┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_رضا_الوانی🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۹
❓بعد از اعزام با هم در تماس بودید؟❓
✨✨✨✨🌹🍃🕊
همسربزرگوار شهید:
⏪،،،بعد از آخرین اعزامش 20 روزی گذشت. در این مدت با هم در تماس بودیم. وقتی تماس میگرفت از حال و احوال #خانواده جویا میشد از #دلتنگی و دوری حرف میزدیم.
قبل از #شهادتش با اصرار از من خواست که گذرنامهام را آماده کنم تا همراه چند نفر از دیگر خانوادههای رزمنده برای #زیارت به سوریه برویم. خیلی برای این کار عجله داشت. انگار میدانست #آخرین دیدارمان خواهد بود. وقتی همه مقدمات آماده شد با ایشان تماس گرفتم و گفتم ما آمادهایم. #اما انگار خبری در راه باشد گفت باید #صبر کنید.
پیش خودم گفتم این همه عجله و اصرار آخر هم اینگونه پاسخ من را میدهد، بگذار از سوریه #برگردد،به او خواهم گفت. از پشت تلفن خوب نیست. #انگار آقا رضا میدانست زمان پرواز نزدیک شده است.🕊🌹
✨✨✨✨🍃🍂
❓چطور خبر شهادتش را به شما اطلاع دادند؟❓
یکی دو تا از دوستانش با من تماس گرفتند و #آدرس منزل را خواستند.
#تعجب کردم. با خودم گفتم آدرس منزل و بازدید از خانواده ما برای چه!❗️
#منتظر تماس رضا شدم تا موضوع تماس دوستان و پرس و جویشان برای آدرس را به ایشان بگویم. #مادر آقا رضا که تماس گرفت صدایش گرفته بود.😞
علتش را پرسیدم که به #بهانه سرماخوردگی از سرش باز کرد. کمی شک کردم، بعد از این همه تماسها، یکی از دوستان رضا پیامک زد و نوشت « #شهادت برادر عزیزم را خدمت امام زمان (عج)، مقام معظم رهبری و شما تسلیت میگویم و امید که با شهدای کربلا محشور شود.🌹» بعد از خواندن این پیامک با خواهر رضا تماس گرفتم، اما گوشی دست همسرش بود گویی آنها در جریان بودند و من بیخبر مانده بودم. در نهایت با ارسالکننده پیام تماس گرفتم ایشان که دیدند من #اطلاعی از شهادت همسرم ندارم گفتند که پیام را اشتباه ارسال کردهاند. #مجدد با یکی دیگر از خواهرهای رضا تماس گرفتم. مدام میگفت چیزی نیست، اما از همین «چیزی نیست» گفتنها #متوجه شدم رضا به #آرزوی قلبیاش رسیده است و من هم #تسلیم امر خدا شدم و گفتم «اللهم رضاً برضائک».✌️
بعد از آن هم به لطف خدا #صبوری را پیشه کردم. رضا در هفتمین روز از مهر ماه سال 1395 با اصابت تیر در #حلب سوریه به شهادت رسیده بود.🕊🌹
⏮ادامه دارد،،،
✍️ان الله مع الصابرین✨
درود وسلام خدا،بر همسران وهمسنگران، شهدا از تبار#زینبیون🌹