دلم کمی #اشک میخواهد ...
از آنها که دل تنگت را باز میکند
از آنها که داغ است ...
میزبانش سنگ مزاری است سفید که شهیدی است #گمنام ...
که تنها با نام فرزند #روح الله میشناسیمش ...
دلم کمی عشق میخواهد ...
از آنها که بال پروازت میدهد و در نهایت #شهیدت میکند ...💔😔
#شهید_گمنام💔
#شــــبـــتـــــون_شــــهــــدایـــے✋
می دانی؟ اشک، #علاج است.
آن دم که با عطر نام #حسین(ع) درآمیزد.
گاهی باید نشست، کنج دنج اتاق دل و #بهشتی_عاشقانه ساخت. تنها به #عشق_حسین(ع).
بهشتی عاشقانه، برای #اشک.
برای التیام و #رهایی.
به دور از تمام خستگی ها و رنج های دنیا.
تمام دلبستگی های فانی و آمال بیاساس.
گاهی باید نشست کنج دنج اتاق دل و خلوتی #عارفانه ساخت.
خلوتی عارفانه، برای اشک.
برای #تفکر و تعمق.
برای کاوش در کردار و رفتار و خواسته ها و اندوخته ها.
گاهی باید نشست و اشک ریخت برای این #خود درمانده.
برای نرسیدن ها و جاماندگی هایش.
باید اشک ریخت و #یاری طلبید و دل را سبک کرد و آنگاه، این اشک بامسمّا قداستی بی مانند می یابد، که به عشق حسین(ع)، مزین گردد.
مگر نه اینکه نام حسین(ع)،اعجاز می کند!
#اعجازی_عاشقانه.
وه که چه زیباست، تجلی منتهای این اعجاز، آنجا که #سجاد، در واپسین لحظه های تنفس در این قفس، سر از زمین بر می کند و با #ادبی عاشقانه، ذکر حسین(ع) بر لب جاری می سازد.
♡وه که چه زیباست، تجلی این اعجاز!♡
به مناسبت سالروز تولد #شهید_مدافع_حرم #سجاد_عفتی
📅تاریخ تولد : ۳۰ تیر ۱۳۶۴
📅تاریخ شهادت : ۲۹ آذر ۱۳۹۴.خانطومان سوریه
رزق اگر باشد شهادت
شام با تهران یکی است
بی تفاوت ها فقط شرمنده تر خواهند شد ...
#شهید #محسن_فخری_زاده ❤️🍃
خبر شهادتت، #عقده شد بر دل ، #بغض شد بر گلو و چشم هایمان به حرمت سال ها خدمتت به این مرز و بوم ، #اشک ِقدر دانی بارید
داغ شهیدان #شهریاری و #احمدی_روشن تازه شد و دلمان باز هم پرکشید به کهنه جمعه ای که ترور حاج قاسم تنمان را لرزاند. دست قلم شده و انگشتر سردار #روضه_انگشت و انگشتر را برایمان زنده کرد
کاش پای میز #مذاکره شکسته بود.کاش، اصلا مذاکره ای نبود که قاتلانِ شیک پوشِ پشت میز،امضا بزنند پای مجوز ترور سربازان این خاک
لعنت به مذاکره و مذاکره طلبانی که بخواهند خون شما را پایمال کنند
درود بر #دانشمندان_هسته ای که وجودشان ، نفس های دشمن را به شماره می اندازد
#شهادتت_مبارک_پدر_هستهای
✍نویسنده: #طاهره_بنایی منتظر
🕊به مناسبت شهادت #شهید #محسن_فخری_زاده
#گرافیست_الشهدا #شهید_هسته_ای #دانشمند_ارشد #استاد_فیزیک_هستهای #ترور
#دل_نوشته_برای_مادر💔
سلام #مادر...
من نبودم آن روزها❗️❕❗️
سوختنت را ندیدم...
نه میخی دیدم نه زخم بازویی...
اما به اندازه ی تمام شنیده هایم زجر کشیدم...
#گریه کردم...
برای غربت غریبانه ات...😭
و اکنون در حرارت آتشی می سوزم که بیادم می اورد #غربت شما آنقدر عظیم بود که حتی نمیتوانم ضریحت را بغل بگیرم و در آغوشت برای همه ی مصائبت #اشک بریزم...
اما مادر نمیگذارم قبر پنهانت پرچمهای عزاداری مرا پایین بکشد...
اینجا را به #عشق شما قدم به قدم حَرمت میکنیم❗️
#پرچم عزا علم میکنیم...🏴
همه ی ما #ایران را حَرمت میکنیم.... ☝️
روز جوان مبارک
خدایا ، لااقل تو مرا می شناسی ، لااقل تو مرا دوست می داری ، لااقل تو انیس شب های تار منی ، لااقل تو از ناله های شبانگاهم و آه های سحرم و سیلابه های اشکم خبرداری ، تو می دانی که آنقدر متواضعم که خاک پای کوچکترین موجود خلقت می شوم ، و آنقدر مغرور و بلند طبعم که حتی در برابر آسمان ها نیز سر تسلیم فرود نمی آورم ، و حتی از تو که خدای منی انتظاری ندارم .
خدایا ، تو میدانی که من خدای عشقم ، خدای فداکاری هستم .
خدایا ، از دردهای بی درمان من خبرداری ،از قلب شکسته ام آگاهی ، تو می دانی که تار و پود قلبم به عشق تو سرشته شده است ، تو می دانی که در دوران عمر پر تلاطم خود جز تو دوستی نگرفته ام ، و به کسی جز تو تکیه نکرده ام و از کسی جز تو امید نداشته ام .
تصویر دکتر چمران درون قایق روی شط نیسان در جنوب سوسنگرد روستای مالکیه در حالیکه در سمت غرب این رود و مقابل مالکیه دشمن مستقر بود .
نفری که پشت سر دکتر چمران دیده می شود محمد جاهدی از یاران دکتر چمران و برادر دو شهید است .
#چمران #شهید_چمران #شهید_دکتر_مصطفی_چمران #دفاع_مقدس #خوزستان #اهواز #دشت_آزادگان #سوسنگرد #مالکیه #شط_نیسان #نیایش #انیس #اشک
🍃میگن بابا شهید شده، عمو.
#شهید چیه؟
چه شکلیه؟
این اولین سوال دو یادگارش، محمد جواد و محمد صادق بود.
و #عمو ماند که چه جواب بدهد؟
چه بگوید به این دو طفل که فقط کنجکاو بودند ببینند شهید کیست و چه شکلیست.
نمیتوانست شهید را توصیف کند هرکاری کرد نتوانست.
چشمان مالامال #اشک اطرافیانش زمین خشک را #دریاچه کرد.
#چشمانش آرام بسته بود،
آرام خوابیده بود،
آرام و زیبا.
خواهر با صدایی آغشته به #بغض در گوش برادر نجوا میکند:
"گلم را به #حضرت_زینب«س»سپردم."
خواهرم غم مخور که اورا به خوب کسی سپردی!
به #عمه_ساداتمان که در اوج بی کسی اش چگونه زیبا همه کَس #عاشوراییان شد، چگونه همدم غم زده های حسین شد، چگونه مرحم زخم هایشان شد، خیالت راحت باشد.
#یدالله آرام خوابیده، اطرافیان به این آرامشش غبطه میخورند.
شاید فرزندانش حالا معنی شهید را فهمیدند، حالا دیدند شهید چه شکلیست، #پدر با آن قامت رعنا و چهره نورانی اش در #تابوت آرام گرفته بود و به جگر گوشه هایش فهماند شهید کیست؟ و چه شکلیست؟فکر کنم خوب در ذهن بچه ها ماند...
راستی با هر #جمعه همسر و فرزندانت چشم انتظار #صاحب_الزمانند، چشم هایشان دریایی میشود، دلشان دیدن قامتت را میخواهد،همان وقت که در رکاب صاحب الزمانی...!
#عاشقی دردسری بود نمی دانستیم
حاصلش خون جگری بود نمی دانستیم
نگرانم که پس از مردن من برگردی
پای تابوت،سرِ بُردن من برگردی
#شهید #یدالله_قاسم_زاده
📅تاریخ تولد : ۱۳۶۱/۱۲/۱۸
📅تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۹/۱ حلب
🗺مزار : بهشت زهرا قطعه ۵۳
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
«سلاح مومن در جهاد اکبر،
#اشک به درگاه خدا است.»
توصیف سلاح مومن در جهاد اکبر
با تعبیر آسمانی شهیدآسدمرتضیآوینی
به همراه تصاویری ناب از حاج قاسم
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
#شهیدسیدمرتضیآوینی
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم...
.
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...