eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۶ شهید از این شعر که بر روی جلیقه ضدگلوله اش نوشته بود می‌گرفت و حتی بارها گفته بود به این شعر حس عجیبی دارد از این شعر خوشم میاد و به من روحیه میده درد شیعه غم زهراست غم یاس خم زهراست بخدا سوز دل من همه از ماتم زهراست و من هستم نوشتن این شعر بر روی لباسی که قرار بود در روز عملیات بپوشه هدفی جز گرفتن روحیه نبود و برای از این داغ وارد صحنه جنگ شد... ایام همیشه خودش رو به مراسمات عزا مادر میرسوند 🏴 و تا جایی که از دستش بر می آمد به برگزاری این مراسمات مالی میکرد. حتی در روز درگیری ی که همراه داشت جمله میروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم نوشته شده بود. 💠 یادم میاد از موهای اطراف سرش کمی شده بود...هر وقت جلوی آینه می ایستاد و خودش را می دید آه می کشید و میگفت: ... آنقدر با حسرت ونگرانی این جمله را میکرد که اشتیاق بشهادت را در کلامش میدیدم، او با این مرا آماده میکرد و خودش مهیا میشد برای پرواز....🕊🌹 💠 🕊🌹 سال 85رفتیم بهشت زهرا نزدیک غروب بود... رسیدیم اینجا... فانوس ها روشن بودن میان این درخت ها یک صحنه ای شده بود که هردو مانده بودیم نگاه های خیره به ....قبورشهدای ....و درختها..... صحنه ای تکرار نشدنی برایمان رقم خورد... آقاسجاد زیادی به شهدای گمنام داشت در میان قبور مطهر قدم میزد و گاها می ایستاد و به قبر میکرد و دوباره قدم میزد گاها می نشست بالای قبری... منم هم گوشه ای بودم... حال و هوای این محل مرا بود و زیر چشم به آقا نیز توجه داشتم... زمان به سرعت سپری میشد مدت زیادی بودیم ولی هیچ ... آقا سجاد راضی نبود آنجا را ترک کند هنوز از بین قبرها بیرون نشده بود باز هم بیایم... من هم به نشانه تایید حرفش سرم راتکان دادم... گفت باید زیاد اینجا بیایم حال و هوای دارد، اینجا انگار قطعه ای از بود...🕊🌹 ✍️مطالب به همت برادر ولایی ومدیرمحترم کانال شهید طاهرنیا تهیه گردیده است
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۷ (س) 🍃پر کشیدن سمت کرببلا... 🌱عاشقونه رفتن تا بخدا... 🍃حالا تو این دنیای غریبی... 🌱دلخوشی مونه یاد شهدا... 🍃چفیه و سربندو...گرمی لبخندو... 🌱نیمه شب سنگر...شور نافله ها... 🍃رفتن و ما موندیم...عمریه جا موندیم... 🌱کی میره از یادم کوچ قافله ها... یادش بخیر آقاسجاد... هیئت ...حاج مهدی سلحشور... همیشه خودش رو به مراسمات حاج مهدی سلحشور می رسوند و ماه محرم هم اگه نبود همه کارهاشو تعطیل میکرد و حسابی دلی از عزا در می آورد...😭 یه سال محرم دهه اول باهم رفتیم هیئت حاج مهدی سلحشور...شب حضرت (سلام الله علیها) بود...گوشیش زنگ خورد، کار واجبی برای یکی از پیش اومده بود، مجبور شد از مراسم بره بیرون ، خیلی بود همیشه برای مشکلات دیگران از بهترین لحظه هایی که دوست داشت هم میکرد...میدونستم که حضرت رقیه(سلام الله علیها)است...دلم مونده بود پیشش و میدونستم که دلش تو ...❤️ وقتی برگشت مراسم تموم شده بود...😔 به اتفاق هم برگشتیم.... شب دوباره رفتیم هیئت، با اینکه شب حضرت رقیه(سلام الله علیها) نبود اما مداح حضرت رقیه(سلام الله علیها) رو خوند و بعد روضه دیگه ای رو شروع کرد... انگار روضه ی بی بی سه ساله بود وقتی برمی گشتیم گفتم: چقدر بی بی بهت داره...دیشب بخاطر اون بنده خدا رفتی امشب دوباره برات روضه خوندن... "آقا سجاد... حضرت رقیه(سلام الله علیها) بود. شهید طاهرنیا با بیان اینکه سجاد یک نیروی زبده و آموزش دیده بود گفت: کارهای او همیشه مسئولان و فرماندهانش بود. روحیه کاری قوی و حس پذیری داشت و تا هنگامی کارش به اتمام نمی‌رسید محل کارش را نمی‌کرد. در اکثر اوقاتی که با منزلش در قم می‌گرفتم بزرگوارش می‌گفت که هنوز در محل کار است و به خانه . پدر شهید می‌گوید: شهادت طلبی در سجاد به پیدا بود ، به گونه‌ای که فرماندهان و دوستانش به از او می‌خواستند که از آن‌ها فاصله بگیرد و به او ؛ که چهره‌اش است و اگر کنار ما قرار بگیری ممکن است ترکشی به ما اصابت کند. شهید طاهرنیا در پوشش و قناعت را از اصول اخلاقی پسر عنوان کرد و افزود: همیشه در پوشش و غذا کم خرج بود و در زندگی را موجب برکت می‌دانست و در زندگی قناعت و ساده زیستی را پیش می‌گرفت.🕊🌹 ادامه دارد،،⏮
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 هشت اردیبهشت سال 87 بنده توفیق شهید سجاد طاهرنیا رو پیدا کردم، ما در مقدس جمکران به هم محرم شدیم و زندگیمون رو از خونه (عج) شروع کردیم. یکسال بعد در نیمه شعبان سال 88 تو خونه امام زمان، رشت مراسم عروسی گرفتیم و زندگیمون رو برای امام زمان شروع کردیم و برای امام زمان ادامه دادیم و خدا رو شکر زندگیمون در راه امام زمان خرج شد و مابقی زندگیمون که عمر من و بچه‌ها باشه به امام زمان ان شالله خرج امام زمان شود.🌹 از زبان شهید:🕊🌹 به گوش من رسونده بودن که سجاد لب شهید شده،🌹🕊 موقعی که مجروح شده بود،داشت ازش خون میرفت،😔 درخواست کرد ولی همرزمانش مانع شدن و بهش گفتن که اگه بهت آب بدیم،تو سریع جون میدی و آب واسه جسمت خوب نیست... لذا بهش ندادن و لحظات بعد به رسید🕊🌹 وقتی این موضوع رو شنیدم خیلی شدم،همش به خودم میگفتم که پسرم شهید شده و کاش بهش آب میدادن...😔 لذا یکی دو هفته پیش این رو دیدم: خواب دیدم که تو یک مکان هستم و یک کوه در مقابل منه،سجاد من بالای کوه بود و منم داشتم میرفتم که بهش آب بدم...😭 تا یکم رفتم جلو دیدم که یک چادری باعصا داره میره ...😭(یازهرا(س) و نگاه کردم دیدم سر رو گذاشت رو دستانش و داره به سجاد میده...😭😭 من خواستم برم پیشش ازش کنم که یه وقت دیدم واسم دست تکون داد که 😔 ( این بود که بچه ات رو کردم و نگران نباش و برگرد) از این خواب رو دیدم،خیالم راحت شده که سجاد من شده ✍️ لب تشنه ات یا حسین(ع) بدین ترتیب زندگینامه این شهید بزرگوار را موقتا به پایان می بریم ،به امید گوشه چشمی به همه ارادتمندان🌹 ویژه از مدیر محترم کانال شهید سجاد طاهرنیا🕊🌹اللهم الصابرین
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۱ سید مرتضی در مراسم وداع با پیکر شهید ،🕊🌹 با لحنی از این شهید بزرگوار مدافع حرم با نام « » یاد کرد و اظهار کرد: بار است که همدان بدون آقا رضا می‌آیم؛😭 من به آقا رضا مثل پدر و پسر بود.💞 با بیان اینکه این شهیدان شدند و در سخت‌ترین شرایط، از امتحان بیرون آمدند، افزود: این افراد بودند و در هیچ شرایطی تحمل خود را از ندادند. اداره عملیات زمینی ستاد کل سپاه پاسداران با اشاره به اینکه این بزرگوار در عملیاتی که انجام شد، دشمن را در کمین انداخته بود، کرد: شهید زارع تا صبح در خط به نیروها می‌داد و به همین دلیل دشمن نسبت به او کینه داشت. وی با بیان اینکه آقا مرد روزهای سخت بود، ادامه داد: آقا رضا از مردهای جمهوری اسلامی بود و برای همه به ویژه الگو بود. ✍️باتوکل بر خداوند متعال ویاری شهدا ،سردار سرافراز سپاه اسلام ،شهید مدافع حریم ال الله ،فرمانده دلها حاج ،عزیز ،که خود صاحب این کانال می باشد ،ولی تا شهدای دیگر صابرین معرفی نشدند ،میلی برای معرفی خود نداشته است، درروزهای اتی به تشریح پر ازعشق این دلاور مرد می پردازیم، به امیدگوشه چشمی بر محبان شهدا ،وجاماندگان از غافله عشق🕊🌹 ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۲ ،،،⏪سردار با اشاره به اینکه لشکر حضرت در حال آماده شدن است، خاطرنشان کرد: فدایی امام (عج) شد؛ او در محضر اهل بیت(ع) است. ✨✨✨✨🍃 وی با بیان اینکه امروز نفر در سراسر جهان به ویژه اهل سنت آماده جانفشانی برای (ع) هستند، گفت: در نزد خداوند عزیزند و زنده ابدی. ✨✨✨✨🌹 اداره عملیات زمینی ستاد کل سپاه پاسداران با بیان اینکه امروز شهدا هستیم و دست خالی برنخواهیم گشت، اظهار کرد: دنیای استکبار به دنبال این است که را زیرسؤال ببرد، چراکه شعار ما این است که زیر بار ظلم نمی‌رویم و از جهان حمایت می‌کنیم. ✨✨✨✨✨✨⭕️ وی با بیان اینکه تکفیری‌ها براساس وهابیت به دنبال از بین بردن هستند، گفت: گروهک تروریستی داعش تیغ دولبه‌ای است که اروپایی و آمریکایی‌ها کردند. ✨✨✨✨✨✨♨️ وی با بیان اینکه زارع الوانی شد تا اسلام به غلط به دنیا نشود، ادامه داد: امام (ع) نیز ایستاد تا اسلام بنی‌امیه را به نام اسلام (ص) معرفی نکنند و اسلام را نشان دهد. ✨✨✨✨✨✨🇮🇷 وی با بیان اینکه از ما می‌خواهند که پشتیبان باشیم، گفت: تا زنده‌ هستیم باید و گوش به فرمان رهبر خود باشیم. ✨✨✨✨✨✊️ میریان با بیان اینکه گمشده ما است و ما حق آن را به خوبی نکردیم؛ در گفت: ، همواره نسبت به اول وقت مقید بود و احترام خود را حفظ می‌کرد؛ پس باید در ایشان حرکت کنیم ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۳✨ شهید مدافع حرم : 💢دست به دامان شهدا شد تا دستش را گرفتند🕊🌹 ✨✨✨✨✨🍃🌹 صحبت‌های سرکارخانم همسر شهید مدافع حرم محمدرضا الوانی با بغض‌ها و همراه بود و من مات و مبهوت نمی‌دانستم چه پاسخی به ایشان بدهم تا کمی کنم. 😔 روایت همسران شهدا از لحظات شهادت همسرانشان دلی می‌خواهد.(اللهم الصابرین) به گزارش گروه رسانه های تسنیم، شماره منزل محمدرضا الوانی که به دستم رسید، تماس گرفتم. کمی طول کشید تا پاسخ تماس داده شود. خانمی آن طرف خط با حالتی سراسیمه و نفس نفس زنان جوابم را داد. بعد از سلام و احوالپرسی، خطاب به من گفت: امروز بعد از چند روز که از رضا می‌گذرد تصادفی به خانه آمدم. کلید را که به قفل در انداختم صدای گوشی را شنیدم، سراسیمه در را باز کردم به اینکه « من پشت خط است» که نبود...😭 صحبت‌های خانم فتحی همسر شهید مدافع حرم محمدرضا الوانی با و اشک‌هایی همراه بود و من مات و مبهوت نمی‌دانستم چه پاسخی به ایشان بدهم تا کمی آرامشان کنم. زینب‌گونه همسران شهدا از لحظات شهادت همسرانشان دلی پرتوان می‌خواهد. آنها را که در یک خط می‌دهم می‌بینم همه‌شان از قبیله هستند. زنانی که آرزو دارند سادات اذن بدهد تا حتی فرزندانشان هم مدافع حرم شوند تا شاید در جبهه مقاومت اسلامی بر نماند. ادامه دارد⏮ ✍️همسرانی از جنس
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۴ ،،،⏪❓برا‌ی آنهایی که لباس رزم و نظام بر تن دارند، احتمال و هر اتفاقی دیگر در ذهن تداعی می‌شود. ابتدای آشنایی‌تان شهادت همسر آینده‌تان نشدید؟❓ ✨✨✨🍃🌹 پیش از اینکه من با آقا رضا صحبت کنم خواهرشان که واسطه وصلتمان بود به من گفتند آقا رضا است!❗️ و شما قرار است با یک شهید زنده کنید. وقتی آقا رضا به خواستگاری آمد در همان صحبت‌های اولیه به من گفت 13 تا از دوستان من شهید شده‌اند ما هم در خط هستیم.🕊 من این راه را با تمام وجود و اگر شما هم این مسیر را می‌پذیرید، یا علی و گرنه من به دنبال کسی هستم که هم همسرم باشد و هم من. من هم در پاسخ ایشان گفتم من به این طرز تفکر و عقیده می‌کنم. این نوع نگاه با توجه به شرایط کنونی که در آن زندگی می‌کنیم، بسیار ارزشمند است و من به چون شما افتخار می‌کنم. در حقیقت دوست دارم با صاحب این طرز تفکر ازدواج کنم چراکه همه فکر و ذکر خودم هم همین است. اما حیف که برای ما زنان جهاد تعریف دیگری دارد و تنها با و همسنگری با شما به منصه ظهور خواهد رسید.🕊🌹 آن روزها که من و آقا رضا با هم آشنا شدیم سال 1393 بود. او 32 سال داشت و اوضاع و احوال سوریه هم بود. خوب به یاد دارم که مراسم عقد ما به خاطر آقا رضا در سوریه به تأخیر افتاد. قرار بود در روز عید عقد کنیم که در نهایت 3 روز بعد از عید‌غدیر یعنی در روز 4 مهر ماه سال 1393 مراسم عقد و ازدواجمان شد. وقتی عقد ما به خاطر حضور رضا در سوریه و دفاع از حرم (س) به تأخیر افتاد دوستانم به شوخی می‌گفتند آقا رضا می‌خواهد به تو ثابت کند آنقدر به و کارش تعهد دارد که مراسم ازدواج خود را هم به حضرت زینب (س) و اهل بیت (ع) به عقب انداخته است. زندگی مشترک من و آقا رضا به دو سال هم نرسید و حاصل این زندگی یک سال و سه ماهه است.😔 اللهم الصابرین✨ همسنگرانی از جنس 🌴 ✍️ادامه دارد،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۵ نام را هم خودش برای فرزندمان انتخاب کرد. ابتدا قرار بود اسم ایشان را محمد یا علی بگذاریم. گفت ان‌شاءالله تا زمان به دنیا آمدن بچه، ببینیم چه اتفاقی پیش می‌آید. اما گویی قبل از ازدواج ما یکی از همرزمان و دوستانش به نام به شهادت رسید.🌹 آقا رضا خیلی به ایشان ارادت داشت و بعد از شهادت این دوستش نام را برای فرزندمان انتخاب کرد. گفت من این نام را به عشق شهیدم، محمدقاسم انتخاب کردم.❣️ ❓پس از همان ابتدای همراهی می‌‌دانستید با یک حرم وصلت می‌کنید؟❓ ✨✨✨✨🍃🌹 . زمانی که من با ایشان ازدواج کردم به سوریه اعزام شده بود. هر بار هم بعد از یک دوره 45 روزه بازمی‌گشت و کمی بعد راهی می‌شد. در این مدت تعدادی از دوستانش به شهادت رسیده بودند🕊🕊 اما ایشان هرگز در جلوی چشمان من بی‌تابی دوستانش را نکرد و خم به ابرو نیاورد. البته در نوشته بود: «چقدر از داغ برادرانم و دلتنگ‌ هستم» من تا یک هفته قبل از آخرین اعزام هم اشک آقا رضا را ندیده بودم. تا اینکه یک روز به قبور شهدا رفتیم و آنجا آقا رضا بی‌تابی کرد.🕊🌹 ادامه دارد⏮ همسرانی از جنس 🌴 ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۶ ❓مگر در گلزار شهدا چه اتفاقی افتاد؟❓ ⏮،،،همسربزرگوارشهید:↪️ یک هفته قبل از آخرین برای اینکه فراغت و تفریحی باشد به شمال رفتیم. در آنجا به شهدا رفتیم. آقارضا سر مزار شهدای مدافع حرم و شهدای رفت 🕊🌹 و با آنها صحبت می‌کرد و از تک‌تک آنها دعا داشت. وقتی سرمزار شهدا می‌رفتیم رضا خاطرات آنها را برایم روایت می‌کرد و از شاخصه‌های صحبت می‌کرد. همه شهدا را کردیم تنها سرمزار شهید روح‌الله نتوانستیم برویم. اما وقتی سرمزار شهید مدافع حرم رفتیم، تازه متوجه عمق فاجعه شدم که آقا رضا چقدر هستند و چه سینه سوخته‌ای دارند.💔😭 رضا بعد از خواندن فاتحه به سجده افتادند و بلند کرد. وقتی صدای گریه ایشان را شنیدم از آنجا رفتم تا ایشان راحت باشند. رضا با سجاد می‌کرد و من فکر می‌کنم همانجا بود که همسرم برات شد‌نشان را گرفت.🕊 بعد از شهادت سجاد گویی رضا قد خم کرده باشد. نگاه رضا به شهدا نگاهی بود. مشاهده حال و هوای آقا رضا نشان از این داشت که ایشان می‌دانست دیگر وقت شدنش رسیده است و در نهایت به رسید. 🕊🌹 ⏮ادامه دارد،،، ✍️همسرانی از جنس
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۷ ❓تصور می‌کردید شهید مدافع حرم شوید؟ خودتان را با آن شرایط هماهنگ کردید؟❗️ ✨✨✨✨✨🕊🌹 ⏮،،،همسرگرامی شهید: ایشان همیشه در ذهن من تداعی می‌شد اما هرگز به شرایطی که امروز و بعد از رضا در آن قرار گرفته‌ام فکر نمی‌کردم. من به موارد آن می‌اندیشیدم. امروز که همسری شهید مدافع حرم نصیب من شده است،🌹 خوب فکر می‌کنم و می‌دانم دشواری پیش رو دارم. باید صبر پیشه کنم و از خدا و اهل بیت (ع) امداد می‌جویم که بتوانم غم دوری و فراق ایشان را بیاورم.✨ وقتی با آقا رضا برنامه‌ تلویزیونی مدافعان حرم را نگاه می‌‌کردیم، حالت غبطه و حسرت درس نگاهشان می‌شدم. انگار می‌گفت پس من کی؟!⁉️ بعد رو به من می‌کرد و می‌گفت: خانم شما هم باید (مثل همسران شهدا) صحبت کنید. من ناراحت می‌شدم. رضا می‌گفت: من فکر می‌کردم شما دیگر پخته شده‌ای انگار هنوز آمادگی پیدا نکردی. این همه «با‌بی‌انت و امی» این همه می‌گویی «انی سلمً لمن سالمکم»، پس اینها شعار بود. دیگر زمان این رسیده که اهل عمل باشی. شوخی نیست. اهل بیت (ع) که از ما تنها شعار خالی نمی‌خواهند. باید در راه بند بند زیارت جان بدهیم، خون بدهیم. این حرف‌های آقا رضا به خوبی به من که این رفتن را دیگر بازگشتی نیست.🕊 محمدرضا در سجده آخر نماز‌هایش همواره این دعا را که «اللهم اخرجنی حب الدنیا من قلوبنا و زدنی قلوبنا محبه امیرالمومنین(ع)» رضا می‌گفت اگر می‌خواهی کنی باید دل بکنی از دنیا و همه تعلقاتش. تا دل نکنی نمی‌توانی پرواز کنی و باید راه را برگزینی. ذکر رکوع نمازهای همسرم این بود: «یا هادی اهدنا صراط المستقیم» ✨و من می‌دانستم «اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک»‌های همسرم در نماز‌هایش شهادتش را قطعی خواهد کرد.🕊🌹 ⏮ادامه دارد،،، ✍️همسرانی ازجنس 🌟
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۸ ❓با وجودی که احساس می‌کردید امکان شهادتشان نزدیک است، آخرین وداعتان چطور گذشت؟❓ ✨✨✨✨🌹 ⏮،،،همسربزرگوار شهید وداع خیلی سخت بود، بر عکس همه خداحافظی‌ها. همسرم طلبید و من نمی‌دانستم چه باید جواب رضا را بدهم. همیشه با آب و قرآن بدرقه‌اش می‌کردم اما برای اولین بار خیلی با از ما جدا شد و من هیچ کدام از این کارها را پیدا نکردم. آقا رضا ساکش را برداشت و با دل کندن از همه تعلقات چون پرنده‌ای به سرعت پرید و رفت. آقا رضا خیلی تند و سریع کرد تا وابستگی‌ها کار دستش ندهد. خداحافظی عجیبی بود. می‌خواهم آخرین فلافل خوردنمان را هم برای شما روایت کنم. خیلی جالب بود. همین اواخر رفتن رضا با هم بیرون از منزل بودیم. ایشان گفت بیا برویم فلافل بخوریم من گفتم نه برویم خانه تا من غذایی آماده کنم. اما آقا رضا گفت: خانم این فلافل عمر من است که می‌خواهم بخورم. دو بار این جمله‌اش را کرد. خوب به یاد دارم شب‌های جمعه همیشه دلش هوای باغ بهشت ( 🕊🕊🌹) را می‌کرد. آماده که می‌شد به من می‌گفت حاضر شو برویم اگر نیایی خودم تنها می‌روم. من هم خیلی زود آماده می‌شدم. نبودن‌هایش در خانه زیاد بود که وقتی به مرخصی می‌آمد دوست داشتم از تک‌تک لحظه‌هایی که هست، استفاده کنم. هر لحظه با ‌آقا رضا بودن برایم بود. وقتی باغ بهشت می‌رفتیم خاکسپاری‌اش را کنار مزار شهید غفاری به من نشان می‌داد و به من می‌‌گفت اینجا مزار من خواهد بود. . ✨✨✨✨✨🕊🌹 ⏮ادامه دارد،،،