eitaa logo
صالحین تنها مسیر
219 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 مریم سادات دستمو گرفت  _یک تیکه یخه ...رنگشم پریده ...من میرم آب قند بیارم شاید فشارش افتاده ..  امیر حسین سر تکون داد و مچ دستمو گرفت.  دستمو کشیدم و پر بغض گفتم:  _به من دست نزن...  امیر حسین اخم کرد  _می خوام نبضتو بگیرم... مچ دستمو محکم گرفته بود ..فهمید که میلرزم سرشو پایین انداخت فهمید یاد چی افتادم که حالم اینجوری خراب شده
🌷  از عصبانیت به نفس نفس افتاده بودم. مریم سادات نزدیک شد و لیوان آب قند دم دهنم گرفت _خدا مرگم بده.فکر کنم خودم چشت زدم ...اونقدر که ماشاالله خواستنی هستی... لبخندی به این همه مهربونیش زدم. دختر بچه ای ده یازده ساله  از اتاق بیرون آمد.  مریم سادات اشاره کرد   _اینم دخترم نگار...  دخترک جلو آمد و باهام رو بوسی کرد  _شما زن دایی امیر حسینی..  نگاهی به امیر حسین کردم و به دختره لبخندی زدم.  امیر حسین کلافه دستی به موهاش کشید  _مامان کجاست ؟ مریم سادات بلند شد  -رفته گلاب بگیره...  صدای زنگ آمد.  نگار درو باز کرد  _زن عمو طلعته...  وبعد آروم با خنده گفت  _داداش دل بکن از این عروسک خانومت  برو دیگه ...الان مهمونا میان زشته...  امیر حسین سر تکون داد و رفت...  خاله طلعت تا منو دید جا خورد ...حتما از چادری که سرم بوده تعجب کرد حاج خانم هم آمد  اونم مثل خاله طلعت چپ چپی نگام کرد...  کم کم مهمونا آمدن...  منم برای کمک به مریم سادات رفتم...  تقریبا دعا تموم شده بود.  چایی رو تعارف کردم ...خانمی ماشاالله ماشاالله گفت و چای برداشت  _شما از فامیلای حاج خانمی؟ برای یک لحظه موندم چی بگم... بعد بلند به حاج خانم گفت _حاج خانم من هی میگفتم دنبال یک دختر خوب می گردم ...که گفتی سراغ نداری ...پس این لعبت چیه ...نگفتی...  قرمز شدن حاج خانمو دیدم.  خاله طلعت پیشدستی کرد..با لبخند پشت چشمی نازک کرد  _عروس شون هستن...  خانمه دوباره یک ماشاالله ماشاللهی گفت  _مبارک باشه ...ماشالله یک پارچه خانمه...  فکر کنم این پیراهن گیپوری که تو روضه ها و مراسم می پوشن بخت دخترها رو باز میکنه   ...بی خود نبود سمانه تند تند براش خواستگار میومد..  دعا تموم شد همه رفته بودن ...فقط خاله طلعت منتظر بود تا بیان دنبالش...  با کمک مریم سادات آشپزخونه رو مرتب کردیم ...و با سینی چای کنار خاله و حاج خانم نشستم  خاله با دیدنم لبخندی زد  _دستت درد نکنه عروس خانم...  خواهش میکنمی زیر لب گفتم  صدای زنگ آمد نگار گفت آمدن دنبال خاله...  سریع لباس پوشیدم  _بی زحمت منم سر راه برسونید...  مریم سادات چادرم رو گرفت با اخم گفت :  _اگه بذارم بری ...جواب امیر حسینو چی بدیم ...باید شب بمونی...  ممنونی  در جواب تعارفش گفتم که یکدفعه حاج خانم در کمال تعجب همه گفت  _نه مادر بمون ...حالا یک شب هم بهت بد بگذره...  انگاری ماشالله ماشالا گفتنای زن همسایشون دل حاج خانم رو نرم کرده بود .  با چشم و ابرو آمدن خاله نشستم... ولی از استرس در حال پس افتادن بودم... حاج خانم در تدارک شام رفت آشپزخونه... مریم سادات آلبوم عکس هارو نشونم می داد. یک سوال مثل خوره داشت مغزم رو می خورد...  با هزار و یک خجالت پرسیدم  _مریم جون ببخشید میشه یک سوال بکنم؟ لبخندی زد  _آره عزیزم بگو.  لب گزیدم از گفتنش ولی چشمای مهربون مریم سادات بهم جرات داد  _ببخشید ها ...ولی عمو جواد اصلا سید نیست .. فکر میکنم امیر حسین هم نباشه ...واسه چی  به شما سادات می گن ...؟ نگاهش به گوشه ای زل زده شد.  _من و امیر حسین از پدر ناتنی هستیم...  سوالی نگاش کردم  که ادامه داد  _من وقتی هنوز به دنیا نیامده بودم ...بابام تو جنگ شهید میشه...  با چشمی گرد شده نگاهش می کردم.  _طفلی مامان فقط هجده سالش بوده...  نگاهم میره سمت آشپزخونه که حاج خانم داشت برنج آبکش میکرد...  وای خدایا یعنی چی؟ مریم سادات ادامه میده  _وقتی من سه ساله شدم مامان با بابا جلیل ازدواج میکنه ...بابا جلیل همرزم بابام بود ...وقتی  رفتم کلاس اول امیر حسین به دنیا آمد ...ولی هیچوقت هیچکس نفهمید بابا جلیل پدر ناتنی منه  ...خدا رحمتش کنه ...ده سال پیش وقتی فوت کرد ...من دوباره یتیم شدم ...طفلی مامان ...یک  بار وقتی هنوز تازه عروس یک ساله بود بیوه شد ...یک بار هم وقتی قرار بود بشینه و از ثمره عشقش لذت ببره دوباره داغدار شد. نگاهم دوباره به آشپزخونه کشیده شد به زنی که سرنوشت عجیبی داشت ...ودرد ها و دوری  هایی که کشیده بود... جگرم براش کباب شد .. صدای زنگ آمد و بلافاصله صدای نگار و امیر حسین که باهم شوخی میکردن...  ناخودآگاه روسریم رو جلو تر کشیدم...  وقتی نزدیک مادرش شد و بوسه ای به پیشانیش زد ...حس عجیبی گرفتم...  مریم سادات صدام زد  تو آشپزخونه رفتم  لبخندی زد و گفت:  _بیا این چایی رو برای شوهرت ببر...  چادرمو محکم گرفتم و تا خواستم سینی رو بردارم سینی رو عقب کشید.  _وا ...زن دادش از کی رو میگیری ...در بیار چادرت رو...  مات نگاهش کردم ...بمیرم هم این کارو نمی کنم.....  به یک من راحتم بسنده کردم و سینی رو تو پذیرایی بردم رو میز گذاشتم...  نگاه امیر حسین به من بود.  خیلی مسخره بود ولی حتی نمی تونستم یک درصد به این فکر کنم که این
🌷 مرد بمن محرمه  ...اون فقط یک آدم بود که آبروی منو زیر سوال برده بود.  حاج خانم کله قندی رو با انبر شکست.  امیر حسین گفت  _مامان مراعات دستتو بکن .. قند شکسته میگیرم...  حاج خانم ضربه ی دیگه ای به کله قند زد  _نذرمه مادر جان...  بعد سرشو به طرف آشپزخونه کرد و بلند گفت  _مریم سادات ...بیا مادر یک دست لباس راحتی به زن داداشت بده...  و من مثل احمق ها دوباره چادرم رو محکمتر گرفتم ..اینا چرا یکدفعه مهربون میشن ..بدتر آدم تو رودربایستی میذارن .. _نه مرسی راحتم... حاج خانم چشم درشت کرد _واه ...مادر ...چرا اینطور با چادر چارقد نشستی..قلبم گرفت...  امیر حسین اخم کرد  _بزارین هر طور راحته باشه...  مریم سادات از آشپزخونه بیرون آمد.  _بیا ماهی جان...  پوف کلافه ای کردم  ...این مادر و دختر قرار نبود دست بردارن...  مریم سادات لباسشو با یک بلوز دامن عوض کرد و یک بسته جلو من گرفت  _ماهی جون ...اینو تازه خریدم هنوز از کاور در نیاوردم ...آن شاالله که اندازه ات باشه...  وقتی نگاهم به عکس کاور افتاد چشام گرد شد.  همینم مونده ...اینو تنم کنم...  _نه مریم جون خوبه لباسم...  با چشای ریز شده گفت  _خجالت می کشی؟  سرمو پایین انداختم ...اون خبر نداشت چه حرفایی که پشت سر من نیست ...خبر نداشت این  محرمیت تا چند وقت دیگه تموم می شه...  دیگه اصرار نکرد.  منم چادرم رو در آوردم  تا زیاد اصرارشون بی فایده نباشه...  وقتی از اتاق بیرون آمدیم میز چیده شده  بود.  امیر حسین دیس پلو رو وسط میز گذاشت... چشای هیزش با همون پیراهن گیپور هم من و رصد میکرد ..  کنار نگار نشستم...  شام خوشمزه ای بود ..دستپخت حاج خانم حرف نداشت ...هر وقت نگاهش می کردم یاد این  میفتادم چقدر درد تو زندگیش کشیده... عروسی مثل من داشتن هم شده یکی از دردهاش.  شاید لیاقت عروس این خانواده خیلی بهتر از منه. آخر شب به اصرار زیاد برای اینکه مامان تنهاست بلاخره راضیشون کردم که خونه برم... توی ماشین امیر حسین ساکت بود ...کلا حرفی نداشتیم باهم بزنیم ...مقابل خونه پارک کرد.  چادرم رو جمع کردم و  خواستم از ماشین پیاده بشم ... نگاهی کرد و گفت:  _چادر خیلی بهت میاد..
🍂دلم برای تو تنگ است ای سرا پا خوب دلم برای تو تنگ است مثل تنگ غروب... 🍂چه لحظه‌های غریبی که بی تو میگذرند چه روزگار عجیبیست بی‌تو ای‌‌ محبوب... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهربان پدرم ، مهدی جان این  روزهای مانده تا بهار ، پر از جای خالی شماست ... دلتنگم پدر ... دلتنگ دیدارتان ، بوییدنتان ... دلتنگ شنیدن صدایتان ، آرام شدن در کنارتان ... هر شکوفه که می شکفد ، هر جوانه که باز می شود ، نسیم که می وزد  ... دلم بهانه گیرتر می شود ... سلام امید و پناه همه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 ✨🍃سلام زهرایی ترین یوسف، مهدی جان 🍃یعقوب وار چشم براهتان هستم ... پر از استیصال، رنج آلود، اما امیدوار ... 🍃ای کاش کسی از مصر حضورتان خبری برایم می آورد ... بوی پیراهنی حتی ... 🍃ای کاش قاصدک ها، پروانه ها ... ای کاش کبوترها، چلچله ها ... 🍃ای کاش نسیمی از سر کویتان می وزید و جانم می بخشید ... 🍃بیقرارتان هستم ..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃✨اللهم عجل لولیک الفرج
🌸 🌸 الهی عاقبتمان را ختم بخیر کن به حرمت حضرت محمد(ص) و خاندان پاک و مطهرش 🌸 شروع هفته ای خوب و پر برکت با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد 🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌸 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸 شنبه زیباتون بخیر و شادی امیدوارم روز نو و هفته ی نو پر از خیر و برکت و موفقیتهای پی در پی برای شما باشه شروع هفته تون عالی 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥 ای کسانی که رأی دادید شما همین حالا یک پیام از شـــــهدا دارید✋🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴رئیسی نماینده خراسان جنوبی در مجلس خبرگان شد 🔹آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی با کسب اکثریت آرا، نماینده منتخب مردم استان خراسان جنوبی در مجلس خبرگان رهبری شد. 🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم ✍@tahlile_siasi@tahlile_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسول الله صلی الله عليه و آله: هر کس خوشحال می شود که فردای قیامت خدا را دیدار کند، در حالی که از او راضی و خشنود باشد، پس بسیار بر من بفرستد. 📚 صلوات سپر بلایا صفحه ۱۵۹ ❄️🤍❄️🤍 ❄️دل را تهی از نور امید همه کن ✨گنجینۀ مهر علی و فاطمه کن 🤍خواهی که بهشت با نبی دوست شوی 🕊ذکر صلوات را به لب زمزمه کن ❄️🤍❄️🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به مناسبت سالروز شهادت شهید سرافراز عبدالحسین زرین 🔹🔸 مردان الهی و شجاع واقعی، جام بلا و مصيبت را مى‏ نوشند، اما لباس عار و بدنامى را نمى‏پوشند، در نزد شجاع حقيقى محافظت در مقابل ننگ ، بالاتر از زندگى چند روزه ايام است، و چنين كسى مرگ و هلاكت را بر خود پسندد اما رسوائى و عار را بر خود روا ندارد.(بخشی از کتاب معراج السعاده) 🔹🔸🔹 شهید عبدالرسول زرین که شهید خرازی به او لقب گردان تک نفره داده بود بهترین تک تیرانداز دفاع مقدس بود. این رزمنده دلاور سه هزار شلیک موفق داشت که ۷۰۰ شلیکش فرماندهان اصلی بعثی و بقیه هم آتش بار‌ها و نیرو‌های اثرگذار دشمن را از پا در آورد. بعثی‌ها به او لقب صیاد خمینی داده بودند و صدام برای شکارش یک تیم ۲۰ نفره تک تیرانداز بین المللی را اجیر کرده بود که اتفاقا تک تیرانداز‌های امریکایی هم جزو آن‌ها بودند، اما هر بار با تلفات سنگین بر می‌گشتند. شهید زرین در عین دقت و اقتدار مسیر اخلاق را حتی در برابر دشمن کنار نگذاشت روحش شاد یادش گرامی باد پ.ن : فیلم تک تیرانداز در توصیف بخشی از زندگی این شهید سرافراز ساخته شده است •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 فارغ از اینکه چه کسی حائز اکثریت آراء برای ورود به مجلس گردد ،برنده اصلی این کارزار بزرگ، ملت ولایت مدار و زمان شناس ایران اسلامی است.🇮🇷😊❤️
✘ ضعف شخصیت، نشانه‌ی فقر روح است! • اگر ذکرِ (یاد) کافی که تنها غذای روح انسان است به او نرسد، روح به فقر و ضعف مبتلا می‌شود. • تمام عدم تعادل‎‌هایی که در انسان دیده می‌شود نتیجه‌ی عدم یاد در انسان است. • روحی که غذا نمی‌خورد حتماً بیمار می‌شود.
یاد خدا ۳۹.mp3
11.87M
مجموعه ۳۹ | آدمای نِق نِقو! - کسانی که عموماً باور دارند که کار «درست نمیشه» و «جلو نمیره»! - کسانی که درونشون تراوش عاطفه و مهربانی نداره! - کسانی که روابطشون بسیار خشک و بی‌روحه! - کسانی که عموماً به دیگران بدبینند! √ اینا مریضن ... و تنها یک دستورالعمل برای درمان دارند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا