علیرضا پناهیانClip-Panahian-EkhlasYaniChee-128k.mp3
زمان:
حجم:
4.34M
✅شکر، راه آسان شدن #زندگی و #بندگی
✍ #استاد_پناهیان: گاهی آنچنان درگیر رفع مشکلات دنیوی یا غیردنیوی میشویم که "زندگی و بندگی" را بسیار دشوار تصور میکنیم،
در حالی که نه زندگی دشوار است و نه بندگی.
♦️خداوند برای بنده خودش سختی نمیخواهد و راه رسیدن به "زندگی خوب" و "بندگی خوب،" بسیار هموار است.✔️
♦️ برای ساده شدن زندگی و بندگی یک راه بسیار شیرین و آسان وجود دارد؛راهی که کمک میکند تا موانع حرکت خود در دنیا و موانع رشد روحی و معنوی خود را به آسانی از پیش پا برداریم،
👈 این راه شیرین و آسان، همانا #شکر است.✔️
♦️ کسی که در تمام شرایط خدا را شاکر است، محبت و توکلش به خدا افزایش پیدا میکند و منافع دنیوی و اخروی بسیاری کسب میکند.👌
⏰ @saLhintanhamasir
#استاد_پناهیان :
🌐 گاهی آنچنان درگیر رفع مشکلات دنیوی یا غیردنیوی میشویم که #زندگی و #بندگی را بسیار دشوار تصور میکنیم، ⚠️
🔸 در حالی که نه زندگی دشوار است و نه بندگی.
🌟خداوند برای بنده خودش سختی
نمیخواهد❎
↩️و راه رسیدن به "زندگی خوب" و "بندگی خوب" ، بسیار هموار است.✅
✅ برای ساده شدن زندگی و بندگی یک راه بسیار شیرین و آسان وجود دارد،
⬅️ راهی که کمک میکند تا موانع حرکت خود در دنیا و موانع رشد روحی و معنوی خود را به آسانی از پیش پا برداریم.👌
👈این راه شیرین و آسان، همانا #شکر است.💯
🔸 کسی که در تمام شرایط خدا را شاکر است، محبت و توکلش به خدا افزایش پیدا میکند و منافع دنیوی و اخروی بسیاری کسب میکند.👌💯
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
« یا مهدی »:
.
▪️روز اوّل ماه مبارک رمضان
نکاتی از جزء اوّل قرآن کریم✔️
👇👇
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻اتّصالِ همیشگی🔻
✍ بر ما واجبه که روزی ۵ نوبت #نماز بخونیم..
و در هر نمازی ۲ بار سوره حمد رو بخونیم.❤️
👈 یعنی اقلاً روزی ۱۰ بار باید آیاتِ مبارکِ سوره حمد رو بخونیم..
و روزی ۱۰ بار این جمله رو بگیم:👇
⚡️ إِيّاكَ نَعبُدُ وَ إِيّاكَ نَستَعينُ (سوره حمد/آیه۵)
💢 پروردگارا! تنها تو را میپرستیم، و تنها از تو یاری میجوییم.
✔ این یعنی توجّه و اتّصالِ دائمی به #خدا...
👈 یعنی خدایا من میخوام فقط وصلِ به تو باشم...❤️
وصل شدنِ یک قطره💧، به یک اقیانوسِ بیپایان...🌊
اون هم یک اتّصالِ همیشگی😊😇
⁉️تا حالا دقّت کردی؟!
تا وقتی که گیلاس🍒، با اون بندِ باریکش، به درخت🌳 وصل باشه،🌿
همهی عوامل در جهت رشدش تلاش میکنند...😍🎋
🍃 باد، باعث طراوتش میشه...
💦 آب، باعث رشدش میشه...
🌞 و آفتاب، به او پختگی و کمال میبخشه...
امّا…
به محض پاره شدنِ اون بندِ باریک،😔
و جدا شدن از درخت،🍂
آب، باعث گندیدگی...🙊
باد باعث پلاسیدگی...🌪
و آفتاب باعث پوسیدگی...😱
و از بین رفتنِ طراوتش میشود!😣
✔ #بنده بودن یعنی همین:
👈 یعنی بندِ به خدا بودن...😊
که اگر این بند پاره شد، 😞
دیگه همهی عوامل در فسادِ ما مؤثر میشن...🙁
پول💶، قدرت💪، شهرت، زیبایی👰…
تا وقتی که بندِ به #خدا باشیم، برای رشد ما مفید و خوب هستند😉
اما به محض جدا شدنِ بندِ #بندگی، همهی این عوامل باعث تباهی و فساد ما میشن.😒
(#بنده 👈 یعنی بندِ به #خدا)
☺️اتّصالتون با خدای بزرگ، مستدام باد.☺️
#معارف_قرآن
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ خیلی نکات جالب و کار بردی👌
💐🎙استاد آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)
🔵 موضوع: چکار کنیم که بنده شویم؟
👌 پیشنهاد دانلود فوق العاده
#درس_اخلاق #بندگی
✅ارسال به دیگران فراموش نشود
═══✼🍃🌹🍃✼══
آمدیم در دنیا...
برای #بندگی و عبادت!
و سلسلهی این رشته را...
خدا به دست علی و اولادش داد...
تا یادمان نرود...
راه، اینجاست!
تا فراموش نکنیم...
بندگی، اطاعت و فرمانپذیری...
در سایهی قرآن و اهلبیت است!
و فرمود:
هروقت گرفتار شدید...
بر دامن ما، دست توسل بزنید!
و توسل چیست؟!
جز به پَرِ قنداقهی علیاصغر
دخیل بستن؟!
کوچک است...
اما گرههای بزرگ باز میکند؛
با همان دستها...
و با نیمنگاه...
#حاجت میدهد!
ایام بزرگداشت ولادت دردانهی سیدالشهدا
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام و امام جوادالائمه علیه السلام مبارک باد
❤️منتظر مهدی زهراییم❤️
🔰#پنج_محور اصلی دعای #عرفه صحیفه سجّادیه
✍️ دعای عرفه که دعای 47 صحیفه سجّادیه است طولانی ترین دعای صحیفه است
این دعا دارای 133 فراز است.
🌴مضامین اصلی این دعای شریف در پنج محور اصلی می باشد:
1️⃣ #ثنای الهی با اقرار به مراتب توحید و تسبیح و تحمید الهی
از فراز 1 تا 49
2️⃣ #صلوات بر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام با مضامین گوناگون
از فراز 50 تا 59
3️⃣ تبیین، توصیف و تأیید #وجود_حجّت_خدا در هر زمانی که واسطه بین خدا و خلق خداست.
از فراز 60 تا 65
4️⃣ اعتراف به #بندگی خود با توصیفات خاص و گوناگون
از فراز 67 تا 85
5️⃣ #درخواست_های مختلف از بخشش ها تا نعمت های معنوی و اُخروی
از فراز 86 تا آخر دعا
✅به توصیه بزرگان از اولیاء الهی، ان شاءالله در روز عرفه بعد از دعای عرفه سیدالشهداء علیه السلام، دعای عرفه صحیفه سجّادیه نیز خوانده شود.
🤲 از همه دوستان التماس دعا داریم.
🔰🌺☀️🌺🔰
🔸شرح صحیفه سجّادیه.
🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت سی_ام
فاطمه نفس عمیقی کشید و با آرامش گفت:
_نمیتونی...من کاری که فکر میکنم درسته، انجام میدم.نتیجه ش دست من نیست.حالا نتیجه سوار شدنش به ماشین من خوب بود ولی اگه تغییری هم تو زندگیش ایجاد نمیشد،من پشیمان نبودم.
-خواهیم دید...
با تمسخر گفت:
-خدات کجاست به دادت برسه؟
-خدای من حواسش به من هست؛ #همیشه و #همه_جا.
-تا کیلومترها هیچ آبادی نیست.از پنجاه کیلومتری اینجا هم کسی رد نمیشه.اینجا هم خدات میتونه کمکت کنه؟
- #حتما میتونه.ولی شاید کمک خدا اون چیزی که تو سر توئه نباشه.
-چی تو سر منه؟
-مثلا اینکه زلزله بیاد،از آسمان سنگ بریزه و از اینجور چیزها.
-خیلی خب،اعتراف میکنم همچین چیزی تو ذهنم بود.ولی اگه اینجوری کمکت نکنه دیگه چجوری میتونه کمکت کنه.
-من نمیدونم چون خدا نیستم.خدا خودش خوب میدونه چکار کنه.من #بندگی میکنم،خدا هم #خدایی میکنه.اگه بمیرم هم مطمئنم مردن کمک خداست بهم..معجزه خدا فقط زلزله و باریدن سنگ از آسمان نیست،نرم کردن قلبیه که مثل سنگ شده.
-خیلی خب بابا.از منبر بیا پایین.
به فاطمه نزدیک میشد که افشین گفت:
_چکار میکنی؟..قرارمون یادت رفت؟!
-کدوم قرار؟
-قرار بود اول من انتقام مو بگیرم بعد بسپرمش به تو.
-آها،یادم نبود.خیلی خب اول تو شروع کن.
-تو برو بیرون.
آریا یه کم فکر کرد.بعد سری به نشانه تأیید تکان داد و رفت.
فاطمه گفت:
-فهمیدی فریب خوردی؟
افشین سوالی نگاهش کرد.
-خانواده من فکر میکنن غیب شدن من تقصیر توئه.اگه من بمیرم پلیس میاد سراغ تو.بعد تو میخوای بگی موقع مرگ من کجا بودی؟..اون ازت سواستفاده کرد تا قتل منو بندازه گردن تو.
افشین فقط سکوت کرد.
غرورش بهش اجازه نمیداد اعتراف کنه فریب خورده.فاطمه گفت:
_از مردن نمیترسی؟
-بهش فکر نکردم.
-الان وقت داری،بهش فکر کن.
-یه خواب آروم و راحت..خوبه که.
-خواب آروم و راحت!!!!
-از کجا معلوم بهشت و جهنمی که شما میگین وجود داشته باشه؟ کی دیده؟.. عاقلانه نیست آدم بخاطر احتمال از زندگیش لذت نبره.
-احتمال؟؟!!!...باشه اصلا احتمال..اگه یه شرکتی جایزه صد میلیاردی برای محصولش اعلام کنه،چند نفر اون محصول رو میخرن؟..برنده شدن اون جایزه،احتماله.اما چون صد میلیارد ارزشش رو داره،مردم میخرن...حالا نه صد میلیارد سال که خیلی بیشتر از اون تو بهشت یا جهنم باید بمونیم.صد میلیارد سال ارزش نداره؟..تازه قرار نیست از دنیا لذت نبری.اتفاقا لذت دنیا رو ما میبریم نه شما ها..الان چند وقته نخندیدی؟..یک ساله داری من و خانواده مو اذیت میکنی،ولی کی بیشتر آسیب دیده؟ من و خانواده م؟ یا تو؟
-اینا رو میگی که بذارم بری؟
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
صالحین تنها مسیر
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۱۰ عادت داشت چ
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۱۱
نزدیک ظهر بود...
خانم بزرگ در آشپزخانه...
مشغول آماده کردن سفره ناهار بود. آقا بزرگ و یوسف درحیاط حرفهایی میزدند که مردانه بود. و خانم بزرگ خوب این را درک میکرد.
پیچ رادیو قدیمی را باز کرد...
نوای روحبش کلام الله در خانه پیچید.
آقابزرگ و یوسف به سمت حوض کوچک وسط حیاط رفتند، برای وضو.
خانم بزرگ وضو گرفته از آشپزخانه بیرون آمد،...
سجاده ها را از روی طاقچه برداشت. نزدیک ورودی حیاط رو به آقابزرگ گفت:
_آقاجلال،.. سجاده رو بیارم براتون حیاط، یا میاین داخل!؟
آقا بزرگ با #لحن_شیرینی گفت:
_شما کجا میخونی..؟! هرجا هسی برا منم سجاده رو همون جا بذار
خانم بزرگ_هوا سرد نیست؟!
_نه،اصلا اسفند شده، ولی مثل بهاره!
خانم بزرگ بود و زانو دردش...
میز و صندلی مخصوصی،آقابزرگ برایش تهیه کرده بود،..تا در نماز، از زانودرد در امان باشد. و گوشه ایوان گذاشته بود.
مخصوص نماز هایی که #دونفره میخواندند.
به سمت میزش رفت.سجاده خودش را گذاشت. کمی جلوتر سجاده آقابزرگ را پهن کرد.سجاده ای که برای مهمان گذاشته بود، کنارش پهن کرد تا یوسف روی آن نماز گذارد.
مقنعه اش را سرکرد...
چادرش را پوشید. عطر خوشی در هوا پیچید. که ادمی را مست میکرد.
این همان #عطرتربتی بود که مادرش به او بخشیده بود. و حالا همچنان او را نگه داشته بود.
آقابزرگ وضو گرفته،...
آستین پیراهنش را به پایین میکشید. و به سمت سجاده ای که خانم بزرگ انداخته بود آمد.
_به به.. به به...عجب عطری #خاتون_جان.
قطره اشکی سمج از گوشه چشمش چکید. گرچه سریع پاکش کرد. اما یوسف و خاتون هردو دیدند.
با لحن آرامی گفت:
_خیلی خوب کاری کردی اومدی بیرون. از کجا فهمیدی نماز اینجا بیشتر به من میچسبه؟!
خانم بزرگ لبخندی زد. و چیزی نگفت.
یوسف سجاده اش را جمع کرد،...
انگار که دلخور شده بود.ترجیح میداد تنهایی نماز بخواند. هم خلوت عارفانه و عاشقانه شان را به هم نمیزد! و هم راحت تر با خدایش حرف میزد.
_بااجازتون من میرم داخل میخونم.
خانم بزرگ خواست حرفی بزند تا دلجویی کند، اما آقابزرگ سریع گفت:
_باشه بابا جان هرجور راحتی
آقابزرگ کلاه سفیدی که یادگار حج بود را روی سرش گذاشت،...
عبایش را انداخت، و شروع کرد به اذان و اقامه گفتن.هراز گاهی به #بهانه صاف کردن آستین لباسش #نگاهی به همسرش میکرد.
اذان و اقامه شان تمام شده بود... دستهایشان را بالا بردند. و خواندند ۴ رکعت نماز جماعتی که سجده هایش با هق هق آقابزرگ و ریزش اشک های بی پایان خانم بزرگ همراه بود.
یوسف گیج بود،...
حال خودش را نمیدانست. وارد پذیرایی شد، پشت پنجره به تماشای زوجی بود که بعد از گذشت نزدیک ۶٠ سال از زندگی مشترکشان #همچنان_دلداده اند.
باید #آقابزرگ را #الگو قرارمیداد.
چقدر زیبا #بندگی میکرد.
چقدر زیبا #همسرداری میکرد.
و چقدر زیبا با بهترین لحن ممکن #تشکر میکرد.
یوسف، سرش را پایین انداخت.
خانه فقط دو اتاق داشت. راهش را کج کرد به سمت اتاق میهمان.در رابست.
چنان در فکر بود که حواسش نبود، جهت قبله را اشتباه کرده،چند دقیقه ای فکر کرد، سجاده را چرخاند بسمت راست، ایستاد، اما نای ایستادن نداشت،
اینجا کسی نبود..بی نامحرم، بی واسطه، خودش بود و محبوب، خودش بود و معبود...آرام روی زمین نشست....
زانوانش را در بغل گرفت، سرش را روی دستانش گذاشت، و آرام آرام اشکهایش جاری میشد.
حس کرد صدایی از بیرون می آید،..
حتما خلوت عاشقانه و عارفانه شان تمام شده بود. به خودش آمد....بلند شد تا نماز گذارد.
هنوز تکبیر نگفته بود که آقابزرگ با خنده در زد.
_یوسف باباجان..!نمازت رو خوندی بیا ناهار، فقط زود بیا، تو رو نمیدونم، ولی #دستپخت_خاتون ترمز من یکی رو که بریده
بالبخند از #جمله_شیرین_آقابزرگ نماز را شروع کرد.
سرش را از سجده برداشت...
نمازش تمام شده بود، اما درد دلهایش نه، روی دوزانو نشست،تسبیح فیروزه ای را برداشت.ذکر تسبیحات را میگفت، سجاده را جمع کرد.در را باز کرد.
با تسبیح وارد پذیرایی شد....
با صحنه ای که دید چنان ذوقی در دلش بوجود آمد که نتوانست آن را بروز ندهد.
آقابزرگ و خانم بزرگ #کنارهم،..روی#زمین، مقابلشان سفره ای #ساده، اما #صمیمی،پهن بود...
عطر دلپذیر دستپخت خانم بزرگ شیرین پلو با قیمه، که #آقابزرگ_عاشق_این_غذابود.
نزد یوسف که نوه شان بود، چنان آرام باهم حرف میزدند، که گویی #تازه به هم رسیده اند.
یوسف_عجب غذایی خانم جون..!! دستتون درد نکنه..! هوووووم....شیرین پلو با قیمه
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚