┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهيدسید_احسان_میرسیار🕊
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۷
🔶#روایت_همسر🌸3️⃣
ساکشو بست شامشو خورد بامن #خداحافظی کرد بچه ها رو یکی یکی #بوسید رفتم قرآن بیارم دیدم سریع رفت تا ته حیاط سمت در ورودی گفتم صبر کن صبر کن میری این همه راه صبر کن از زیر #قرآن رد شو ایستاد برگشت دیدم اشک توی چشماش حلقه زده و رو ب صورتش ریخته گفتم چی شده #گریه میکنی گفت: چیزی نیست و اززیر قرآن رد شدو رفت بعد که اومدم خونه فکر کردم که چرااشکش اومد فهمیدم که
#خدا حافظی با #بچه ها و#دل کندن ازاونا براش سخت بوده که بعدش به سرعت رفت سمت در که این محبت یه لحظه #پاش و #نلغزونه...
کم کم مردم فهمیدن که همسرم وبرادرش باهم راهی #سوریه شدن به #پدرشون میگفتن چرا جلوی یکی از پسراتو نگرفتی چرا دوتا شونو باهم فرستادی سوریه ایشونم میگفت: اونا راهشونو انتخاب کرده بودن نمیشد #نگهشون داشت ..
به من میگفتن تو با سه تا بچه چرا گذاشتی بره گفتم همسرم رفت تا به ندای هل من ناصر ینصرونی #امام_حسین(علیه السلام) که بعد 1400 و اَندی سال دوباره بلند شده لبیک بگه رفت چون ندای #مظلومو شنید و گفت: امام علی(علیه السلام) فرمودند: مسلمان نیست هر که ندای مظلوم رو بشنوه وذره ای ازجایش تکون نخوره ؛ گفتم رفت تا نشون بده مرد عمله همه ی شماها سالی چند بار یا حداقل یه بارشب یا روز #عاشورا میگید که امام حسین اگه ما اون روز اونجا بودیم نمیزاشتیم این اتفاقهابیفته نمیزاشتیم حضرت #زینب(علیهاالسلام) #اسیری بکشه حالا دارن به حرم نزدیک میشن همسرم رفت تا به حرفی که زد عمل کنه ومرد عمل کردن باشه نه فقط حرفه تو#خالی بزنه.
⏮ادامه دارد