eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🌟 زندگینامه 🔻بخش هفتم🔻 كه شهيد به من هديه كرد فرزند يك ساله‌اش را در آغوش گرفته و چشم بر گل‌هاي قالي دارد، آرام كنار مادر همسرشهيدش نشسته است. از او مي‌پرسم از روز‌هاي نخست آشنايي با همسرش تعريف كند، : « پسر عمويم بود و در پاييز سال90 به عقد هم درآمديم و تا امسال در كنار هم و پسرم «» هم ثمره اين است. او خانواده‌دوست بود و وفادار و براي هركاري در زندگي برنامه‌ريزي داشت، با اينكه خیلی زود مرا تنها گذاشت، كه مدافع حرم هستم.» «راضيه سادات ميردوستي» از در اين روز و شب‌هايي كه بدون همسر سپري مي‌كند، نيز مي‌گويد: «‌با پایان یافتن هر روز بي‌اختيار ياد محمدحسين مي‌افتم و خوبي كه با هم داشتيم از جلو چشمانم مي‌گذرد. او خوب برای من و براي بود و در مدتي كه زندگي كرديم از هيچ تلاشي براي اينكه ما در رفاه و آرامش باشيم دريغ نكرد.» را با سؤالم كه پرسيدم در جريان تصميم و به سوريه بوديد، فرو مي‌خورد و مي‌گويد: «‌بله من در جريان رفتنش بودم، او تصميمش را گرفته بود كه قدم در اين راه بگذارد و در جواب من كه به دليل زنانه‌ام گاهي از او مي‌خواستم كنار من و فرزندم بماند اگر من در اين راه بروم و شهيد شوم مي‌شود و اين درحالي است كه اگر من و امثال من نرويم و دشمنان اسلام و انقلاب وارد مرزها شوند ممكن است غم از دست دادن پدر را محمد حسین مایه است شهید میر دوستی یک به نام «» از خود به گذاشته است. وقتی پیکر شهید را آوردند و به رفتیم پدر گفت: در راه و (ع) به شهادت رسید و این باعث و مایه افتخار من است. ادامه دارد،،،، 🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🌟 زندگینامه ☄️بخش پایانی☄️ یک پسر سیزده ماهه به نام «» از خود به است. وقتی پیکر شهید را آوردند و به رفتیم پدرم گفت: پسرم در راه ولایت و امام حسین(ع) به رسید و این باعث سرافرازی و مایه افتخار من است. *عبارت اشتباه بر سنگ قبر یک شهید مدافع حرم چند روز پس از سازمان بهشت زهرا(س) یک سنگ بر روی مزار اخوی ما گذاشت که عبارت «» بر آن درج شده بود. وقتی پیگیر شدم، گفتند: این سنگ قبرها را برای مزار شهید درست می‌کنند و به طور اتفاقی عبارت شادروان بر آن درج شده و مربوطه هم کلی کردند. *اولین و آخرین خداحافظی✋️ به دلیل اینکه با برادرم همکار بودم اکثرا متعددی با هم می‌رفتیم و نیامده بود که با او کنم یعنی یک جورهایی خداحافظی کنم، اما این با برادرم بود و اصلا نمی‌دانم که چطور شد، به او گفتم: و او هم در گفت: هم باش. * طاقت ندارم را تنبیه کنند و در دوره آموزشی هم با محمد حسین یکجا بودیم. خاطره‌ای که از او دارم هم در این دوره اتفاق افتاد. من را کرد و یک مسافتی را تعیین کرد تا غلت بخورم. بعد دیدم یک دیگر هم با من . وقتی ایستادم متوجه شدم است، بلند شد : مگه تو را هم ؟ گفت: «نه! را تنبیه کنند و باشم».😭😭😭😭 * و کشته شدن در هیچ باکی نداریم برادر باشی گاهی ممکن است هم بکنی دیگر! ما هم گاهی دعوا می کردیم یک ساعت بعد . انگار نه انگار که همین چند لحظه پیش اوقات همدیگر را تلخ کردیم. این را هم باید کنم که ما از و کشته شدن در راه خدا هیچ باکی نداریم و ان‌شاءالله با قدرت این و ان شاءالله که در این مسیر ما هم به برسیم.🕊 🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 💫 ☄️بخش اول☄️ در خرداد 1362 ، در محله ساختمان (کوی شهدا ی فعلی) و در دامان سخت کوش و مؤمن و در چشم به جهان گشود. نامش را "" گذاشتند. دوران کودکی او همزمان با سالهای پر بار بود . صحیح پدر و آموزه های اخلاقی مادر از همان دوران که فضا مملو از بوی بود باعث شد او متفاوت از هم سن و سالانش بار بیاید. دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در اندیمشک و در دبستان "فردوسی" و مدرسه "آزادگان" گذراند. از همان و نوجوانی و پسندیده، نجابت و سخت کوشی، جدیت و نظم و انضباط همراه با در او نمود داشت. تعصب و تقید به از او نوجوانی نمونه و و از همین رو مورد احترام و تحسین همه بود. در نوجوانی او شخصیتی منطقی و معقول داشت و آنچنان و وقاری در رفتارش هویدا بود که او را از دیگر همسن و سالانش .برخورد خوب و لحن کلامش و آرامش در رفتارش سبب برانگیختن احترام و تحسین همگان می شد. ارتباط عمیق با و اقوام و دوستان داشت. ••• 🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 💫 ☄️بخش دوم☄️ در این دوران بود که با در هیأت های عرصه دیگری در زندگی پر ثمرش نمودار شد. در راهپیمایی ها و تجمعات و مراسم شرکتی فعال داشت. مسجد حضرت (ع) و (ع) بود . از اقدامات فرهنگی و تبلیغی ایشان روی مسیر اندیمشک – تهران جهت شرکت در ارتحال حضرت (ره) در سال 1378 بود. در انتهای این برنامه بود که موفق به از نزدیک با شدند. در سالهای بعد نیز با پای پیاده رهسپار شد. گفتنی است که همانجا میکند که سالها بعد بنا به با همین سر بر خاک میگذارد.🍂 مجتبی.،،،، ادامه دارد..... 🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 💫 ☄️بخش سوم☄️ بعد از پایان دوره متوسطه و اخذ دیپلم با فراوان با وارد این یگان مقدس شده و زندگیش وارد مرحله جدیدی می شود. در او افتاد ، به معنای واقعی. به ، عشق می ورزید. نداشت، همه زندگیش را این عشق خالصانه کرده بود. در بدو ورود به " را برای خدمت برگزید و چندین سال سخت و طاقت فرسا را با موفقیت پشت سر گذاشت این آموزش ها از او ساخته بود در رزم و جنگ به گفته همرزمان و فرماندهانش از نیروهای عملیاتی محسوب می شد و دارای قدرت عملیاتی بالایی بود. دلاور بود که به دلیل توانایی بالای در چندین عملیات سخت و موفق بر علیه دشمنان مرزی نظام مقدس شرکت کرده بود. در سال 1387،،،،،،، ••• 🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 💫 🌱 📌در سال 1387 با "پارسا مهر" ازدواج کرد و با برادر بزرگتر خودش باجناق شد. و با صفای مجتبی و همسرش . مجتبی خود این جمله را بر زبان می آورد که من مطمئنم که مرا عاقبت به خیر میکند. در ادب و نزاکت، رعایت شئون ، ادای فریضه کوشا بود و عدم تعلق خاطر به امور دنیایی و مسائل مادی زبانزد بود. همیشه در برخوردها بر چهره داشت حتی اگر از مسئله ای ناراحت بود لبخند میزد. فرزند در تاریخ 1390/6/13 در پاکسازی مرزهای شمال از وجود اشرار و گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان در نبردی سخت به رسید و به فیض 🕊نائل شد. در هنگام شهادت " بر زبانش جاری بود و به خیل شهدا پیوست🕊🌹 تشییع این شهید با شکوهی و که یاد آور سالهای دفاع مقدس بود در روز پنجشنبه 1390/6/17 برگزار شد . روحمان با یادش شاد باد، وراهشان پررهرو 🌹 🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۱ انسان صادق و ساده دلی بودند و از ابتدای زندگی مشترکشان به 🌷 خودشون واقف بودند . 🌸 زندگی ما بعد از چهار ماه از عقد و عروسیمون صورت گرفت و اومدیم تهران . از نعمت این زندگی خدا دو تا فرزند بهمون داد همون اوایل عقدمون بهم گفت خانم من که اسمم 💙 هست شما هم که اسمتون از القاب حضرت 💖 هست از خدا خواستم که دو تا فرزند پسر بهمون بده که اسماش رو بذارم و . عین همین ها رو بهم گفت، البته آقاحسن که دو سال و دو ماهش بود و حسین سه ماهش بود که آقای صیادی به شهادت رسیدند😭😭 . از سال 82 تا 86 ما با همدیگه زندگی کردیم که حدودا چهار سال ، چهار سال و نیم ما با هم زندگی کردیم . همه این زندگی درس بود البته یک سال و نیم این زندگی رو بزنیم چون ایشون همش مأموریت بود ، مأموریتشون هم متنوع :سی روزه ، ده روزه ، پنج روزه بود ، سه روزه بود و... - مأموریتهای طولانی ایشون براتون سخت نبود؟❓❓ من همش گریه 😭می کردم . ایشون یه کیف کوچیکی داشت . بعد وسایل شخصیشون ، ناخنگیرش ، مسواکش ، وسایل شخصی اش رو داخلش می گذاشت. من های های گریه می کردم 😭😭. می گفت خانم اینقدر به من وابسته نشو . با زبون بی زبونی به من می گفت . اینقدر به من وابسته نشو . شما اول و آخرش تنها هستی . تو این دنیا فقط تنها کسی که آدم رو تنها نمی گذاره . اینقدر به من وابسته نشو !😔 من نمی دونستم علی آقا چی داره میگه .😔 ......
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۲ زمانی که حسن شش ماهه بود به من گفت خانم بیا برو رانندگی یاد بگیر . گفتم نه من نمی تونم حسن کوچیکه واقعا مراقبت می خواد. با حسن می اومد پشت می نشست سوپ درست می کردم ، پشت به حسن سوپ می داد که گریه نکنه تا من بتونم رانندگی یاد بگیرم . ایشون همه چی رو داشت تند تند به من یاد می داد ولی خودم نمی دونستم به خاطر چی بود ولی الان به این نتیجه می رسم که می خواست همه چیز رو به من یاد بده . بعضی مواقع که ماموریت می رفت پول ، برق ، گاز ، همه اینها می موند می گفتم علی آقا خودش می یاد پرداخت می کنه .می گفت خانم همش منو نگاه نکن یه موقع تفریحی برو بیرون ، یه هوایی بخور ، اینها را هم پرداخت کن . نمی دونستم برای چی این حرفها رو می زنه ولی یادمه زمانی که یک ماه قبل از ❣️ ایشون بود خیلی نسبت به زندگی سرد شده بود هم نسبت به بچه ها ، هم نسبت به زندگی !‼️ قبل از این جریان ما در اتوبان قزوین تصادف خیلی خیلی بدی کردیم - چیزی هم شده بود ❓❓ خیر حتی باید بگم این چند سالی که با آقای صیادی زندگی کردم ایشون همیشه عادت داشتند پیراهن سفید بپوشن . اگه هم تو عکسهاش نگاه کنید همیشه با لباس سفید بودند ، اون روز هم پیراهن سفید تنش بود ، در آن تصادف که ماشینشون به کلی داغون هم شده بود بطوریکه هرکسی میدید ، میگفت این راننده اش قطعا مرده ولی هیچ چیزیش نشده بود و پیراهن سفیدشون یه لکه خالی هم بر نداشته بود... ‼️‼️! نگو خدا باز هم داشت به من تلنگری می زد ! ....
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۳ -❓ آیا شهید صیادی قبل شهادت خوابی هم دیده بودند ؟❓ ⏮،،همسرگرامی شهید: ماه قبل از شهادتشون تو منطقه مأموریت بودند چادر زده بودند ، بلند میشه از خواب ، میاد بیرون ، یکی دیگه از دوستانش بود . دوستشون گفت علی چرا نمی خوابی ؟❓ گفت نمی دونم خوابم نمی گیره ، فردا شب همین اتفاق براش می افته ، می یاد بیرون دور می زنه ، یکی دیگه از دوستاش می گه بابا بگیر بخواب دیگه . ما اگه جای تو بودیم الان می گرفتیم می خوابیدیم ... اگه یکی دو شب ، سه شب مرتب به مدام بیاد بگه می خواهی بری علی این رفتن نیست ،😔 خودت رو کن تو چکار می کنی ؟🕊🌹 ... یعنی این بگم بهتون بارها بود ساعت 11 از می اومد ، خدای من گواهه . آقای یه دوش می گرفت ، یک حال و احوالی ، چی شد و چی نشد ، بهر حال من خسته بودم ، باید هم منتظر این می بودم که بیاد و هم بچه و اینها ، سخت بود . تا من بگیرم بخوابم ، ایشون داشت می خوند ، می رفتم می گفتم شما تازه از مأموریت اومدی بیا بگیر بخواب . می گفت بگذار این رو بخونم ، ما که هیچی نداریم تو اون دنیا ببریم شاید این به دردمون خورد ، می گفت خانم شما هنوز نخوابیدی می گفتم نه ، می گفت اگه شما هم خوابتون نمی گیره شما هم نماز شب بخونید... ✍️وقتی حضرت امام روح الله(ره)می فرمایند، ۵۰سال عبادت کردیم، یک بار هم زندگینامه وصیت نامه شهدا را مطالعه کنید، وتفکر کنید، به این دلیل است که شهدا چگونه این پاداش را از خداوند متعال گرفتند🌹 روحمان بایادشان شاد❤️ ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۴ جمعه همش می گفت خانم تا 11 من دربست در خدمت شمام چه کار دارید ؟ انجام بدم ... می خواهید رو نگه دارم ، رو نگه دارم ؟ چکار داری برات انجام بدم ؟ از 11 به بعد اگه کاری من برم تو اتاق خودم ! ایشون ، امام زمان (عج)، غسل جمعه همه رو انجام می داد ، یعنی به هیچ اینها رو ترک نمی کرد ، حتی اگر هم جایی می رفتیم حتی اگه خانه خواهر خودم هم بود ؛ غسل جمعه اش را بدون هیچ خجالتی انجام میداد . علی آقا می گفت الهی به هیچ وجه خجالت نداره ! شهدای صابرین آقای صیادی و شهید بودند که در سال 86 شهید شدن ، ما بعد اونها دیگری هم دادیم ولی همه دوستاشون میگن داغ همه این خیلی سنگین بود ولی داغ دوری از علی صیادی یه چیز دیگه است 😭. دوست و آشنا و فک و فامیل این رو میگن ، خیلی سنگین بود ، حتی الان من چند ساله که آقای صیادی شهید شدند ، هر احساس می کنم که برای من است .😭🕊🌹 25 ساله که داداشم شهید شده ، یه موقع هایی میگه امروز همرزم شهید احمد رضا اومده ، اینقدر مامانم میشه ...✨ الان می فهمم مادرم چی میگن ...🌟 ⏮ادامه دارد،،،