، تا نزدیکی رواق مطهر را با گریه ی شدید و گاهی صورت بر خاک کشیده می رفتم. اصلا بالا و حتی گنبد مطهر را نگاه نمی کردم. پدر و مادرم قبل از من حرم بودند و گویی من مسؤولیتی داشتم که مانده بودم و حالا می رفتم برای زیارت وداع. خیلی حال منقلبی داشتم و به حضرت ثامن الحجج التماس می کردم و ضجّه می زدم. گویی به حالتی افتادم که در آستانه ی مرگ بودم. فهمیدم که مرا در تختی آوردند جلوی همان مکان اسکان. دیدم دوست عزیزم حاج آقا محمدرضا قاسمی با پسرشان در آن سوی خیابان ایستاده اند و برای آرامش دل آن ها که در اطراف من ایستاده اند می گویند: «نگران نباشید؛ من صحبت کرده ام (با متصدیان حرم) و قرار شده زیر یکی از گلکاری های درون صحن (منظور قسمتی که تعداد گلدان در کنار هم قرار داده ان) یک قبری برای او درنظر بگیرند؛ خیلی نزدیک مرقد مطهر حضرت است!» ... و در این زمان درحالی که من خیرخواهی های آقای قاسمی را در نزد خود می ستودم احساس کردم که صحنه عوض شد و من در زیر گلدان های به هم فشرده ی صحن به قعر قبرم فرو می روم. https://t.me/S_M_Kheradmand
- 1382 * چهارشنبه - 138۲٫۱٫6 – 22 محرم الحرام (1) 1424 صبح بعد از صبحانه کمی خوابیدم. عصر رفتیم به سوی حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام و تا حدود ساعت 18:۳۰ حرم بودیم. زیارت جامعه و زیارت وداع. امام رضاجان! ممنونم از مهمان نوازی تان. نمی‌دانستیم اما ظاهراً خانواده همسرم از صبح به بهانه‌های مختلفی منتظر ما بوده‌اند و عصر که رفتیم همه معترض! شرمنده شدم! همه از چشم من دیدند! حقیقت آن است که نمی‌دانستم آن ها منتظرند! آن هم به این شکل! حاج آقا عبدالله مهدیان یک دو جلدی کتاب بهشت خانواده و دو بسته زعفران و نبات با نفری ۱۰۰۰ تومان عیدی دادند! حاجیه خانم خلج هم دو جلد کتاب و نفری ۳۰ هزار تومان عیدی؛ دستشان درد نکند. مادر زن و پدرزن هم که داماد را خجالت زده کردند؛ خداوند توفیقشان دهد. ساعت 20 حرکت قطار به سمت تهران. * پنجشنبه - 138۲٫۱٫7 – 23 محرم الحرام (1) 1424 تا حدود ۱۲ شب در قطار! ۲۸ ساعت! خسته ی خسته ی خسته! در قطار فرصتی شد که با همسرم راجع به مسائل روزهای خواستگاری صحبت کنیم که نکات بسیار جالبی رد و بدل شد. آقا هادی زرین و حاج محسن زرین آمدند راه آهن برای رساندن ما به خانه. * جمعه - 138۲٫۱٫8 – 24 محرم الحرام (1) 1424 صبح دعای عهد و تا حدود ظهر استراحت. امروز ماشین رختشویی بیشتر از همه خسته شد. شب، منزل مامان جون (مادر بزرگم) مهمان بودیم. بنده و عروس جدید خانواده (همسرم) هر کدام یک ربع سکه عیدی گرفتیم از مامان جون. شب حدود ساعت 22:۳۰ مادر و پدر و برادران همسرم از مشهد به تهران رسیدند. این هفته جلسه ی اعتقادی با همسرم حدود یک ساعت و ۳۰ دقیقه زمان برد و الحمدلله دعای عهدمان ترک نشد. * شنبه - 138۲٫۱٫9 – 25 محرم الحرام (1) 1424 صبح به علت سنگینی حالم دیرتر برخاستم و پادگان (سربازی) نرفتم اما رفتم به دو ثبت احوال جهت گرفتن استعلام نظام وظیفه، که الحمدلله انجام شد. ظهر خانواده ی آقا مصطفی و آقا مرتضی خردمند مهمان منزل ما بودند. امروز سالگرد مادربزرگم (مادر پدرم) است رحمها الله تعالی. شب مهمان حاج آقای خلج به کباب سیخ شده و به لطف پدر زن و مادر زن گوسفندی کشته شد به نیت سلامتی امام زمان علیه السلام، الحمدلله. یابن الحسن روحی فداک! دریافت یک دست‌پارچه کت شلوار و یک قواره چادر برای دخترشان، عیدی از خانواده همسر. * یکشنبه - 138۲٫۱٫10 – 26 محرم الحرام (1) 1424 رفتم سربازی اما خبری نبود. جهت گرفتن حقوق سرباز هم رفتم که تعطیل بود. ظاهراً همه جا تعطیل است تا هفته ی بعد. * دوشنبه - 138۲٫۱٫11 – 27 محرم الحرام (1) 1424 چون در خود روز ننوشتم یادم نیست برنامه هایم چه بود! https://ble.ir/S_M_Kheradmand