eitaa logo
کانال سیدمحمد خردمند
281 دنبال‌کننده
1هزار عکس
111 ویدیو
162 فایل
سیدمحمد خردمند
مشاهده در ایتا
دانلود
- 1378 * یکشنبه - 14 آذر 1378 – 26 شعبان المعظم 1420 – 5 دسامبر 1999 • ساعت ۶:۳۰ با زبان روزه مدرسه بودم؛ ان شاءالله از امروز روزه خواهم گرفت. تصاویر نصب شده بر دیوارها را که مربوط به نیمه شعبان بود کندم تا امروز در کلاس ها پخش کنم. • جانماز ها پیدا شد. خدا این آقای ... (از همکاران) را هم توفیق دهد و الّا خرابکاری هایش کم نیست! ظاهراً دیروز جانمازها را آقای کلانتری به آقای ... داده و ایشان گذاشته بودند که به ما بدهد! و ما دربدر دنبال جانمازها! • در کلاس دینی دوم ها داستان محمد بن عیسی بحرینی و ماجرای تشرفش خدمت امام زمان علیه السلام گفتم. در کلاس دوم «ب» وقت زیاد آمد و مطالب درسی را هم مرور کردیم و برخی تمارین را حل کردیم. یکی از بچه‌های دوم یک بسته نقل مجلسی کوچک رمان بسته که شکلات و آبنبات هم داخل آن بود داد که به لطف حق امروز سر کلاس دانشگاه، افطارم را با آن باز کردم و تا قبل از رسیدن به خانه نقل ها و شکلات ها را خوردم. • بچه های دوم خیلی خوب به داستان توجه می کردند. داستان را از کتاب «در محضر دوست» نقل کردم‌. البته می خواستم تکلیف هم بدم که بچه ها داستان را بنویسند ولی دیدم احساس رضایت نداشتند و نگفتم؛ ولی اگر بنویسند معلوم می‌شود که از داستان چه فهمیده اند و اگر اشکالی باشد اصلاح می کنم. • در زنگ دینی کلاس سوم برگه ای دادم تا خاطره ی دیروز را بنویسند. با این عنوان که دیروز در مدرسه بعد از نهار تا زمان تعطیل شدن چه کردید و چه دیدید و چه شنیدید و چه فهمیدید! بعضی سه برگه نوشتند و بعضی چند خط. بخشی از وقت کلاس هم درباره ی ماه مبارک رمضان حرف زدیم؛ غیر از دانش آموزان ... و ... همه متمرکز و علاقه‌مند می‌نوشتند. دانش آموز ... منفی نگر است و دانش آموز ... در عین علاقه و توجه اش به من -یک ده تومانی هم عیدی به من داده- موجودی جالب و عجیب است. خدا توفیق دهد تا بتوانم یارش باشم و یاورش. • نماز بچه های پنجم دبستان، نسبتاً خوب گذشت. • در نماز کلاس چهارم، بین نماز درباره عظمت نماز گفتم و این که با چه کسی حرف می‌زنیم، که شنبه هم ان شاء الله همین را ادامه خواهم داد. • امروز جلسه ای داشتیم با آقایان ترقی و غفاری و نظافت دوست درباره ی ماه رمضان که خوب بود. لااقل آقایان غفاری و نظافت دوست تحریک خوبی شدند برای فعالیت بیشتر. * دوشنبه - 15 آذر 1378 – 27 شعبان المعظم 1420 – 6 دسامبر 1999 • به جهت استخر رفتن بچه ها، کلاس دینی نداشتیم و من حدود ظهر آمدم مدرسه جهت زنگ های نماز؛ خداوند توفیق دهد. • امروز عصر کنفرانس کلاس «بهداشت روانی» داشتم که مسلط نبودم. دعا کردم که ان شاءالله یا استان نیاید یا طوری شود که من کنفرانس را برای بعد آماده نمایم. جالب است که به لطف حق این گونه شد؛ بخش کنفرانس من را استاد سخن گفت و یکی و دو صفحه‌ای را قرار شد هفته ی آینده من بگویم. • ظهر نماز پنجم را خواندم. • وقت نماز سوم ها –طبق قرار قبلی- همه را به خواب دعوت کردم؛ آقایان محمدی و مرتضایی هم آمدند تا بچه ها بخوابند. نمازم را خوانده بودم اما کنارشان ایستادم به خواندن نماز قضا. می‌دانستم که تعدادی از بچه‌ها به من خواهند نگریست و احتمالاً .... • بعد از نماز اولین نفر از عبچه ها ، دانش آموز بزرگ خان بود که گفت آقا می شود من نماز بخوانم؟ بلند شد و وضو گرفت و به نماز ایستاد و بعد دانش آموزان مطهری و شهیدی و دبستانی و کم کم تعداد زیادی از بچه ها به نماز ایستادند و چه نمازهای فرادای زیبایی خواندند! لذت بردم. خستگی از تنم در رفت. • بعد از نماز به دانشگاه رفتم. یادم باشد قرار گذاشتم با خودم یک سوره ی «اسراء» بخوانم اگر مشکلی درباره کنفرانس پیش نیامد و البته که پیش هم نیامد. https://t.me/S_M_Kheradmand
- 1378 * سه شنبه - 16 آذر 1378 – 28 شعبان المعظم 1420 – 7 دسامبر 1999 • نمی خواستم مدرسه بروم ولی به جهت کارهای عقب افتاده رفتم. • اول برگه هایی را که از قبل نزدم بود، تصحیح کردم و یا تیک زدم که معلوم شود چه کسی آورده و یا چه کسی انجام نداده جدولم را تنظیم کردم. • با آقای کاویانی درباره ی دانش آموز ...، و دانش آموز ... حرف زدم؛ یادداشت هایم را درباره دانش آموز ... بررسی کردم. • نماز کلاس پنجم و کلاس چهارم، درباره ی نماز و اهمیت صلوات و دعای فرج توضیحاتی دادم. • نیم ساعتی از مدرسه خارج شدم برای بردن خواهرم به منزل. • خلاصه امروز به کارهای عقب افتاده و امور جاری پرداختم. • الان ۵ عصر است و مدرسه ام؛ خسته ام و دلم می خواهد بروم. تعدادی از برگه های مصاحبه و خاطره ی مسجد بچه‌ها را خواندم و خیلی لذت بردم. برایم تکه های جالبی دارد که شاید بد نباشد جهت یادگار برخی را ذکر کنم. در بخش خاطرات مسجد: • نوشته ی دانش آموز ...: خیلی خلاصه بود و نکته قابل توجهی نداشت. • نوشته ی دانش آموز عباس وردی: نسبتاً خوب بود. ۱۳ بار از کلمه ی «بعد» استفاده کرده است! • در متن های مصاحبه با والدین: • مادرِ دانش آموز (امیرحسین) حقیقت خواه: خیلی پاسخ‌های زیبای داده اند؛ آفرین. • در برگه ی دانش آموز (امیرحسین) علامه: جواب های نسبتاً جالب، تمیز و زیبا و با دقت نوشته شده است. • در برگه ی دانش آموز آقایی پور: نسبتاً جواب های خوبی داده شده؛ به نظ می رسد مادر انتظار دارند که بچه جوری رفتار کند که مادر احساس کنند او مرد شده است. • در برگه ی دانش آموز (امیر) بزرگ خان: مطالب بسیار جالب، شعر و توصیه‌هایی خوب نوشته شده است. آفرین. • برگه ی دانش آموز ... : جواب های نه چندان عمیق! • برگه ی دانش آموز کبیری: نسبتاً خوب است. • برگه ی دانش آموز بهرامی: جواب ها نسبتاً خوب است؛ از او خواسته شده با برادر همراه تر باشد. • برگه ی دانش آموز (علی) داجمر: نسبتاً خوب است. • دانش آموز (محمدحسین) مطهری: جواب سؤال دو را نداده ولی خوب است. • دانش آموز مهدی طاهری: نه چندان قوی ولی تمیز نوشته است. • دانش آموز روح الله طاهری: نه چندان قوی ولی بد نیست. • دانش آموز امیرشاهی: تمیز تمیز نوشته ولی محتوا متوسط است. • برگه ی دانش آموز قاسمی: نسبتاً خوب است. • دانش آموز شهیدی: تمیز و با دقت کار کرده و جواب ها نسبتاً خوب است. • دانش آموز ترابیان: خوب نوشته؛. ظاهراً نظامت با او مشکلی دارد. • برگه ی دانش آموز محمدپور: با حوصله، رنگ‌آمیزی و ابتکار و خوب است. • دانش آموز (حامد) دبستانی: نسبتاً خوب نوشته اشت. • دانش آموز منتظرین: بسیار خوب و مناسب و پربار نوشته است؛ آفرین. • نوشته ی دانش آموز قاضوی: بد نیست؛ ولی تمیز نیست. • دانش آموز مطلبی: نسبتاً خوب و مناسب نوشته؛ البته داستان را ناقص نوشته امید که مادر کامل گفته باشند! • دانش آموز عباس قلی: آفرین دارد؛ خوب و مناسب و پربار و خلاصه نوشته است. • دانش آموز گرامی: کثیف نوشته ولی مطلب خوب است. • نوشته ی دانش آموز مبارکی: بد نیست. • دانش آموز (سیدامیرحسین) رضوی: واقعاً قوی و عالی نوشته است؛ آفرین. خدا توفیق دهد او و خانواده اش را. • دانش آموز رضائیان: با حال و هوای جبهه و بسیار خوب نوشته است. • دانش آموز جوانبخش: با مادربزرگ مصاحبه کرده ولی خوب است. • نوشته ی دانش آموز طلایی: نسبتاً خوب است. • دانش آموز جواهریان: بدون جواب تحویل داده است! نوشتم دوباره بنویسد و بدهد. https://t.me/S_M_Kheradmand
عايشه چون از رسيدن اميرالمؤمنين عليه السّلام به منزلگاه «ذى قار» آگاه شد به حفصه دختر عمر نامه نوشت: «امّا بعد، ما در بصره فرود آمديم و على در ذى قار منزل كرده، و خداوند گردن او را خواهد شكست همچون شكستن تخم مرغ بر سنگى سخت. او در ذى قار همانند ... است اگر قدم پيش نهد سر بريده شود و اگر عقب نشيند، پى شود.» منبع: شرح نهج البلاغه،14،13 و الفتوح،1،467 و بحار الانوار،32،90 https://t.me/S_M_Kheradmand
(63) - در پیام رسان ایتا عنوان بحث: جلساتی مهم و راهکار محور برای پاسخ به یکی از موضوعات مهم در تربیت. 10 جلسه که جلسه ی 4 و قسمت دوم از جلسه ی 5 آن موجود نیست؛ در این بخش جلسه ی اول تا پنجم بارگذاری شده است. امید که مفید شنوندگان آن باشد. https://t.me/S_M_Kheradmand 👇🏻🌷👇🏻🌷👇🏻