eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۴ به نظر شما اين گذاشتن و گذشتن براي رزمندگان حرم دشوار نيست؟ اشتباه است كه تصور كنيم حرم دلبسته خانواده نيستند و دلتنگ نمي‌شوند. اصل كار همين است كه مي‌گذارند و مي‌روند يعني هنر گذشتن از تعلقاتي چون زن و فرزند را دارند. من بسيار ابوذرم بودم. هرگز دوست نداشت كه ناراحتي من را ببيند. همواره با الفاظ عاشقانه من را صدا مي‌كرد و هر روز يادآوري مي‌كرد كه چقدر من را دوست دارد. اگر كسي پيشم بود با زبان عربي ابراز علاقه مي‌كرد و مي‌گفت: «اني احبك.» يك روز به ابوذر گفتم چرا انقدر مأموريت مي‌روي من تاب دوري تو را ندارم. گفت يادت هست روز اول از زندگي با يك نظامي برايت گفتم. يادت هست گفتم مأموريت كاري من زياد است و تو قبول كردي. راست مي‌گفت. شرط كرده بود. اما من بودم و دوري‌اش من را رنج مي‌داد و به خاطر او تحمل مي‌كردم. ابوذر به دوستانش هم گفته بود من مي‌خواهم بروم اما همسرم مخالفت مي‌كند. او مي‌گفت اگر اجازه بدهي تا من بروم دفعه بعد با هم به زيارت مي‌رويم. مخالفت من به خاطر اين بود كه طاقت دوري‌اش را نداشتم. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۶ چطور راضي شديد؟ وقتي مخالفت مي‌كردم، مي‌گفت دستور ولايت است. زمان ياري مي‌طلبد. مي‌گفت من كرمانشاهي هستم، با غيرتم بايد براي دفاع از اسلام براي دفاع از سادات بروم. روز آخري كه از هم جدا شديم برايم با لهجه كرمانشاهي شعر مي‌خواند و مي‌گفت موقع عصر ديدمت.‌اي كاش نمي‌ديدمت! با من شوخي مي‌كرد و مي‌خنديد. اما آرام و قرار نداشت. دلش را كنده بود براي رفتن. قبلاً مأموريت‌هاي داخل كشور كه مي‌رفت قسم مي‌خورد كه سالم برگردد. ولي براي رفتن به سوريه به ابوذرم گفتم كه قسم بخورد سالم برمي‌گردد اما او نخورد و گفت سلامتي من را از خدا بخواه. من هم در جوابش چيزي نگفتم. وقتي رفته بود تهران تا از آنجا به سوريه برود برايم پيامك زد كه: «سلام عزيز دلم دارم ميرم فرودگاه دارم.» اين پيامك آخرش بود. وقتي خواندمش احساس كردم ديگر او را نخواهم ديد. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۵ همداني شد با ابوذر تماس گرفتم كه نرو خطرناك است. ابوذرم گفت همداني فرمانده بودند، من يك نيروي ساده هستم. من لياقت را ندارم. منتها او هم لايق بود و شد. بعد از خيلي بي‌تابي مي‌كردم تا اينكه به خوابم آمد و من را دلداري داد و دستم را گرفت و گفت اينقدر گريه نكن. بي‌قرار نباش من هميشه در كنارت هستم. از آن روز تا حالا وجودش را در كنار خودم احساس مي‌كنم. از اولين روزهايي كه حرف از رفتن و دل كندن در خانه‌تان مطرح شد برايمان بگوييد. خانواده خودم خيلي مخالف بودند كه او برود. ابوذر از رفتن به و مدافع حرم شدن براي من بسيار صحبت مي‌كرد. من اما بي‌قراري‌هاي خودم را داشتم و نمي‌شدم. بار اول بي‌خبر از من رفت. ابتدا من را به مناسبت قربان به روستا آورد و گفت كه بايد براي مأموريت به شمال برود. من هم چند روزي در منزل پدري‌ام ماندم. بعد از چند روز با من تماس گرفت و از من خواست كه كاغذ و خودكار آماده كنم تا آنچه مي‌گويد را يادداشت كنم. همانجا فهميدم كه قصد رفتن به دارد. دلم لرزيد و گوشي را زمين گذاشتم و شروع كردم به گريه كردن. در نهايت راضي شدم كه برود. مخالفتي با رفتنش نداشت اما بي‌تاب بود و گريه مي‌كرد. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۷ كه همسرتان در همان اعزام اول به شهادت رسيدند؟ بله، ابوذر 17 مهرماه 1394 راهي شد. 14 روز در منطقه بود كه به رسيد. تاريخ اول آبان ماه 1394مصادف با حسيني و همچنين مصادف با سالگرد ازدواجمان. آن روز حال عجيبي داشتم. دائم در خانه راه مي‌رفتم. روز حسيني بود. آشفته بودم و از چشمانم اشك مي‌آمد. روز بعدش هم كه عاشورا بود و من حالم بدتر شده بود. براي جاري‌ام از خاطراتم با ابوذر مي‌گفتم. من بي‌خبر از ابوذرم برايش اشك مي‌ريختم. خبر همراه زندگي‌تان را چگونه شنيديد؟ واكنش‌تان چه بود؟ ابوذرم روز جمعه شده بود. اما ما روز دوشنبه از ايشان مطلع شديم. دوشنبه صبح همراه برادرم به خانه شوهرم رفتيم و مادرم را آنجا گريان ديدم. تازه متوجه شدم چه اتفاقي افتاده است و گفت ابوذرت شهيد شده، باور نمي‌كردم چون ازدواجمان زنگ زد و تبريك گفت. بعد هم به من گفت تا پنج روز ديگر نمي‌تواند تماس بگيرد. من منتظر تماسش بودم كه خبر را دادند. با خودم مي‌گفتم مي‌روم معراج شهدا آنجا ابوذرم بيدار مي‌شود. هنوز اميد داشتم كه زنده باشد. چند شب اول اصلاً نمي‌خوابيدم و عكس او را در آغوش مي‌گرفتم و بي‌قراري مي‌كردم. با خودم مي‌گفتم اگر پيكرش را بياورند من نمي‌توانم زيارتش كنم. اما وقتي پيكر را آوردند و ديدمش آرام شدم. فقط مي‌بوسيدمش. اين ديدار با آرامم كرد. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۸ نحوه آسماني شدنش اطلاع داريد؟ او 14 روز در سوريه بود. گويي خمپاره‌اي به اطرافشان اصابت مي‌كند و ايشان از سمت راست دچار مجروحيت مي‌شود. لبش پاره شده بود، چند تركش به سينه‌اش خورده و پاي راستش قطع شده بود. ابوذر قبل از به من گفته بود اگر اتفاقي برايم افتاد، نكند پيش دوستانم بي‌قراري كني. مراقب رفتارت باش. ناراحتي نكن. از اينكه ابوذرم به آرزويش رسيده خوشحالم و افتخار مي‌كنم كه لياقت همسري مدافع حرم را پيدا كرده‌ام. ان شاء الله ادامه دهنده راه شهيدانمان باشيم. اميدوارم حضرت زينب(س) قبول كنند و من را هم در زمره مدافعان حرمشان قرار دهند. اين روزها برخي سعي مي‌كنند در راه مدافعان حرم شبهه ايجاد كنند، شما به اين حرف‌ها چيست؟ شوهر من به نداي نايب امام زمان خودش لبيك گفت. به نداي امام خامنه‌اي. او آرزوي را داشت. او داوطلبانه رفت و هر زماني هم كه مأموريت عقب مي‌افتاد بسيار دلخور مي‌شد و مي‌گفت حضرت زينب(س) من را نطلبيده‌اند. ابوذر به من و زندگي‌اش دلبستگي داشت. ⏮ادامه دارد،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۹ گذشتن از اين دلبستگي چيست؟ برخي كه سعي مي‌كنند انگيزه‌هاي مادي را علت حضور حرم در جبهه‌ها معرفي كنند، خودشان لحظات بودن در كنار خانواده را چه قيمتي مي‌گذارند.بگذريم از اينكه اصلاً ابوذر به اين چيزها فكر نمي‌كرد. شكر خدا زندگي‌مان از لحاظ مادي چيزي كم نداشت و از زندگي‌مان راضي بوديم. او از زندگي‌اش براي يك هدف والا گذشت. تا هدف الهي نباشد هيچ انساني جان خود را به خطر نمي‌اندازد. از اينها گذشته اگر عزيزت نباشد مال و اموال به چه دردت مي‌خورد؟ عموم مردم از چطور استقبال كردند؟ تشييع باشكوهي براي ابوذر گرفته شد. اولين مدافع حرم شهرستان سنقر بود و براي همين مردم كه شهدا را از خودشان مي‌دانند باشكوه هر چه تمام‌تر در مراسم شهيد حاضر شدند و خيلي عالي از شهرشان استقبال كردند. ابوذرم را در نهمين روز از آبان ماه سال 1394 در روستاي خودمان سهنله به خاك سپرديم. از مسئوليتشان در جبهه اطلاعي داشتيد؟ مسئوليتشان فكر مي‌كنم بيسيم چي بودند. هر زماني از مسئوليتش مي‌پرسيدم طفره مي‌رفت و پاسخ نمي‌داد. وقتي مي‌گفتم درجه‌ات چيست مي‌گفت، من سرباز زمان هستم. با متوجه شدم چه درجه‌اي دارد. راست هم مي‌گفت سرباز آقا بود كه در ركاب مولايش در روز جمعه به رسيد و در روز جمعه تشييع و به خاك سپرده شد و چهلمين روز با اربعين اباعبدالله مقارن شد. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۱۰ ابوذر كه مي‌شويد چه مي ‌كنيد؟ كه مي‌شوم با او هر لحظه صحبت مي‌كنم. من به تلفن همراهش پيام مي‌دهم ولي او ديگر جواب پيامك‌هاي من را نمي‌دهد. هنوز هم منتظر هستم. هر جا كه مي‌خواهم بروم مي‌نويسم و از او اجازه مي‌گيرم و مي‌گذارم روي لباس‌هايش. مي‌روم سر مزارش و با او حرف مي‌زنم و از كارهايم مي‌گويم. سر سفره كه مي‌نشينم خيلي جاي خالي‌اش را حس مي‌كنم. اين روزهايم من را به ياد صبور دوران جنگ مي‌اندازد كه صبوري كردند و پيروزي نصيب ما شد. همرزمانش از همسرتان و چگونگي حضورش صحبتي نكردند؟ يكي از همكارانش مي‌گفت ابوذر هميشه سر كار روي يك برگه مي‌نوشت: ابوذر امجديان. خوش به سعادتش و به او غبطه مي‌خورم و مي‌گويم مگر قول ندادي بروي و بعد بيايي من را ببري زيارت. همرزمانش از جسارت و شجاعتش هم برايم بسيار مي‌گويند. تعريف مي‌كردندكه هميشه ابوذر با روي گشاده به عمليات مي‌رفت و به رزمنده‌ها مي‌گفت بچه‌ها بدويد برويد عمليات بدويد برويم حمله و همه مي‌خنديدند. مي‌گفت لحظات آخر آب برايش بردم و او نخورد و با تشنه به ديدار اربابش امام حسين(ع) رفت. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۱۱ درد دلي با حضرت زينب(س) داريد؟ مي خواهم بگويم جان، ابوذرم آمد تا شود. هواي من را داشته باش. هواي بي‌قراري‌هايم را و دل بي‌تابم را. خانم جان دست من را هم بگير تا بتوانم مدافعت شوم. تو خود مي‌داني كه من چقدر را دوست داشتم و او را به تو هديه كردم. من از دوست‌داشتني‌ترين زندگي‌ام گذشتم تا به لبخند از تو برسم. من از او گذشتم تا تو بار ديگر بند‌هاي اسارت را نبيني. بي‌بي جان عاقبت من را هم چون ابوذرم شهادت قرار بده و زيارتي كه طعم تلخ فراق را از من دور كند. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۱۲ با خانواده شهید خانواده آرام و صبورند. زندگی ساده و بی ریایی دارند؛ وقتی با آنان به صحبت می نشینی عشق و ایمان به اسلام و انقلاب در گفته هایشان موج می زند؛ ابوذر دارای یک برادر دوقلو و دومین فرزند خانواده بود؛ که خوشرویی و ایمانش زبان زد همگان است، هنوز هم که از این بزرگوار سخن به میان می آید نزدیکان و دوستان وی از غم نبودن ایشان متاثر می شوند و البته به حال خوش این که توانست به فیض نایل آید غبطه می خورند، که در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به لقاء الله پیوست و به آرزوی دیرین خویش که در روز بود دست یافت... به صحبت با بزرگوار این می نشینیم... با پدر شهید: عاشق ولایت و رهبری بود شهید که با شنیدن نام ابوذر اشک در چشمانش حلقه می زند این چنین می گوید: همیشه فرزند نیکی برای من و مادرش بود. ایشان هنگام فراغت از تحصيل به ويژه در تعطيلات تابستاني با کار و تلاش فراوان مخارج شخصي خود را براي تحصيل بدست مي آورد و از اين راه به خانواده خود کمک قابل توجهي مي کرد. او با شور و نشاط و مهر و محبتی که داشت به محيط گرم خانواده صفا و صميميت ديگري مي بخشيد. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۱۳ ادامه می دهند: "هنگامي که خسته از کار روزانه به خانه برمي گشتم، باديدن همچون ابوذر تمامي خستگي ها و مرارت ها را از وجودم پاک مي شد" به انجام معنویات و عبادات علاقه فراوانی داشت، ابوذر از سن 9 سالگي تا لحظه در تمام فراز و نشيب هاي زندگي و كاري، هرگز نمازش ترک نشد. اشتياق ابوذر به مسجد رفتن وقرآن خواندن حدي بود که هروقت صدای اذان را مي شنيد دست از كار مي كشيد و روانه مسجد مي شد و تا آخرين لحظات حيات خود، دست از دعا و نيايش برنداشت. شهید ادامه می دهد: پسرم همیشه اول وقت را بر همه چيز مقدم مي شمرد ؛ و توسل برنامه روزانه او بود. پسرم ولایت و بود و عاشق این بود تا برای و ا جان خویش را فدا کند. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۱۴ همچنین هیچگاه از یاد همنوعان غافل نمی شد با آنکه سن زیادی نداشت اما همیشه سعی می کرد تا حد امکان گره گشای مشکلات همنوعان و دوستان و آشنایان باشد. آن چيزي که براي او مطرح نبود خواب و خوراک و استراحت بود. هر زمان که براي ديدار اش به روستا مي رفت، در آنجا لحظه اي از گره گشايي مشکلات و گرفتاري هاي مردم باز نمي ايستاد و دائماً در انديشه انجام خدمتي به الله بود. در خوش خلقی و برخورد نیک با همسایگان و اقوام زبانزد بود و همه او را دوست داشتند... ابوذر در سال 1383 دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت و پس از اخذ ديپلم با نمرات عالي در سال 1385 به استخدام سپاه پاسداران در آمد غريب به 3 سال در سپاه جوانرود خدمت كرده وبعداز آن عضو نيروهاي سپاه تهران شد . ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۱۵ ایشان سپس در آی.تی دانشگاه جامع حسین (ع) تهران پذیرفته شده و مشغول به تحصیل شدند، ابوذر زیادی به تحصیل داشت و سعی می کرد با وجود مشغله کاری و زندگی به درس خواندن هم برسد که تا دوران تحصیل ( ترم آخر بودند که شدند) را هم با موفقیت طی کردند. بزرگوار شهید همچنین می گوید: پسرم چون مي سوخت و چونان چشمه ساران در حال جوشش بود و يک آن از تحرک باز نمي ايستاد. روحيه ايثار و استقامت او شگفت انگيز بود؛ خدا رو شکر که لیاقت داشتیم چنین فرزندی تربیت کنیم که نامش جزو $مدافعین حرم حضرت زینب (س) باشد. ⏮ادامه دارد،،،