eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۱ 🍃معرفی نام و نام خانوادگی : نام پدر :محمد علی تاریخ تولد :۱۳۶۴/۰۲/۲۴ محل تولد :دیباج شغل :پاسدار وضعیت تاهل :مجرد مسئولیت :نیروهای -آموزشی سن :۲۳ سال خانواده چند شهید :یک 🌹شناسنامه تاریخ شهادت :۱۳۸۷/۰۳/۲۳ محل شهادت :تهران نام عملیات : موضوع شهادت :پشت جبهه نحوه شهادت :سقوط از کایت موتوردار - پادگان آموزشی شناسنامه تدفین کشور :ایران استان :سمنان شهر :دامغان روستا :قلعه تاریخ تدفین : گلزار :گلزار دیباج 📩زندگی نامه شهید “بسم رب الشهداءوالصدیقین” شهید محمد مهدی ایثاری بیست‌‌وچهارم اردیبهشت شصت‌‌وچهار در دیباج، منطقۀ شمالی دامغان، در خانواده‌‌ای و صمیمی، فرزند پسری متولد شد. پدر خانواده نامش را گذاشت تا در سایۀ آل طاها و امام زمانش سربازی کند و دنیایی و آینده‌‌ای آباد برای خود و مردمانش رقم بزند. محمدمهدی در چنین شرایطی می‌‌کرد. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۲ 🍃تحصیلات ابتدایی و راهنمایی و متوسطه تا پایان پیش‌‌دانشگاهی را با موفقیت به پایان رساند. فوق دیپلم خود را در دانشگاه علوم دفاعی در دانشگاه (ع) تهران با موفقیت به پایان برد. پس از آن به سمنان آمد و دورۀ کارشناسی را وارد دانشگاه پیام‌‌نور شد و در رشتۀ علوم تربیتی مشغول به شد. بعد از آن در یگان ویژه به استخدام رسمی درآمد. شش سال از خدمت و صادقانۀ او در یگان ویژه می‌‌گذشت که در گردان هوایی در بیست‌‌وسوم خردادماه سال هشتاد و هفت شمسی در اثر سقوط کایت، بر خوان نشست و بار دیگر بر همگان گوشزد نمود که در باغ باز است. گلزار امامزاده‌‌محمد دیباج، میزبان پیکر پاک محمدمهدی شد. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۳ 🍃23 خرداد یادآور سالروز شهید محمد مهدی ایثاری من وسته هسته. شهید مهدی ره خله نمیشناسیامش ولی خانوادیشه دورادور همیشناسیام. مهدی خلبان پاسدار بی که در صانحه هوایی در سال 1387 به برسیا. این خاطره رفقش من وه بکته البته اینم بکته که این خاطره و مطلبه هنوز کسی وه نکتم. این خاطره از زووان او نقل هنکنم: 🍃من و مهدی و برارش خله رفق بم با مهدی دانشکده دله با میثم با هم دبم. از اونجه با هم خله صمیمی هابم همین وه هر وقت مسیرم هنخورد طرفای محل کار او هنشیم حتما اوره سر هنزیم. درست یک هفته قبل از بشبیم اویی پهلو ، مهدی اون هفته مثل اینکه خله کار داشت او مربی هم بی و دبین آموزش خلبانی هندان که من بشیم . با وجود کار زیاد بیامی و همدیگه ره بدیئم. من و او با هم خله راحت بم و حرفامانه همدیگه ره هنزم. بکتمش مهدی ته دیگه پیر هابه پس که هاوا زن ببوری ، وچه جان بجنب و ... یکم این جور حرفا او وگردیا منه بکته همین روزا خبر زوما هابین منه ته ره هندنن... 🍃پنجشنبه ظهر خانه دبیم که رفقم زنگ بزی بکته خبر داری چی شده بکتمش نه چی شده بکته یک کایت سقوط هاکرده و مثل اینکه هم دبی ، بکتمش طوری شان هم هابی که او بکته هابین. اونجه بی که یاد اون حرفش دکفتم بکتم چه زود ... واقعا به این نتیجه برسیام که خبر داشت. همکاراش هنکتن که اون روز صوبایی از همه روزا زودتر خو جه راست هابی و طبق معمول پنج شنبه ها بشبی استخر ، بعد از استخر وچا ره هنکته امروز هاکردم همه هنکتن مهدی اون روز یک حال و هوای دیگه ای داشت. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۴ 🍃 یکی دیگر از برادران تعریف میکنه هر هفته با محمد مهدی ایثاری میرفتیم شنا. صبح روز شهادتش وقتی سانس تمام شد با آمدیم بریم بیرون شهید ایثاری گفتند : برو من میام (م.ا) گفت: کجا میری گفت برم کنم بیام (( )) بعدش با هم رفتیم محل کار. من رفتم به سمت بهداری و اونم رفت سمت باند و کایتش . اونها اون روز درحال تمرین ماموریت مهمی بودند. چند دقیقه ای نگذشته بود که یکی از بچه ها داد زد و گفت یه کایت سقوط کرده. پریدم توی آمبولانسم .سریع رفتم بالای کایت .دیدم علی صیادی و مهدی ایثاری سقوط کردن و شدن.😔 ✨روحشون شاد راهشون پر ره رو باد ⏮پایان
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۱ 🍃معرفی تکاور پاسدار الله_نوزاد🌹 محافظ سردار شهید علی شوشتری تولد : ۱۳۶۴/۱/۱۸ - تبریز شهادت : ۱۳۸۸/۷/۲۶ - در حادثه بمب‌گذاری منطقه پیشین ـ در حد فاصل شهرستان‌های سرباز و چابهار آرامگاه : گلزار تبریز 🍃روح الله ۱۸ فروردین سال ۶۴ به دنیا آمد و به دلیل علاقه و ارادت خانواده اش به حضرت امام خمینی (ره) اسم وی را روح‌الله نامیده شد.💦🍃 روح الله نوزاد دوره دبستان را در دبستان حسین توانا ، دوره راهنمایی را در مدرسه شیخ شمس و متوسطه را در دبیرستان گذراند و اغلب سالها شاگرد اول شناخته می شد. الله با جلب رضایت پدر ومادرش، به عنوان پاسدار به گردان صابرین تهران پیوست، و از همان اول آماده بود و خوب می دانست که خدمت کردن در آسان نیست. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۲ 🍃روح‌الله در ۲۶ مهر سال ۱۳۸۸ در حادثه بمب‌گذاری منطقه پیشین ـ در حد فاصل شهرستان‌های سرباز و چابهار در جنوب استان سیستان و بلوچستان ـ به همراه سردار نورعلی شوشتری جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه و فرمانده قرارگاه قدس، سردار محمدزاده فرمانده سپاه استان سیستان و بلوچستان، فرمانده تیپ امیرالمؤمنین، فرمانده ایرانشهر، فرمانده سپاه شهرستان سرباز و بیش از ۴۲ نفر از سران قبایل و طوایف سیستان و بلوچستان به درجه رفیع رسید. پدر روح‌الله، را دریایی می‌خواند که پسرش هم قطره‌ای از آن بود و می‌گوید: وقتی برادرم محمد نوزاد، شد و خبرش را برای من آوردند، گفتم وای! ولی در روح‌الله آن وای را هم نگفتم. روح‌الله به یقین، لیاقت را داشت. روح الله یک هفته قبل از شهادت با مادرش تماس گرفت که پنجشنبه به تبریز بر می‌گردد. به دوستانش هم گفته بود یکشنبه شب، به سمت تهران حرکت می کند تا دوشنبه در تهران باشد و پنجشنبه به تبریز بیاید. قضای روزگار هم این بود که شهید شود، جنازه‌اش را به تهران منتقل کنند و پس از چند روز جنازه‌اش را به تبریز بیاورند! ⏮ادامه دارد،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۳ 🍃به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، عبدالمالک ریگی، ریگی بود که با مرگش، جنایت‌های او فراموش نمی‌شود، چهار سال از حادثه تروریستی دردناک پیشین سرباز(شهرستان سرباز یکی از شهرستان‌های استان سیستان و بلوچستان) و سردار نورعلی شوشتری و همرزمانش در 26 مهر 1388 می‌گذرد. سردار می‌خواست مهر و محبت را در طوایف سیستان و بلوچستان بیشتر کند که برگه را مهر زدند و مهر تائیدی شد بر عداوت دشمنان اسلام و حقانیت نظام و چه سعادتی داشت سردار شهید که در سربازی به وصال زمینی رسید و در سرباز به . 🍃سالگرد شهادت بهانه‌ای شد تا به سراغ خانواده روح‌الله نوزاد، محافظ تبریزی شهید شوشتری برویم که همنام پسر سردار بود و همپای خودش شد. تلفنی با برادر هماهنگ کردیم که هم دیداری تازه کنیم و هم مصاحبه‌ای داشته باشیم. آدرس را گرفتیم و فردای آن روز به در خانه پدری روح‌الله نوزاد رفتیم، پلاک خانه‌شان همچون خود شهید، بود، خانه‌ای محقر اما صمیمی که در و دیوار خانه، پر از عکس امام(ره) و و خود روح‌الله بود. صفای اهالی خانه از خود خانه کم نبود که بیشتر هم بود. برادر شهید زحمت چای را کشید و گفتگو آغاز شد... ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۴ 🍃مادر شهید، سر صحبت را باز می‌کند و از می‌گوید: 18 فروردین سال 64 به دنیا آمد و به دلیل علاقه و ارادتی که به حضرت (ره) داشتیم، اسمش را روح‌الله گذاشتیم. روح‌الله از همان کودکی علاقه خاصی به حضرت امام (ره) پیدا کرده و همیشه عکس امام(ره) را همراه داشت. آن موقع پدرش در کمیته مرکزی کار می‌کرد. از کودکی شخصیت خاصی داشته و بود. چهره شاداب باعث شده بود بچه‌ها جذب شخصیت او شوند و دوستان زیادی داشته باشد. خیلی هم بود، یادم هست وقتی که شش ساله بود، برای ثبت‌نام پسرم به دبستان شهید حسین توانا رفتیم. مدیر دبستان از روح‌الله خواست تا 10 بشمارد که روح‌الله تا بیست شمارش کرد و باعث شد مدیر او را تشویق کند و همان سال کلاس شد. مدیر از ما مقداری پول خواست تا عکسش را در روزنامه چاپ بکنند. روح الله که این حرف را شنید، گفت: از این به بعد نمی‌خواهم شاگرد اول بشوم! یک خودکار می‌دادند برایم با‌‌‌ارزش‌تر از این بود که پول بگیرند و عکسم را چاپ کنند! ✨✨✨✨🍃🔹🌹 🍃راهنمایی را در مدرسه شیخ شمس و متوسطه را در دبیرستان گذراند و سرانجام به‌دلیل علاقه و مهارتی که در کارهای عملی داشت، وارد هنرستان فنی و حرفه‌ای استقلال شد و توانست دیپلم فنی و حرفه‌ای خود را دریافت کند که دست ساخته‌های بر جای مانده از روح‌الله، و ظرافت وی را در کارهای عملی نشان می‌دهد. 🍃مادرش ادامه داد: از کودکی اهل بود و علاقه خاصی به عکس داشت. هر مسجدی که می‌رفت چشمش به خیره می‌شد. انتخابش با همه فرق داشت و می‌گفت به خدمت سربازی نمی‌رود، مگر چند نفر به خدمت می‌روند؟! ⏮ادامه دارد...
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۵ 🍃برگه به خدمت روح‌الله وقتی رسید که در بیمارستان به دلیل عمل جراحی بستری بود. بعد از بهبودی، وسایلش را جمع کرد و به اسم اینکه محل خدمتش است، راهی آنجا شد. بعد از عزیمت روح‌الله، ماموران دولتی چندین‌بار به در خانه ما آمدند و گفتند: چرا پسرتان برای گذراندن دوره سربازی حاضر نمی‌شود؟! سردرگم مانده بودیم، روح‌الله که رفته، پس چرا این‌ها به در خانه ما می‌آیند و می‌گویند سرباز فراری است؛ تا اینکه بعدها فهمیدیم به ‌جای ارتش که یگان اعزامی پسرم بوده، به ملحق شده است. ✨✨✨🍃💦🌹 🍃مدت‌ها گذشت تا اینکه روزی روح‌الله تماس گرفت و از من خواست تا به گروه صابرین بپیوندد که به گفته پسرم اسیری و داشت و خدمت کردن در آنجا آسان نبود. من رضایت خودم را در گرو رضایت خدا و خود روح‌الله دانستم و سعی کردم حالا که چنین تصمیمی گرفته، به پسرم روحیه بدهم. با گوشه چادر شبش، گوشه چشمش را به آرامی پاک کرده، ادامه می‌دهد: از پشت گوشی را می‌شنیدم که به دوستانش می‌گفت: دیدید مادر من می‌دهد! 🍃مادر ادامه می دهد: پدرش سر نماز بود، روح الله منتظر ماند تا پدرش را هم بگیرد که گرفت. هشت ماه در آموزش‌های سخت دید. برادر روح‌الله با ایما و اشاره و گاهی کلامی مادرش را راهنمایی می‌کند. 🍃چند ماهی از وی خبر نداشتیم تا اینکه خودش تماس گرفت و گفت: جای هستم که نمی توانم بگویم، ولی همین حد بدانید که حالم است. بعد از ماه‌ها که روح‌الله به خانه برگشت متوجه شدیم چند روزی در بیمارستان یزد به دلیل زخمی شدن، بستری بوده است. 🌹روح الله ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۶ 🍃مادر روح‌الله از فرزندش می‌گوید: خواب شهادت پسرم را دیده بودم. می‌دانستیم روح‌الله عضو شده، ولی نمی‌دانستیم از محافظین سردارنورعلی شوشتری است. مدت‌ها از رفتن او می‌گذشت و از وی خبری نداشتیم. به دلم برات شده بود اتفاقی افتاده، شماره همراه پسرم را شماره‌گیری کردم تا با رو‌ح‌الله حرف بزنم. دوستش تلفن را جواب داد و گفت روح‌الله آنجا نیست، سه مرتبه تماس گرفتم و هر سه بار، همان حرف را تکرار کرد. به دلم آشوب افتاده بود قسمش دادم که بگوید چه اتفاقی برای روح‌الله افتاده است. 🍃گفت که پسرم زخمی شده، با لحن گفتنش فهمیدم که راست نمی‌گوید. خدا کند دوستش را که در آن هنگام، ترکش خورده بود و مدت‌ها بعد او هم به پسرم پیوست. ✨✨✨✨🍃🔹🌹 🍃پدر روح‌الله ادامه می‌دهد: شب روح‌الله مادرش خواب بدی دیده بود، وقتی خوابش را برایمان تعریف کرد، به شوخی گفتم خواب تو پدر همه را در می‌آورد! وقتی از تلویزیون اعلام کرد که در سیستان و بلوچستان بمب‌گذاری شده و سردار نورعلی شوشتری شده است، چون روح‌الله هم آنجا خدمت می‌کرد به زیرنویس تلویزیون نگاه انداختیم و دیدیم نیز جزو . ⏮ادامه دارد،،،